_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

جوجه های آخر پاییز را اینک شمارش می کنم....


هوالمحبوب:

آخر پاییز، امشب
شب دراز است و سیاه
هر کسی از ظن خود بر این شب تاریک می دارد نگاه
آن یکی کو دلبر شیرین زبانش در بر است
 تا سحر گه می نشیند در کنار و کام دل جوید ازو
 گر درازای شبش صد چون شب یلدا شود
 باز می نالد که ای خورشید پنهان شو به چاه
 
وان دگر بیمار وتب دار غم است
 هر شبش همچون شب یلدا شب است
چشم می دارد : مگر پایان ندارد شام ما ؟ 
 چون سپیده سر زند
 باز می بیند که روزش تیره روزی بدتر از دیشب شب است
 
عاشق دلداده را دیگر مگو
 در شب یلدا به زلف یار می پیچد
هزاران قصه می سازد
گهی پیدا به ماه روی یار و گه نهان اندر خم گیسو
  گهی تیری ز مژگانش نشیند بر دل و گه زنده می سازد
رهایش گر کنی امشب هزاران قصه و افسانه می سازد
وین یکی در خواب خوش گوید 
 چه فرقی دارد امشب شب ، شب است
جمع عاشق های صافی را ولی امشب شبی دیگر شب است
جام باده در کناری
ساز و نی در دست یاری
ساقی شیرین عذاری
نغمه های خوب و دلکش
از دهان شکر افشان نگاری
حیف ازین یلدا شبی کآخر به پایان می رسد
 آخر و پایان ره نزدیک می گردد به من
دور از غوغای این روز و شبان
گوشه ای بنشسته ام
جوجه های آخر پاییز را اینک شمارش می کنم
"شمــــس الــــدیـــن عـــراقیـــــــــ "

حیف ازین یلدا شبی کآخر به پایان می رسد....

هوالمحبوب:


از اول هفته همینطور پیغام و پسغام شب یلدا بود که هی میرسید بهم....

یادت باشه من اولین نفرم

یادت باشه من چندمین نفرم

چندشب دیگه شب یلداست

پیشاپیش مبارک

و از این برنامه ها

شب یلدا

اولین شب زمستونی وبلندترین شب سال

شب هندونه

شب انار دون کرده که همراهش یه عالمه گل پر و گلبرگ گل محمدیه

شب تخمه و آجیل و کرسی

شب شاهنامه

شب حافظ

شب شعر

شب غزل

شب دور هم جمع شدن

حرف زدن

بلند بلند خندیدن

شب یه عالمه خاطره که شاید داری و یا شاید داشتی

کمرنگ بودن یا پررنگ بودنه این شب توی زندگیمون مهم نیست

مهم اینه خوشحالیم

یا سعی میکنیم خوشحال باشیم

یا تظاهر میکنیم هستیم

یا دلمون میخواد باشیم

همون یه دقیقه اضافه شدن به شب که اونقدرها هم محسوس نیست.یه بهونه است

اصلا آدم به بهونه زنده است.به امید.به اینکه بالاخره توی یکی از این شبای یلدا همه چی درست میشه....

یلدا واسه من قشنگترین شب ساله

یکی از قشنگرین هاست

توی این شب تمومه آدمای زندگیم یاد من میفتند

تک تکشون

همه شون یاد الی ای میفتند که عاشق شب یلداست

عاشق آخرین شب قشنگ سال

و اون شب مثل اون شبای خاص به برکت همون یه دقیقه ی اضافه شده لیله القدر میگیره و واسه تک تکشون دعا میکنه

کنار حافظ،روی گل وسط قالی،توی سجاده ی قهوه ای رنگه نقش بته جقه که فقط شبای خاص بازش میکنه . آدمای زندگیش را میچینه جلوی روش و واسه تک تکشون دعا میکنه...شاید خدا اون وسط دعای الی رو هم برآورده کرد....دعایی که هیچوقت به زبون نمیاره ولی از صمیم قلب دلش میخواد.

امشب شب شعر خوندن واسه خداست.....یعنی یلدا واسه من با تمومه معناهای دیگه یلدا فرق میکنه.....نه چوون ازش خاطره دارم یا اتفاق خاصی افتاده!

نه!

تمام خاطره ی من از یلدا بی خاطرگیه!

یلدا واسه من هم بهونه است

اما یه بهونه برای سلام کردن......

نه دلم برای یه عالمه هندونه ی نخورده و انار دون نکرده و شاهنامه و حافظ نخونده ی زندگیم تنگه و نه برای کرسی و قصه های هزار و یک شب.یدای من هیچوقت هیچکدوم از اینها را نداشته...یلدای من همیشه پر از خداست.پر از بهونه.....دلم واسه رسیدن یلدا با تمومه شکوه خداییش تنگه......

همینـــــــــــــــــــــــ


یـــــــ ــــ ـــلــ ــ ـداتـــــ ــ ــــون مـ ــبــــــــ ـــــــ ــارکــــــــ ــــ ـــــــ ـ


★。˛ °.★__ *★* *˛.
˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。*
˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛*
.°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。
*(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬╬ .
... ... ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•



پـــــــ . نـــــــــــــــــ  :


* خدایا شکر آذر هم تموم شد...خدایا شکـــــــــــــر

به نام خدایی که زن آفرید ....حکیمانه امثال من آفرید

هوالمحبوب:


بازبرید بگردید ببینید چرا ملت پسرفت بکنی هستیم.چرا پیشرفت نیست؟چرا هی درجا میزنیم؟چرا هی همه دارند به سرعت نور میزنند جلو ماهنوز اندر خم یه کوچه ایم؟

برید تحقیق و پژوهش و تفحص و کلی خرج اضافی که آیا علل وعوامل واسباب و دلایلش چیه؟کلی بودجه اختصاص بدید وکلی  سمینار بذارید اندر مباحث پیشرفت ملی و سال جهاد اقتصادی و خدمت رسانی به مردم و کلا آدم باشید شاید پیشرفت کردیم وبعد هم یه نظریه ی خنده دار بدید که مثلا چون تحریمیم یا چون فرار مغزها یا چون کمبود امکانات و یا چون یک درصد غالبند بر نود و نه درصد و یا چون آمریکا یا اسرائیل یا این یا اون بهمون غضب کرده و کلا درحال سوسک شدنیم!!!!!!!!!

نه داداشه من!اونقدرها هم ماجرا پیچیده نیست

نه تحقیق میخواد نه تفحص نه این همه مشاور و معاون جهت بررسی!

دست و پاتون را گم نکنید و هول هم برتون نداره .من اینجام که افشا گری کنم .دیگه تجزیه و تحلیل و موضع گرفتنش با شما

هسته ی اتم که نمیخوایم بشکافیم!توقعمون هم بالاست.مثلا نمیخوایم بشیم در سطح عربستان یا مثلا کویت یا دبی یا مثلا این کشورهای صد تا یه غاز!

آخه عرب ملخ خور هم حسودی داره؟

عمرا!

میخوایم بشیم یکی مثل سوئد و سوئدی ها!یا حتی بهتر تر!


یه کشوری که طبق آمار وارقام و نوشته ها و مکتوبات و مستندات کشوری از لحاظ اقتصادی با کیفیت! و طبق گفته های ویکیپدیای عزیز:


"سوئدی‌ها جزو شهروندانی در جهان هستند که از کیفیت بالای زندگی برخوردارند. نرخ بیکاری آن پایین است و اقتصاد آن بر پایه مشارکت مردم در سرمایه‌گذاری‌ها استوار است...."

 و یا بریم یه خورده اینطرف تر در همشهری آن لاین:


کشور پادشاهی سوئد با داشتن یکی از توسعه‌یافته‌ترین اقتصادهای جهان، به عنوان کشوری باثبات هم از نظر سرمایه‌گذاری و هم از نظر سیاسی شناخته می‌شود.

این کشور یکی از کشورهای منطقه اسکاندیناوی است که از غرب با نروژ، از شمال شرق با فنلاند و از جنوب غربی با دانمارک همسایه است.

تراکم جمعیت در سوئد بسیار اندک است و در هر کیلومتر مربع آن 20 نفر زندگی می‌کنند. 84 درصد از مردم آن در شهرها زندگی می‌کنند که شامل 3/1درصد از خاک این کشور می‌شود.

سوئد از سال 1995 عضو اتحادیه اروپا است و عضو سازمان ملل متحد است....."


حالا چرا و چگونه و به چه دلیل و آیا خدا چه حکمتی برای اینها قرار داده یا چه مصلحتی درکاره که اینا اینطورند وما اونطور؟

وا!!!!!!!!!!!!! مگه ما چه مونه؟هیچی بابا ما کلی هم خوبیم اما داریم کلا درددل میکنیم دعوا که نداریم که!

دوسه روز پیش با دوستی البته تبعه ی سوئد حرف میزدم اندر مباحث مرد سالاری و زن سالاری! اینکه کلا وقتی بعضیا میگند آقای خدا چرا بعضی های دیگه میگند استغفرالله! و اینکه مگه خدا آقاست؟ و اینکه مگه این مردای بدبخت چه خوشیی دارند و کلا نسل و نژاد و جنس ضعیف اونهان نه ما خانومای اشک دمه مشک!

البته نه اینکه فکر کنی خدا همه جا آقاست ها! نه !

بعضی جاها هم خدا میشه خانوم!

میشه بچه!

میشه سگ!!!!!!!!!!!!!

مسائل را قاطی نکن موضع هم نگیر از بحث هم خارج نشو!اینا همه ش به هم ربط داره بچه!

توی کشور سوئد اولین مقام و جنس برتر و مورد توجه همگان بچه است!

یعنی فرزندسالاری درحد المپیک!

یعنی چپ به بچه ت نگاه کردی زندان و شلاق رو شاخشه! یعنی بچه خداست!

درست هم همینه!سرمایه مملکته و باید به خاطره خدشه وارد شدن بهش بترسند و نگران باشند!

مقام مورد پسند وتوجه بعدی؟

بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــه!

خانومای محترم

بعد از بچه زن یعنی خداااااااااا!

یعنی اونایی که میگند زن ذلیلند برند اونجا تا بفهمند خدایی زن یعنی چی واینقدر پز ندند هرچی خانومم بگه!

مقام بعدی توی سوئد؟

آقایون؟

؟

نـــــــــــــــــــــــــــــچــــــــــــــــــــ

ســــــــــــــــــــــگـــــــــــــــــــــ

یعنی یه سگ میگم یه سگ میشنویا!

یعنی بعد از خانوما سگان اونجا که خدایی میکنند

فک کن اول سگ بعد مردها!!!!!!!!!!!!!!!!

بیا بریم سوئد سوئد سوئد ...منو با خودت ببر سوئد سوئد.....(باریتم اسی خوانده شود که دبی را میخونه!)

حالا سپرت رو بنداز و گوش بده

اون آخر سر  واسه اینکه درحق مردها اجحاف نشه خدایی نکرده

یه خورده احترام و توجهی هم به مرد میکنند که مبادا خدا قهرش بیاد!

.

.

حالا سرت که خلوت شد بیا بشینیم راجب عوامل پیشرفت کشورهای توسعه یافته و کشورهای درحال توسعه و نیمه توسعه یافته حرف بزنیم.راسی اگه کسی فهمید ما چرا اینقدر یواش یواش پیشرفت میکنیم که کلا به چشم نمیاد یه ندا به ما بده!کلا درعجبیم عجبا غریبا!


گرمرد رهی ز رهروان باش......

هوالمحبوب:


همیشه همینطور بوده

خوبه که یادم نره

خوبه که یادت نره

خوبه که یادمون نره

حرف زدن رو  که یه بچه ی دوساله هم بلده بزنه

اصلا از دو سالگیه که حرف زدن شروع میشه

بعد هی بزرگ میشی بزرگ میشی  و قد میکشی و حرفات قشنگتر میشه

ادعاهات بزرگ تر میشه

جمله هات شیکتر میشه و همچین همه کس پسند!هرچی علم و آگاهیت بیشتر جمله هات قشنگتر و جذب کننده تر! همچین کاره شاقی نیست! خرجش چهارتا کتابه فلسفی , عرفانی ،انسانی و همچین یه چرخ بین مردم زدن و یه خورده از ریز و درشته علایق و سلایق مردم سر در اوردنه!

بعد شروع کن به بلبل زبونی، فکر کن یه خورده احساسات و جملات نغز و شعر اون هم از نوعه عاشقانه هم قاطیش کن، اگه چشمات رو هم یه کمی خمار کنی و بین جمله هات هر چند یه بار یه نفسه عمیق هم بکشی عالی میشه،بعد یه سکوت کوچولو واسه باحالتر شدنه قضیه و دادن فرصت به مخاطبت برای جمع وجور کردنه خودش و تجزیه و تحلیل کردن و بعد ادامه و کم کم هم  تمام! حالا بشین اون کنار و منتظر عکس العمل بمون!

عکس العملهای قشنگ قشنگ و ندای مثبت به درخواستهات شروع میشه!

کاره شاقی نکردی ها!هول برت نداره بابا!

از قلندری و ذکاوت و تبحر تو نیست!کلا کمبود محبت و کمبود سواد رفتاری و کمبود مورد توجه و تحسین و تعریف قرار گرفتن، بیداد میکنه!

ولی خوب یک در هزار هم پیدا میشه مخاطبت خیلی کله شق و سرتق باشه و همچین چشم و دل سیره این حرفا و از شانست الــــــــــــــی در بیاد!!!!!

اون موقع است که دیگه "باسخن خود را نمیبایست باخت.....خلق را ازکارشان باید شناخت " میاد وسط!!

تو" لیلی و مجنون" و "خسرو  و شیرین" و "همون شیرین معدوم این دفعه با فرهاد(!!!!)" رو هم از بر باشی ،الـــــی زل میزنه توی چشمات و میگه خـــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــ بعدش؟؟؟؟!!!

اون موقع است که اگه راس راسی بعله(!) باید حرف وحدیث وحرفای تکراری و عام پسند رو بذاری کنار و الـــــی پسند بشی و باشی!

در غیر این صورت همون عام پسند بمون که زدی به کاهدون!!!!!

به قول نازی تو یه پل بهم نشون بده تا من سی و سه پل نشونت بدمالبته به قول نازی ها!من تو کاره پلهای زیادم!

و بالاتر از سیاهی گناه ِ گیاه بود که پیچیده سر زد!

هوالمحبوب:


کی میگه بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟

هرکی گفته حتما خواسته شوخی کنه

یا مثلا خواسته یه جمله ی نغز بگه همچین موندگار بشه و هی مردم ازش استفاده کنند.نمیدونم شایدم  راستی راستی فکر کرده بالاتر ازسیاهی رنگی نیست!

الله اعلم!

والا من که دراین مسیر هرروز یه چهره و درصد جدیدی و همچین دهن سرویس کن(شما بگو مستفیض کن!) از انواع و اقسام رنگهای سیاه میبینم!

بعد میگم این دیگه آخرین درجه ی سیاهیه! ای ول پس رسیدم به آخرش!هوراااااااا!

بعد اونکه اون بالا نشسته و کلا در حال خیط کردنه الی ه، میگه :هول نشو بچه هنوز مونده!!!!تو که اینقدر بی جنبه نبودی!

بعد باز شروع میکنه به نقاشی و رنگ آمیزی!

کلا استاده انواع درجه هایه سیاهه

ما هم که کلا از همون دوران طفولیت دست به رنگ  و همچین نقاشی کشیدنمون و رنگ آمیزیمون قوی بود

یه بچرخ تا بچرخی راه میندازیم!

میشه حکایت همون چرخ و فلکایی که بی پولی بود و مینشستی توش و هی میچرخوندندت! از اون عمودیا که میرفت بالا نه ها!

از اون افقی ها که حول محوره افق میچرخه!

از همون موقع ها هم که بچه تر بودم با اینکه سرم گیج میرفت و میدونستم نمیتونم تحمل کنم هی به خودم میگفتم :الی !آبروت میره ها بگی میترسم ،حالم بد میشه ،نمیتونم!یه خورده دیگه صبر کن الان تموم میشه !به این فکر کن بعدش میری به مامانی میگی برات بستنی بخره و کلی کیف میکنی!

اینجوری الی گول میخورد و تحمل میکرد و چرخیدنش که تموم میشد.با افتخار و چشمای چپ اند قیچی پیاده میشد و لبخند به لب میرفت پیشه مامانی و میگفت من بستنی میخوام.دیدی حالم بد نشد!! و تا مامانی میرفت براش بستنی بخره،زود یه جایی را پیدا میکرد دور از چشم ه همه، اون پشت مشت ها و ................... اوق!

تا خرند این قوم، رندان خر سواری می کنند...

هوالمحبوب:



 

در محرّم، اهل ری خود را دگرگون می کنند

از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند

گاه عریان گشته با زنجیر می کوبند پشت

گه کفن پوشیده،‌ فرق خویش پرخون می کنند

گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا

جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند

وز دروغ کهنه ی « یا لیتنا کنّا معک»

شاه دین را کوک و زینب را جگرخون می کنند

خادم شمر کنونی گشته، وانگه ناله ها

با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون می کنند

بر “یزید” زنده می گویند هر دم، صد مجیز

پس شماتت بر یزید مرده ی دون می کنند

پیش ایشان صد عبیدالله سر پا، وین گروه

ناله از دست “عبیدالله مدفون” می کنند

حق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلی

هر دو را تسلیم نوّاب همایون می کنند

آید از دروازه ی شمران اگر روزی حسین،

شامش از دروازه ی دولاب بیرون می کنند

حضرت عباس اگر آید پی یک جرعه آب،

مشک او را در دم دروازه وارون می کنند

گر علی اصغر بیاید بر در دکانشان

درد و پول آن طفل را یک پول مغبون می کنند

ور علی اکبر بخواهد یاری از این کوفیان

روز پنهان گشته، شب بر وی شبیخون می کنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد

خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنند

گر یزید مقتدر پا بر سر ایشان نهد،

خاک پایش را به آب دیده معجون می کنند

سندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است

هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنند

خود اسیرانند در بند جفای ظالمان

بر اسیران عرب این نوحه ها چون می کنند؟

تا خرند این قوم، رندان خرسواری می کنند

وین خران در زیر ایشان آه و زاری می کنند

"ملک الشعرای بهار "

 

پـــــــــــ .نـــــــــــ :

* از بس که هی تذکر دادید و کامنتهای خفن که چرا سرت را کردی زیر برف  ای غیر فرهیخته و تو رو به این حرفا چه!خواستم بگم به همه ی امور واقفیم

به هراونچه که هست ودیده میشه

به اونچیزی که میبینیم ومیشنویم.وجود یه عالمه آدم که با رفتارشون آزارت میدند ،ناقض چیزی که هست وداره اتفاق میفته وهست نمیشه.بارها با خودم فکر کردم این مراسم یعنی چه؟که مثلا اگه نباشه چی میشه؟ولی بعد به اون بچه هایی فکر کردم که بعدها قراره چه طور بهشون بگیم که محرم وعزادری وحسین یعنی چه؟به خودم که اگه این مراسم نبود من الان کجای تاریخ بودم!؟کدوم کتاب و کلام میتونه شورو احساسی که با دیدن وشنیدن این اتفاقها بهت دست میده را شرح بده!دست بردار از این همه فرهیخته بازی.فرهیختگی وروشنفکری اونه که بهت کمک کنه بهتر بفهمی نه اینکه نفی کنی تمومه اونی که با گوشت وخون وپوست عجین  شده وتو اصرار داری انکارش کنی.

" کی تا به حال با دهن زدن سگ به دریا ،دریا نجس شده؟"

تو قدم اول را بردار ،نامرده اونکه دنبالت نیاد!!

شاید خیلی آدمها با رفتاروکردارشون به خیلی از ماها و صاحب این روزها مدیون باشند ولی ما هم مدیونیم!

خودت را تافته ی جدا بافته ندون بچه !

باتشکـــــــــــــــــــر


حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او...

هوالمحبوب:


دسته ی طبل که میخوره بهش وصداش بلند میشه ، انگار ضربان قلبت بالا وپایین میره.دستها میره بالا ومیاد پایین وصدای سینه زنی تمومه وجودت را پر میکنه.انگار که هیچ جای خالی واسه شنیدنه حتی صدای خودت هم وجود نداره.زنجیرها یه نواخت وهماهنگ میره بالا وبعد آروم میاد پایین و صدای یا حسین یه هاله ی همچین رقیق اشک میاره جلوش چشمات.

وقتی مشعلهای روی علم را روشن میکنند وهیئت همراه با لباسهای قرمز وسبز وزرد ومشکی شمشیرهاشون را میبرند بالا و وای حسین وای حسین میگند.وقتی علم میره بالا وشعله های مشعلها زبونه میکشه وعلم را میچرخونند وسط خیابون وصدای هماهنگ طبل وسنج وشیپور ضربان قلبت رو بیشتر میکنه.وقتی که گهواره ی سبز رنگ رو ازکنارت میگذرونند که تمثیل معصومترین ومظلومترین موجود روی زمین ه و وقتی بیرق بالا میره وپرچمهای یا اباعبدالله حسین و وای علی اکبرم میچرخه و فریاد آدما میره بالا،به این فکر نمیکنی که مثلا که چی؟که مثلا اونی که میونداره این قضیه است آدم خوبیه یا بد؟تموم طول سال مال مردم خوری کرده یا نه!؟تمام طول سال شرب خمر کرده یا نه؟!تموم سال خوب بوده یا نه؟!

فقط به یه چیز فکر میکنی

به اسمی که روی پرچمها نوشته

به برق چشمای بچه هایی که ازشون عشق میباره

به نگاههای مشتاقی که دلشون میخواد یه گوشه از این ماجرا باشند

وحتی به همون آدمایی که اگرچه به ظاهر ودر باور عام خوب نبودند ونیستند اما توی همین ایام وهمین یکی دو روز به اسم صاحب این روزها حرمت نگه میدارند و تعطیل میکنند تموم فسق وفجورهایی رو که بقیه ی این روزها بهش افتخار میکردند ومیکنند.

همه یه شکلند.همه یه چیز توی نگاه ودلشونه...حالا تو بگو که چی!؟!که بالاخره که چی؟که این همه تکرار واسه چی وکی  و بگو اووووووووووووووووه 1400 سال پیش یه اتفاقی افتاد و تمام!بگو مجلسی که برپا کننده ش اینا باشند میخوام اصلا نباشه....ولی بدون همه جمع شدند که آخری که خوب تموم شد را هرسال تکرار کنند..انگار که تازه داره شروع میشه....انگار که همین امروزه..انگار که همین حالاست....

اشک چشمهای دردمندی که دخیل بستند به اسمی که روی بیرق و پرچمهایی که میچرخه و صدای حسین حسینی که بلنده ، گواهه!


گربدی گفت حسودی ورفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

وربه حق گفت،جدل با سخن حق نکنیم


همیشه و اولین بار و آخرین باری که دلم میخواست  و میخواد الـــــی نبودم و پسر بودم همین روزهاست.که مشکی بپوشم و برم وسط.زنجیر بزنم.سینه بزنم.آب بدم دست عزادارا..غذا پخش کنم.روضه بخونم...تعزیه اجرا کنم.پرچم بچرخونم.علم دست بگیرم و دخیل ببندم به نگاهی که از اون بالا امید داره یه روزی آدم بشم.....فقط همین روزاست که دلم بدجور میخواست پسر بودم.همیـــــــــــــنـــــ



زیباترین قسم سهراب ...

 نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

پـ.نـ :

*کاش یادم بمونه

** ممنون زهرای عزیز...

خیالت تخت باشد....


هوالمحبوب:



از فکر من بگذر

خیالت تخت باشد

"من" میتواند بی تو هم خوشبخت باشد


این "من" که با هر ضربه ای از پا در آمد

تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد


تصمیم دارد با خودش ، با کم بسازد

تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازد


هرچند دشوار است باید پا بگیرم

تا انتقامم را از این دنیا بگیرم


من خسته ام ، دیوانه ام ، آزار کافیست

راهی ندارم پیش رو ، دیوار کافیست


جز دردها سهمم نبود از با تو بودن

لطفا برو دست از سرم بردار کافیست


لج میکند جسمت بگوید زنده هستی

وقتی برایم مرده ای انکار کافیست


با ساز دنیا گرچه مجبورم برقصم

حرفی ندارم چون برایم دار کافیست


من خسته ام ، دیوانه ام ، دلگیرم از تو

خود را همین امروز پس میگیرم از تو


از فکر "من" بگذر

خیالت تخت باشد

"من" میتواند بی تو هم خوشبخت باشد


 

"الهام دیداریان"

تنت به ناز طبیبان نیازمند مبـــــــــــــــــــــاد.....

هوالمحبوب:

اینقدر استرس دارم واینقدر گریه کردم واینقدر حرص خوردم که دیگه حوصله ی تکرارش رو ندارم.کیف لباس و وسایلش دستمه .چادرم را میکشم جلوتر ومیگم:من میخوام برم داخل.

باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیشه خانوم!

بهش میگم:چرا نمیشه؟من که چادر سرم ه!اسلام در خطر نمی افته.مشکلت دیگه چیه؟

میفهمه دارم با تمسخر باهاش حرف میزنم.میگه بخش مردانه است شما نمیتوید برید داخل!برید با تلفن داخلی زنگ بزنید پرستاری ببینید اجازه میدند برید جاتون را با همراه عوض کنید؟

صدام را بلند تر میکنم اما باز خودم را کنترل میکنم ومیگم:بیمارستانه!حموم که نیست که هی مردونه زنونه میکنید!قرار نیست برم اونجا دلبری کنم که هی نمیشه نمیشه برام راه انداختید!!!!میفهمید وقتی میگم همراه نداره یعنی چی؟میفهمید وقتی میگم من باید برم داخل یعنی چی؟شماره پرستاری چنده؟

میگه:1104

داخلی را میزنم وپرستاری را میگیرم.بهش میگم داداشه من به نام فلان روی تخت بهمان ه ومن باید بیام داخل.میگه امکان نداره.بخش مردونه ست.با عصبانیت میگم:انگار نفهمیدید چی گفتم؟من باید بیام داخل.

میگه فردا خانوم موقع ملاقات.

تلفن را محکم میکوبونم روی شاسی وبه اطلاعات میگم من باید برم داخل.پرستارتون میگه فردا.انگار متوجه نیست اونکه اونجا روی تخت خوابیده داداشه منه.

باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیتونم اجازه بدم برید داخل.میفهمم چی میگید اما نمیتونم.

بهش میگم از کجا میفهمی چی میگم؟داداشت اونجا خوابیده که میفهمی؟یا جای منی که میفهمی؟من رفتم لباساش را بیارم.باید منتظر بمونم تا همراه بیاد بعد برم.

میگه امکان نداره

میگم:اگه فکر کردی التماست میکنم یا آبغوره میگیرم که دلت بسوزه وبذاری برم داخل کاملا در اشتباهی.من باید برم داخل!

واسه اینکه من را از سر خودش باز کنه میگه:برید یه بار دیگه با پرستاری تماس بگیرید وواسشون توضیح بدید .هرچی اونا گفتند قبول.

دلم میخواد بزنم تو گوشش.

بهش میگم :شماره ش چنده؟

دیگه عصبی میشه ومیگه :چند دفعه بگم؟

صدام را بلند میکنم ومیگم :یادم نیست!کشتنم واجبه؟هر اونقدر که باید تماس بگیرم باید بگی.

باز میگه:1104

باز تماس میگیرم وباز همون حرفا!

باز اطلاعات و باز همون حرفا!از پرستاری زنگ میزنند ومیگن  همراه احمد برزوویی بیاد بالا!

همراهش را صدا میکنند وکسی جواب نمیده.بهم نگاه میکنه ومیگه تو به اسم همراه احمد برزوویی برو بالا!

خیره تو چشماش نگاه میکنم ومیگم:من همراه احسانم!اسم داداشم احسان ه!اونی که اون بالاست و من اصرار دارم برم پیشش اسمش احسان ه !من به اسم وفامیل خودم میخوام وباید برم داخل ...... وهمینطور خیره میشم بهش ودلم میخواد دندوناش رو توی دهنش خورد کنم...

سرش را میندازه  پایین وخودش تماس میگیره پرستاری.30 ثانیه حرف میزنه وبهم میگه برو داخل.....

تا برسم پیشش و تا بغلش کنم و تا براش تعریف کنم که دم در چی گذشت انگار هزارسال میگذره.......

دم در بخش یکی از پرستارا میاد جلو ومیگه :کجا خانوم؟شما اجازه ندارید وارد بخش بشید.توی چشماش زل میزنم ومیگم:به من گیر نده!مفهومه؟

میره کنار ومیرم داخل اتاق.حالش بهتره...خیلی بهتره....قول دادم به خودم که گریه نکنم.قول دادم ناراحتش نکنم.میشینم کنارش وبه حرفایی که رد و بدل میشه گوووش میدم....

.

.

امشب با هم رفتیم جیگرکی و یه عالمه جیگر خوردیم و بلند بلند با  احسان و مهدی و سمیرا و عمه خندیدیم...باید غذاهای خون ساز بخوره تا هرچه زودتر عصاهاش را بندازه کنار و باز راه بیفته.باید یه عالمه رووووز بگذره تا همه مون خیلی چیزا یادمون بره...هنوزم خداراشکر