_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من مرده ام ،در من هوای هیچــــــــکس نیست ...

هوالمحبوب:

........

....................................

تمامی مرگ ها تنها دو دسته اند :

مـــردی که نفــس نمی کشـــد 

و

زنـــی  که حـــرف نــمـــی زنـــد ...!

بر من از خوابِ تو سخت است که بیدار شوم ...

هوالمحبوب:

آدم بیمار بهانه گیر میشود.تب که میکند بهانه گیر میشود،حالا هرچقدر هم نخواهد خودش را لوس بکند و دختر خوبی باشد لرز که کند و تمام بدنش شروع کند به درد گرفتن حتی اگر به زبان بگوید که کسی کاری به کارش نداشته باشد اما بهانه گیر میشود و دلش کسی را میخواهد در کنارش که باید باشد و نیست!

آدم بیمار،تب که میکند با اینکه تب درد ندارد ولی گریه میکند و بهانه گیر میشود.غر میزند و با زمین و زمان سرجنگ دارد و گریه میکند.

آدم بیمار وقتی دانه های درشت عرق از پیشانی اش سر میخورد پایین و استخوانهایش از سرما به هم میپیچد و میلرزد بهانه گیر میشود و گریه میکند!

آدم بیمار یاد لذت بخش ترین سرماخوردگی ه عمرش در روزهای خیلی دور می افتد و یاد قربان صدقه رفتن های کسی که متاسف بود از اینکه  هرم نفس هایش تو را سرما خورانده و توی تب میسوزد و  گریه میکند!

آن آدم بیمار هرچند حالا به حرفت گوش داده باشد و عطای کار را به لقایش بخشیده باشد و برگه ی مرخصی اش را روی میز جا گذاشته باشد و سلانه سلانه تا اتاقش زیر پتو خزیده باشدکه به خواست تو عرق کند که زودتر خوب شود،باز هم یاد لذت بخش ترین سرماخوردگی ه روزهای دوری که تو را داشته و کنارش بودی و نبودی اشک به چشمانش  می آورد و زیر پتو اشک و عرق را قورت میدهد و بهانه گیری میکند و گریه میکند...

سرش را روی بالشتش جا به جا میکند و چشم های خیسش را میبندد و شبی را تصور میکند که برایش نوشته بودی تمام خانه بوی عطری را میدهد که روی بالشتت جا گذاشته و توی اتاقش درد استخوانهایش را به یاد لبخندت تاب می آورد و لذت بخش ترین سرما خوردگی عمرش را که سر ذوقش آورده بود به یاد می آورد و گریه میکند...

این ها نه تقصیر توست که نیستی و این همه دور شدی و نه تقصیر او که عزادار جنازه های بسیاری ست در دلش.تقصیر ِ هیچ کدامتان نیست!میدانی؟همه اش تقصیر سرماخوردگیست که آدم را بهانه گیر میکند و گریه میکند!

گفته بودی که زود می آیی ... قول دادی درست قبل غدیر !

هوالمحبوب:

تمام دردها و بغض ها و غصه ها و گله ها و ناله ها و غرها و زخم های دلم را میگذارم یک طرف و چشمم به جنازه هایشان که می افتد انگار که زبانم لال عزیزترینانم روی دستهای مردم لا اله الا الله گویان جابجا میشوند و خودم را نمیدانم چطور و به چه منظور میگذارم جای آنها که چشم و گوششان به شنیدن و دیدن بهترینشان به گوشی تلفن و زنگ در خشک شده و  درست میان مراسم آبگوشت خوران و طنازی های گلدختر و زل زدن دخترها و فرنگیس و میتی کومون به صفحه ی بی جان و پر از جان تلویزیون،زار زار میزنم زیر گریه و دلم به اندازه ی تمام بریانی ها و کبابی های دنیا جلزو ولز میکند و میسوزد...آی میسوزد...آی میسوزد...آی میسوزد...

الــی نوشت :

یکـ)لعن الله قوم الظالمین به حق شریف ترین عرب محمد(ص) و آل بلند مرتبه ش

دو)متنفرم از تمام آن هایی که به این حادثه خندیدند و مضحکه اش کردند و قصه ساختند و دلشان خنک شد و حسادت چشمشان را کور کرد.گور پدر روشنفکر بازی تان کرده وقتی اینقدر جان آدم ها برایتان بی ارزش است.وقتی دلتان برای چشم و گوش های منتظر و خون به جگر نه میسوزد و نه میتپد...!

سهـ)متأثرتر از آنم که چیزی بنویسم و بگویم آن هم درست بعد از این همه روز نگفتن و ننوشتن...