_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

صبح یعنی لب خورشید بخندد وقتی ... غنچه ی چشم تو هرباره شکوفا بشود

هوالمحبوب:

تا که میخندی دو دیوان شع ــــــر نازل می شـــــود...

دیشب تا نیمه شب جان کنده بودم و موزیک گوش داده بودم و خواب به چشمم نیامده بود و صبح از صدایش بیدار شدم که سر مسواک برداشتن و برنداشتن با فرنگیس بحث میکرد...

میدانستم هیجان چه دارد و همین دیروز یک عالمه برایش غش و ضعف کرده بودم و اینقدر توی آغوشم چلانده بودمش که جیغش در آمده بود و خوب میدانست چقدر دوستش دارم که باز عین گربه های لوس خودش را توی آغوشم پرت میکرد و دست روی صورتم میکشید تا دستانش را ببوسم و چشم در چشمش زل بزنم و بگم:"تو دختره منی ها!"

داشت اصرار میکرد که باید مسواک و خمیر دندان بردارد و اگر توی مدرسه چیزی خورد و غذا لای دندانش ماند و در نیامد،خانوم معلمش دعوایش میکند!!!

توی تخت غلتیدم و یاد اواخر اسفند پنج سال پیش افتادم که شب قبلش از زیارت معصومه آمده بودم و خسته و ناراحت تر از همیشه که صدای فرنگیس و میتی کومون مرا از خواب بیدار کرد.

با فرنگیس محض باردار شدنش و پنهان کردنش قهر بودم و دلم نمیخواست دخالت کنم و اصلن به من چه و دعوایشان شود ،چه بهتر!!!

صدای گریه فرنگیس می آمد که اگر بچه ام بمیرد چه کنم و میتی کومون میگفت من راضی نیستم بری اون بیمارستان و صدای هق هق فرنگیس  و گفتگوی من با خودم که به جهنم! اصلن بمیرد!!!

صدای به هم خوردن در را که شنیدم راه پله ها را گرفتم و رفتم بالا که فرنگیس را اشک آلود دیدم و پرسیدم چه شده ؟! که گفت بابات نمیذاره برم کلینیک خانوم دکتره،اگه بچه م بمیره چکار کنم؟من مریضم...

نمیدانم چه شد که بغضم گرفت و گفتم :"مگه من مُردم که بمیره؟!برو آماده شو بریم بیمارستان." و وقتی فرنگیس گفت :"بابات رو چکار کنم؟" ...گفتم :"ولش کن ! بدو آماده شو..."

و سخت ترین روز زندگی ام را گذراندم تا گلدخترم متولد شود و هیچ کس نمیتواند حال آۀن لحظه ام را بفهمد و درک کند که چقدر تنها و ضعیف و قوی بودم و چه حسی داشتم وقتی اولین کسی بودم که در آغوشش گرفتم و توی گوش هایش شعر خواندم و اذان و حرف زدم و بغضم را ترکاندم توی گوش هایش و با هم چقدر ساعت یک و چند دقیقه ی بعد از ظهر گریه کردیم...

حالا پنج سال گذشته بود و گلدخترم سر بردن و نبردن مسواک در مدرسه با فرنگیس بحث میکرد که من باز پله ها را گرفتم و رفتم بالا و دیدمش بغض کرده و کیفش را بغل کرده که تا مسواکش را ندهند مدرسه نمیرود...

- چی شده آجی ؟

خودش را پرت کرد توی بغلم و شکایت مادرش را کرد و از اسطوره ذهنی اش که خانم معلم ندیده اش بود حرف زد و من هی غرق بوسه اش کردم و گفتمش مدرسه جای مسواک نیست  و بلندش کردم و بردمش داخل حیاط و گفتمش لبخند شود توی دوربین که اولین روز پیش دبستانی رفتنش را قاب کنم توی دلم...

ژست و ادا و اطوارش که تمام شد،نشستم کنار پایش و گفتم:"تو دیگه بزرگ شدیا!باید غذاهات رو همیشه بخوری تا خوب درس بخونی.نباید اسباب بازی بذاری توی کیفت یا وسیله اضافه ببری.دیگه هم نباید شیطونی و اذیت کنی و باید آجی هات رو دوست داشته باشی و اذیتشون نکنی.خب؟"

سرش را به نشانه تایید تکان داد و زود زیپ کیفش را باز کرد و دفتر نقاشی و جعبه مداد رنگی چوبی اش را که "او" یم برایش خریده بود را نشانم داد و گفت :"فقط همینا رو میبرم که آجی م برام خریده...!" و بعدخوشمزه ترین بوسه ای که صبحدم میتوانی از کسی تحویل بگیری را به من هدیه داد و رفت که اولین روز مدرسه اش دیر نشود...


نظرات 5 + ارسال نظر

خدا حفظش کنه

ممنون آقااا

پرستش 1395/06/31 ساعت 13:47 http://khoda15.blogsky.com/

ای جانم(:
داغش را نبینی ایشاالله عروسش کنید(:

انشا الله...

ممنون خانوووم

sepanta 1395/07/02 ساعت 01:04

چه خانوم کوچولوی نازی
آرزو میکنم وقتی بزرگ شد یه گوود لِیدی بشه مثِ آبجیش که شوما باشین

کاش هیچکسی شبیه من نشه
ممنون اقا

عاطفه 1395/07/05 ساعت 15:07

سلام چقدر این وبلاگ خوبه خیلی خوشم اومد بازم میام می خونمش
این عکس چقدر خوشجله چشماش رو ببین حرف می زنن با آدم
چی میگن این چشمای درشت و خوشجل

دست قلمت چقدر خوبه نویسنده ی وبلاگ

میدونستی اسمت درست شبیه گلدختره منه؟

نوش روانتون خانوووم

عاطفه 1395/07/06 ساعت 10:07

سلام نویسنده ی خوب ِ وبلاگ ِخوب

جدی می گی؟؟؟؟

گقتم چرا این چشمهای درشت دارن با من حرف میزنن نگو که اسمش شبیه منه خیلی جالب بود برام که اینو گفتین .جالبتر اینکه بدونی نمیدونم چطوریه هر کسی اسمش عاطفه س یه جورایی بهم الهام میشه و یه جورایی جذب میشم تا حالا که اینطور بوده یعنی شاید باور نکنی بعضی مواقع کارم با کسانی برخورده که وقتی گفتم شما و گفته عاطفه و یا به هر طریق یا مثلا فروشگاه یا آرایشگاه یا دانشگاه یا خیابان و .... و.... حتی چشم در چشم شدم بعد برای اینکه سر صحبت را باز کنم چون چشماش داره باهام حرف میزنه طرف روبرو رفتم جلو و گفتم ببخشید میشه اسمتون را بدونم و طرف مقابل حتی اگر دختر بچه باشه یا بزرگسال وقتی گفته عاطفــــــــــــــة ... فکر کن از تعجب شاخ در آوردم و برام جالب بوده .
خدا این خانوم خوشجل یعنی عاطفه خانوم کوچولوی چشم درشت و خواستنی را برای شما حفظ کنه
راستی از طرف من عاطفه ، عاطفه کوچولوی همنام اسم من را ببوس
خدایی ببوس باشه؟ متشکرررررررررررررررررررررررررم

چقدر خوب که اینجوری حرف میزنی.
چقد خوبه که اینقد حالت خوبه
.چقد خوب که عاطفه ای....
.
.
.
فردا صبح قبل از مدرسه رفتنش چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد