_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

می نویسم «عــشــــق» ، میخوانـــم «حسیـــن» ...

هوالمحبوب:

درد من عشق است درمانم «حسین» ...

دین من عشق است، ایمانم «حسین» ... 

با الــفبـــــای جـــنـــون  بــر دفتــــــرم ...

می نویسم «عشق»،میخوانم «حسین»...

شمایی که مردتان سیاهپوش محرم میشود حسرت برانگیزید.آنقدر که بنشینم نگاه کنم و حسودی ام بشود که شب اول محرم لباس مشکی مردتان را اتو میکنید و عطر میزنید و از جا لباسی آویزان میکنید.

آنقدر که حسودی ام بشود که لباس مشکی مردتان را بو میکشید و برای استجابت دعاهایتان به آن دخیل می بندید و آیت الکرسی میخوانید و به آن فوت میکنید.آنقدر که حسودی ام بشود وقتی مشتاقانه داوطلب بستن دکمه های لباس مشکی مردتان میشوید و یقه اش را مرتب میکنید و شال سیاه به گردنش میپیچید.

انقدر که حسودی ام بشود «ان یکاد» برایش میخوانید و بغض میشوید از اشک وقتی نگاهش میکنید.آنقدر که حسودی ام بشود شانه به شانه مردتان هیئتی میشوید.آنقدر که حسودی ام بشود وقتی خسته آمد خانه و لباس عوض کرد، رد دست های مردتان را روی سینه ی لباس می بوسید و اشک میشوید.

شما که مردتان سیاهپوش محرم میشود حسرت برانگیزید،آنقدر که حسودی ام بشود لباس سیاه مردتان را از غبار و عطر خستگی سینه زنی و زنجیر زنی می شویید و حسین را به رد عشق روی لباس مشکی مردتان قسم میدهید...

آنقدر که حسودی ام بشود به زیارت نگاهتان روی حَرَم لباس مشکی مردتان...

شما که مردتان سیاهپوش محرم میشود حسرت برانگیزید وخدایی نکرده  نکند قدرش را ندانید و مرد سیاهپوشتان را طواف نکنید وقتی این همه خوشبختید و خدا این همه دوستتان دارد و من خودم تک و تنها این همه حسودی ام میشودتان ...!

الی نوشت:

حرفهایتان را برایم  در  بالای وبلاگ در قسمت"تماس با من" گوش میدهم...