_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

چـــه می شــــد، مـــی شـــــدم یک قــــاب چــــوبـــی؟

هوالمحبوب :

چه مـیـــشد میـــشدم یـــک قــــاب چـــوبـــی؟

که عــُمــــری دور تصویــــرت بـــِگــردمــ ...

گفته بودم بیرون کار دارم و میخوام باهات برم بیرون.ولی نگفته بودم کجا!وقتی بابات گفت نمیخواد ببرمت انگار که بخوام بزنم زیر گریه.حتی اصرار هم فایده نداشت و بهم گفت هرکاری داری خودت برو انجام بده و نمیخواد کسی را ببری،داشتم نا امید میشدم که مامانـــت گفت اجازه بده ببردش و زود برگرده و بابات بالاخره قبول کرد و تویی که قرار بود همیشه مال من و دختر من باشی را به من قرض دادند و من از ذوق مردم :)

از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم ببرمت تمام اون جاهایی که همیشه برات تعریف میکردم و تو فقط نگاهم میکردی و میخندیدی و به سر و صورتم چنگ میزدی و جیغ میکشیدی و باز میخندیدی...

امروز برات "اولین بار" خیلی چیزها بود...

امروز برای اولین بار کفش پوشیدی ...یه جفت کفش قرمز!

بعد دستت را گرفتم و راه افتادم سمت اونجایی که درست یک سال پیش شاهد قصه ای بود که شاید هیچ کس جز الــی تاب دیدنش را نداشت...

من سراسر درد بودم که تو اومدی...درست توی همین بیمارستان و درست توی طبقه ی چندمش...

توی بغلم خوابت برده ولی برات آروووم کنار گوشت زمزمه میکنم :"میبینی گل دختر؟! همین جا بود که درست وسط ظهر با گریه به دنیا اومدی و من اونقدر توی صورتت اشک ریختم و واست حرف زدم که تو هم با من همنوا شدی..."

میرم داخل بیمارستان و به آسانسور دهن کجی میکنم و به یاد روز به دنیا اومدنت پله ها را میرم بالا که درست در ورودی بخش ،نگهبان جلوی رووم را میگیره و نمیذاره داخل بشم و داستان ساختگیم که با فلانی کار دارم هم کاری ازش برنمیاد و بهم اجازه نمیده ببرمت همونجاهایی که برات تعریف کرده بودم و یه عالمه قصه داشت واسه گفتن...میخواستم ببرمت اون بالا...درست روی پشت بوم و بهت بگم شب تولدت اون بالا خون گریه کردم از درد و هیشکی نبود آروومم کنه غیر از خدا...میخواستم برات هر پله را که میرم بالا قصه بگم و زل بزنم توی چشمای خوشگلت تا دستای کوچیکت را بکشی روی صورتم و من بال در بیارم...

ولی اون نگهبان لعنتی نذاشت...مهم نیست

میبرمت توی حیاط و روی همون نیمکتی که از درد روش چند ساعتی نشسته بودم و سرم را میبرم بالا تا پشت بوم را بهت نشون بدم...فرشهای نمازخونه را شستند و آویزون کردند از اون بالا پایین و تو هنوز چشمات بسته و توی بغل من خوابی که ببینی چقدر اون بالا بی ریخت شده و باز بخندی...

یه خورده میشینم و راه میفتم تا ته خیابون که بیدار میشی و با هم از آمادگاه تا دروازه دولت قدم میزنیم...

امروز اولین بار بود که توی چاهارباغ قدم میزدی و از ذوق ریسه میرفتی وقتی صدای جغجغه ی کفشت بلند میشد...

امروز اولین بار بود نشستی روی صندلی چوبی چاهارباغ و من برات بستنی قیفی گرفتم و تو با کج و معوج کردن دهنت تمام بستنی را خوردی و صورتت پر از کاکائو شد و من دور دهنت و لپهات را جلوی اون همه چشم که مهم نبودند لیس زدم و تو خندیدی...

امروز واسه اولین بار دست یه آدم سیگار دیدی که میکشید و دود از دهنش می اومد بیرون و تو از تعجب از جات تکون نمیخوردی و پیرمرد مبهوت من و تو شده بود که بهش زل زده بودیم...

امروز واسه اولین بار آب پرتقال برات خریدم و هرچی زور زدم یادت بدم باید از داخل نی هورت بکشی بالا، باز تو نــِـی آب پرتقالت را گاز میگرفتی و میخندیدی و من حرص میخوردم :)

امروز واسه اولین بار تند تند رفتی کنار حوض و فواره ی دروازه دولت و شالاپ شولوپی راه انداختی که توجه همه را بخودت جلب کردی و من از ذوق مردم وقتی بهم گفتند چه دختره نازی داری و لازم نبود بهشون بگم باهات چه نسبتی دارم یا ندارم...

امروز واسه اولین بار از کنار ایستگاه دوچرخه سواری رد شدیم و تو زنگ دوچرخه را به صدا در اوردی و باز منتظر عکس العمل من شدی تا با هم بخندیم...

امروز واسه اولین بار گلهای روبروی شهرداری را بو کردی و نگهبان بهمون هشدار داد دفعه آخرمون باشه روی چمن ها راه میریم و ما باز خندیدیم:)

امروز واسه اولین بار از چراغ سبز عابر پیاده رد شدیم و تموم ه ماشینای پشت چراغ برامون ایستادند و تو برای همشون دست تکون دادی و خندیدیم ...

امروز واسه اولین بار دو تایی سرمون را از پنجره ی تاکسی بیرون کردیم و با هم گفتیم  "اااااووووووووووووو ..." و دستامون را توی هوا چرخوندیم و باز خندیدیم...

امروز واسه اولین بار با هم رفتیم پست و یه بسته پست کردیم...کیک خوردیم...های بای خوردیم و شکلات کاکائویی و تو واسه اولین بار توی خیابون یاد گرفتی باید آشغالت را بندازی توی سطل و گرنه الی ناراحت میشه و اخم میکنه و تو مجبور میشی لبهات را آویزون کنی و سرت را بچسبونی بهش تا باهات آشتی کنه...

امروز واسه اولین بار به تمومه آدمای توی اتوبوس که مهربون شده بودن و خواستند جاشون را به ما بدند که خسته نشیم خندیدیم و قبول نکردیم روی صندلی بشینیم و از دست هیچکدومشون که شکلات تعارفمون کردند چیزی نگرفتیم :)

امروز واسه اولین بار من و تو کلی راه رفتیم و من برات کلی حرف زدم که تو میفهمیدی و نمیفهمیدی اما میشنیدی و بهم با ذوق لبخند میزدی...و من امروز خوشبخت ترین الـــی ِ دنیا بودم...

الــی نــــــوشــــت :
یکـ) به خودت قسم که اگر نبودی و نمی آمدی من همان روزها مرده بودم.آمدنت مبارک.و من به برق چشمها و لبخند افسونگرانه ات قول میدهم که هرسال درست همین روز هزاران اولین بار دیگر را با هم تجربه کنیم...تـــــولـــدت مبارکــــ " گـــل دختـــر "ه الـــی...

دو)از اینکه آرزوی خیلی ها هستم خوشحال نیستم.از اینکه آرزوی تو نبودم درد میکشــــم...!

سهـ)تمام ناگفته هایم را گذاشتم توی همین سه نقطه! ...

نظرات 69 + ارسال نظر
mamad 1391/12/28 ساعت 01:19

زندگی را بی خودی بر من گوارا کرده است
میشدم دیوانه گر از خود خبر می داشتم

با دل تنگــــی کـــه من دارم، شکستن دور نیست

کوزه‌ی غلطیده‌ای هستم که سنگی در من است

پود 1391/12/28 ساعت 02:43 http://www.pud.blogfa.com

چه ارتباط عمیقی پیدا می کنم با الی نوشت 2

به پا این عمق اونقدر زیاد نشه که نتونی ازش بیا بیرون و کنده شی...

از اینکه آرزوهای خیلی ها هستم خوشحال نیست...

از
اینکه

آرزوی
تـــــــــــــــــو

نبودم....

درد میکشــــم....

میکشم؟!

من هنوز گیج میزنم تو مادری الی؟؟؟

مامان هم میشیم ، عجله نکن ا م ی ر

قالب تهی نکنیم ایشالله ؛ قالب عوض کردن که اتفاق مهمی نیست

ممنون از اظهار لطفت به قالبه ما !
عزتت مستدام

اتفاقا هر سه تاش مهم ه


خواهش میشود آقااا

سامان 1391/12/28 ساعت 11:02

سلام عمه خانم خوبی
....
ارادت همچنان باقیست

چه جوری رووت میشه بیای بگی سلام خوبی؟؟

هاااان؟

مثلا الان برای خالی نبودن عریضه و رفع و رجوع بود دیگه؟

عمه بی عمه

برهوت 1391/12/28 ساعت 11:29

عزیــــــــزم
انشالله که به زودی!
البته اول باید علت و باشه تا معلول بوجود بیاد دیگه؟؟؟
متاسفم از حدسم که به خطا رفت . . .
امیدوارم که خیر باشه!

یعنی بچه م معلول به دنیا بیاد ؟؟؟؟؟

)))))))))

یعنی اگه علتش باشه بچه م معلول به دنیا میاد؟؟؟

میخوام هزار سال ه سیاه علتش نباشه :)))

متاسفی که حدست به خطا رفت؟؟

ما از این خطا رفتنت حدستون داغونیم

لازم ه بگم آیم جاست کیدینگ ؟؟

سلام!
تشکر از شعر زیبا...!

من با شعر زندگی می کنم. :.)

خدا را شکــــر...

ما شع ـر را میمیرم ...

میمیریم ها آقـــــا ااا :)

:***

گندم ....

گندم هنوز هم منتظریم ها...

با هم ...

:)

تولد گل دخملت مبارک بانو :)
عروس بشی و عروسش کنی ایشالا

عروس بشم...عروس بشی...عروس بشه...

عروس بشیم...عروس بشید...عروس بشند...

چه عروسی ایی بشه با این همه عروس :)

برای شادی حضار محترم یه کــِـــل درست و درمون لدفن :)

شوما؟؟؟
چی هست گیج تر شدم
امیدوارم خداوند فرزند ،ین نعمت الهی خصوصا(دختر) رو خدا به شما هم ارزانی بدارد . . .

شوما یک چیزهاییست مثل "یکتا" ، "برف" ، "تاژ" ، "گلرنگ" و بقیه انواع مایع های ظرفشویی و پودرهای لباسشویی!
.
.
مرسی ا م ی ر ...
ما هم از این آرزوها خیلی امیدواریم اگرچه الان هم خودمون یه گل دختر داریما :)

اوه چه عروس تو عروسی

من از عرو سام یا از مهمونا

وقتی قراره کلی عروس جمع بشند شومام جزءعروسایی دیگه :)

نمیشه دوماد باشی که :)

تولد نازنین دختر مبارک...
....
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش

که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان

مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید

مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد

چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا

که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی ره‌نشینی

که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری

جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ می‌باید شکارم

بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بی‌نشان است آشیانش

چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی

مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست

لب سر چشمه‌ای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز

به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران

چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گویی خود نبوده‌ست آشنایی

چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را

مگر خضر مبارک‌پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند

فرحبخشی در این ترکیب پیداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست

بیا وز نکهت این طیب امید
مشام جان معطر ساز جاوید....

ممنون آقااااااااا...

آهوی وحشی خوندنتون را شادیم....

فرحبخشی در این ترکیب پیداست....

گیتی 1391/12/28 ساعت 21:42 http://gitiii.blogfa.com

چه عشق زیبا ومادرانه ای الی جان

چه نگاه با محبتی گیتی جان:)

:*
این برای گل دختره الــــــــی
اینم :* برا خودش

اینم برای دختر مامان فاطمه اونم در ملا عام :***

بانوی نورو اینه 1391/12/29 ساعت 04:20

باز کامنت من نیست

به جان بچه م من دست به کامنتت نذاشتم


اصلا کامنتی ازت ثبت نشده که !

:|

الی تنها خوری؟ می گفتی ما هم بیایم بستنی بخوریم وسط چهارباغ خب؟ اونوقت نامرد احیانا از سلطان که نگرفتی اون بستنی رو که؟
...:|
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم ، همش تو همون سه نقطه بود:(

تولد عید شما و گل دختر توامان مبارک!

الهی بگردندنتون ...نه سلطان نبود...یه دونه از این مغازه فزرتی ها بود :)

شنیدیم همه ش رو از همون سه نقطه ها

چقدر حرف بودا :)


تولد شما و اون کوچولو موچولوه ها هم خفن :)

عیدتو مبارک

بهارت مبارک...

رها 1392/01/03 ساعت 11:38 http://raha-vesal.blogfa.com

بغض...


تبریک به الی و اون دختر کوچولو برای داشتن هم!

بغض نکن...

بخند دختر...


فرصت برای بغض زیاده...الان موقع ه لبخنده :)

چشمای تیله

دلم عمری با جادوش درگیره

این چشما کپیه چشای مسیحاست کپی ه کپی ه خودشه

چشمهای تیله اش را باید مرد


من روزی هزار بار میمیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد