_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مطـــرب خلاف ِ حـــال ِ دلـــم شـــاد می زنـــد ... !

هوالمحبوب:

امشــــب کــه حــــال ِ دلـــــم رو به راه نیســـــت ...

مطـــرب خلاف ِ حـــال ِ دلـــم شـــاد می زنـــد ... !

نمیدونم چطور ولی بالاخره سال نود و چهار رو تموم کرده بودم.با تموم کارهایی که انجام دادم تا دردهایی که بیشتر و محکمتر و سنگین تر از قبل بهم هجوم می اورد رو آرومتر کنم تا بتونه هضم بشه و موفق نشده بودم وقتی دلم و خودم شکسته تر از قبل روز رو شب کرده بود و شب رو با چشمهای نمناک و باز به صبح رسونده بود.

سالی که  گذشته بود فرانسه خونده بودم و فعال ترین شاگرد کلاس شدم .کلاس ماساژ رفتم و با پریسا یک عالمه ادای پروفشنال ها رو در اوردیم !کلاس رقص رفتم و با شهلا یک ساعت تمام میرقصیدم و میخندیدم.شنا رفتم،سنتور یاد گرفتم و چند جلسه ای رانندگی حتی!

کلاس طب سنتی و یاد گرفته بودم به خودم برسم و شبها ماسک گلاب بزنم و دست و پاهایم را با گلیسیرین و روغن کرچک چرب کنم و کرم دور چشم بزنم  و ویتامین سی و هفته ای یک بار ماسک هلو و خیار و شکلات و از این قبیل مزخرفات پهن کنم روی صورتم!

هایکینگ فراموشم نشه و هفته ای یکی دوبار حلقه کمر بزنم و طناب بازی کنم که شکم و پهلوهام آب بشه و کلاس عکاسی برم و یادبگیرم برای عکاسی چه فاکتورهایی را باس در نظر بگیرم!باشگاه بدنسازی رفتم و هر هفته توی آیینه خودم را که از بدن درد مینالیدم نگاه کردم و به ریش خودم خندیدم!

یادد گرفتم موقع زومبا دست و پایم توی هم گره نخورد و هفته ای یکبار پنجشنبه ها سینما گردی کنم و یک فست فودیه جدید کشف کنم!

فعال ترین کارمند بازرگانی شرکت شدم و تا ساعت هشت و نه شب شرکت موندم و هر کاری کردم تا خودم را برای پروژه سنگین گرفتن نشون بدم تا مشغله و حجم سنگین کار من رو از دنیای بیرونی که آزارم میداد بکَنه و صبح زودتر از هر کسی به محل کارم سلام گفتم!

هر کاری کرده بودم تا فراموش کنم شکستگی قلبم را.تا اشک های هر شب و بغض های هر روزی رو که کسی یا حتی دستمالی برای پاک کردنش نبود .سال نود و چاهار با همه پرباریش درد آورتر از همه ی سالهای زندگیم تموم شده بود و من حتی یکبار از ته دل خوشحال نبودم! 

و سیصد و شصت و چاهار روز گذشته بود تا فقط آخرین شب سال-دقیقن همون شبی که بعد از چهل و هشت ساعت یک ریز گریه کردن و بیست و چاهار ساعت سکوت و خلأ ،تصمیم گرفتم قلبم و زندگیم را از هرکسی پاک و تهی کنم- میون هلهله ی آدمهایی که در بندرگاه منتظر آروم شدن دریا برای عزیمت به جزیره بودند از ته دل خندیدم و کِل کشیدم و یواشکی رقصیدم ...!

قرار بود سال جدید را در جزیره تحویل کنیم و من سال نو رو با روشنایی آب تحویل کردم و با دلی که قرار بود از درد و رنج های اختیاری خالی باشه و بشه و در جهت تعدیل زجرهای اجباری و تحمیلی پیش بره ...

اینطور شد که تموم تعطیلات را فارغ از تموم آدمهایی که بودند و نبودند سبکبال سپری کردم و عهد کردم برای اولین بار خودم باشم و خودم و خدا  دست به دست هم بدیم تا تمام اتفاقات و آدمهای درد آور سالی که گذشت رو بسپارم به باد و فراموش کنم تا کمتر درد بکشم و البته که به خاطر بسپارم تا اشتباهاتم رو دوباره برای به آغوش کشیدنشون ،تکرار نکنم...!

اینطور شد که تموم تعطیلات با حالتی که من اسمش رو گذاشتم "پوست انداختن" دل دادم به خدا و آرامش آبی رنگ ِ جزیره که قرار بود از من یک الی درست و درمون بسازه...

الی نوشت :

یکــ) سال نو مبارک ...

دو ) با اینکه آخرین اردی بهشت درد آورترین اردی بهشت زندگیم بود اما دلم برای هوای ِ اردی بهشت تنگه...!

سهـ) سفرنامه جزیره رو توی اینستاگرام نوشتم و مینویسم.البته که ورود عموم آزاد نیست اما اگر خواستید تشریف بیارید اونطرف،لطف کنید توی دایرکت خودتون رو معرفی کنید که میزامپیلی کنیم و بدویم بیایم دم در برا استقبال!حالا اینجا کلیک کنید .

چاهار ) من اومدم .همین!