_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

برای دور زدن در مدار بی پایان ... چقدر باید از این پای خسته کار کشید ؟

هوالمحبوب:

برای چندمین بار بود که شماره اش روی موبایلم می افتاد و تنها برای اینکه دوباره شماره اش را نبینم جواب دادم. این روزها از صد تماس تلفنم پنج تایش را بیشتر جواب نمیدهم و برایم مهم نیست کیست و آن پنج تا هم الناز و احسان و یکی دو نفر کارفرمایند که اگر جواب ندهم دردسر میشود!

احوالپرسی کرد مثل همیشه و گفت که این چند روز چند بار زنگ زده و من جواب نداده ام و گفتمش زیادی سرم شلوغ است و بهانه ی متداول خیلی آدم ها را برای توجیه  بی توجهی کردنم آوردم!

بعد از یکی دوبار "چه خبر ؟" گفتن ،گفت که کارهایش را کرده و عازم است پیاده رهسپار کربلا شود که ناگهان بغضم ترکید...

بیست و چهار ساعت نشده بود که به خودم و خدا قول داده بودم دیگر گریه نکنم که گفت عازم است و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم!

وقتی حالت بد باشد گریه اجتناب ناپذیر است و هر چیز کوچکی اشکت را در می آورد تا زمانیکه حالت خوب شود.آنوقت که حالت خوب شد حتی به ترک دیوار هم میخندی و من دلم برای آن روزهایم تنگ شده بود!

موبایل به دست از شرکت رفتم بیرون که دوباره پچ پچ این و آن نشوم که آیا چه شده و نشستم توی راه پله ها و جوری که معلوم نباشد اشک میریزم گفتمش :"خوش به حالتون!" گفتم :"خیلی التماس دعا!" که گفت :"مگه میشه تو رو یادم بره؟ من همیشه واست دعا میکنم اگه قابل باشم"

که گریه مجالم نداد و گفتم:" یهو نرید دعا کنید شوهر کنما! من شوهر نمیخوام.تو رو خدا یهو واسم از این دعاها نکنیدا..."

که صدای گریه اش را شنیدم.مرد گنده گریه میکرد که افتادم به "ببخشید" گفتن.اشک هایم سرازیر بود و به گریه افتاده بودم و میگفتمش تو رو خدا ببخشید ناراحتتون کردم و او بیشتر معذرت میخواست که باعث رنجشم شده.

گفت هرجا برود و هر قدمی بردارد تا کربلا من ذکر همیشگی لب هایش میشوم و دعا میکند سال آینده با هم برویم که هق هقم بلند شد و گفتمش :" حالم خوب نیست.خیلی حالم خوب نیست.دعا کنید حالم خوب بشه.تو رو خدا دعا نکنید شوهر کنما..."

که فهمیدم نمیتواند خودش را کنترل کند و فین فین یواشکی اش را شنیدم و چشم گفتنش را خداحافظی کردنش را...

روی راه پله ها خودم را  بغل کردم و زدم زیر قولم و باز گریه کردم که صدای مهندس "د" را شنیدم که نگران بالای سرم ایستاده بود و صدایم میکرد که چه شده؟
صورتم را با پشت دست پاک کردم و گفتم:"هیچی ! ببخشید!" که دیدم هاله ای از اشک توی چشم هایش میرقصد و نگران نگاه میکند.

وسط اشک هایم خندیدم و گفتم :"شما چتونه ؟" که گفت "نگرانتونم! شما چتونه چند وقته؟!"

حوصله فیلم هندی نداشتم که با خنده گفتم:"فقط شما یکی دیگه فقط مونده بودید بخدا!" و پله ها را یکی دوتا رفتم بالا تا برسم به دستشویی و بدون هیچ مزاحمی نقاب خنده ام را توی توالت ریز ریز کنم و سیفون را بکشم...

الی نوشت :

یکـ) در زندگی ام هرگز نگفته بودم "ببخشید" به کسی تا "او" از راه رسید و "آمدی و همه ی فلسفه ها ریخت به هم ..."

دو) شعرهای این کانال را در تلگرام بخوانید ،قول میدهم دوست خواهید داشت . ;کلیک کنید >>>  ermiapoems