_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

الـــی ....اولـــــــین دختره اینقدریــــه بابا...!

هوالمحبوب: 

درود و دو صد بدرود...! 

-من ...الی...اولین دختره اینقدری بابام....متولد یکی از این روزای سگ پزونه(!) تابستون...خوشبختانه اون اول اولهاش...بیست و اندی سال(هنوز 24 سالمه تازه اون هفته میرم تو 25!) و ساکن شهره کلی قشنگه اصفهان.16سال درس خوندیم تا نتیجه شد کلی دانش و سوادواطلاعات که تازه باید به شکرانه اش زکاتش هم بدیم که زکات علم نشره آن است(نمیدونم کی گفته!)...پس تکرار کنید تا زکاتها تموم نشده I am a door...Repeat  (کور شه اونکه بگه من بی سوادم!عینکم رو نزدم!!) 

تازه پنج روز از تابستون گذشته بود وروزه جهانیه مبارزه با مواد مخدر( خوش به حالم) که خدا منو به زمینی ها هدیه کرد!(بازم خوش به حالم).  مامانم میگه انگار ماه رمضون بود.واسه همینه که چون گشنه به دنیا اومدم تا قیامه قیامت گشنه خواهم بود(اینو احسان میگه)

انگار یادش رفته هر چی بخورم بیشتر از اون نمی خورم ....

*احسان-(نمی دونم اگه قرار بود از همون اول بهش بگند احسان ،چرا بابا اینقدر اصرار داشته اسمش تو شناسنامه احسان محمد باشه!)تنها و اولین پسره اینقدری بابام که بعد از من جا خوش کرده تو شناسنامه بابا و نه نه مون! کلی واسه خودش کیا بیا داره اما فرنگیس میگه "آخرش یکی یه دونه.....خ..ل..و دیوونه!"

*فرنگیس(نه نه مون!)/نمیدونم از کی اسمش رو صدا کردیم ولی همه میگند تقصیره منه چون گویا اولین کسی که به نه نه اش نگفته مامان و اسمش رو تو خونه صدا کرده من بودم-بترکم/--کلی ماهه و  قشنگترین و شاید تنها  نشونه ایه که میگه خدا منو و بهتر بگم ما رو  خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی دوست داره. تیر رو با همه ی گرماش به خاطره سالروزه اومدنش به زمین دوست دارم.خیلی نامردیه که دو روز بعد تولدم چشاش برق میزنه و اینجوری نگاه میکنه و میگه حالا نوبت منه، کادوهاتون را بدید برید ،وقت ندارم وخوشحاله تولدم رو از تو چشام در میاره!

ادعا میکنه من دختره تنبلی ام (من تنبل نیستم،ظرفا رو من میشورم)و نازی کدبانویه خوبی میشه البته اگه لجبازی هاشو بذاره کنار. 

*نازی_نمی دونم از کی مد شد به الناز گفتیم نازی ولی تا یادمه بهش همین رو میگفتیم .اونم اولین دختره اینقدری باباست و نمونه کاملی از یک کدبانو(مثلا!) و کلی به طرز فجیعی مهربون و مامانه!دلش درس خوندن رو دوست نداره ولی تا دلت بخواد از این کارای دخترای دم بخت رو بلده و فک کنم دیگه وقت شوور کردنشه(جهنم!کسی که ما رو نسد،اقلا اون به سروسامون برسد دادا!)-به لهجه ی اصفهانی خوانده شود و استرس ها رعایت شود.لطفا*من چه قدر مودبم!*-بچه داریش هم عالی.از فرنگیس بهتر فاطمه رو تر و خشک میکنه!

*فاطمه-نفس آجی !تنها دختره ته تغاری ونوره چشم و کعبه آمال و آرزوهای بابا!گویا ما همه به قولی حروم شدیم و این یکی روبابا نمیذاره عین ما بار بیاد چون با هممون فرق میکنه!(کاش مام ته تغاری بودیم!*الحسود لا یسود!* هممون خیلی دوسش داریم و گویا تنها کسی تو این خونه است که اسمش با خودش یکیه(آخه منم به انواع و اقسامه مختلف صدا زده میشم:الهام،الی،هی،هوی،اوی،با تواما،کری؟!)

و

*بابا-مرده مردان که از اول و آخر بابا بوده و هست و انگار بابا آفریده شده!نمونه ی کاملی از یک مرده ایرانی(!)با تمامه ابهت و شکوه و اقتدارش که به همه حق اظهار نظرو بیان اندیشه میده به شرط قانونه ننوشته ای که نهایتا به این ختم بشه که حق با شماست!و تنها دلیله بودنه ما با این همه جسارت و شهامت و امید به فردایی که قشنگه ودر یک کلام هرچی داریم از اونه.کسی که از یه روزی به بعد اسمش را گذاشتیم "میتی کومون"...همون که همه باید بهش احترام بگذارند...

و ما همینیم،

بابا،فرنگیس،من ،احسان،نازی و فاطمه و یه عالمه آدمه دیگه که میاند و میرند و هستند

***********

امروز روز پرکار و پر باری داشتم.پشت دستم رو داغ گذاشتم که دیگه ترجمه فارسی به انگلیسی نگیرم که مرده و زنده ام رو جلو چشمم میاره ولی تا حالا هزار بار از این داغیها گذاشتم و دیگه دستم جا نداره.عصر بعده نودوبوقی رفتم آموزشگاه یه سری بزنم که دیدم اووووووووووووووه چقد همه منو میخواند!ماچ سیل طرفدارا بود که از هوا و زمین مثل تاپاله می چسبید به سرو صورتمون.گفتم چه خبره؟ اینا واسه فاطی تنبون نمیشه ،اگه حقوقمون هم بود اینجوری دسته سخاوتتون باز بود؟! که دیدم رئیس آموزشگاه سرخ و سفید و آبی شدو جلوی مربیای جدید یه  لبخند ژوکوندی زد و گفت:نگفتم شوخ طبعند؟!!!دلم واسه همین شوخیاتون تنگ شده بود(!!!!!)! واسه همین واستون عصرها 2 تا کلاس گذاشتیم*نمی دونم چرا هر وقت بحث جدیه بقیه فک میکنند شوخیه؟*

گفتم به شرطی که یه جلسه معارفه با مربیای جدید بذارید که باهاشون حرف دارم،باید بدونند اینجا چی به چیه کی به کیه؟!(ببخشید،شما؟!)یکی از مربیا پا شد و خودش رو با کلی ناز و ادا و اطوار و کرشمه معرفی کرد و تا اومد از meet من  nice بشه وچارتا کلمه که تازه یاد گرفته بود رو show off کنه(wow!چه خارجی!)بهش گفتم ببخشید من خارجیم زیاد خوب نیست اگه میشه به زبون نه نه هامون حرف بزنیم اگه شهرضایی باشه که خیلی بهتره و اصالت ها هم حفظ میشه.این قرطی بازیا واسه تو کلاسه واسه 4 تا شاگرد که نمیفهمند اکسنتهامون افتضاحه و اندازه4 تا کتابی که خوندیم سواد نداریم! .....به زور از اعماق حنجره اش شنیدم که گفت چقد شما بامزه اید!!!!(خودتی!پررو!)

فک کنم برق گرفته بودش چون تا وقتی که من رفتم از جاش تکون نخورد و همون لبخندی که رو لبش ماسیده بود فقط یه کم پر رنگ و کم رنگ میشد!عین این چراغا که هی خاموش روشن میشند!

خلاصه من اومدم خونه تا از اول تیر بریم دنباله یه لقمه نون و اگه این ترجمه های کوفتی تموم بشه ایشالا تولدم بیام اینجا واینجا رو بترکونم!

بی خیاله غبــــارم فعلا!

قرار بود اینجا با تولدم افتتاح بشه ...

الانم چیزی نشده....فقط اومدم که بگم....من اینجام....من و یه عالمه حرف که هست و نیست....که گفته میشه و نمیشه..... و یه عالمه آدم که هستند و نیستند... و نگفتن و ندیدن دلیله نبودن نیست

دوستتون دارم......چون خودمو دوست دارم

فعلا زت زیاد!

 

نظرات 23 + ارسال نظر
محمد 1387/03/31 ساعت 00:55 http://abc.blogsky.com

سلام الی جان... خوبی..؟ ورودت رو به جمع وبلاگ نویسا و همینطور به بلاگ لسکای تبریک می گم...خوش اومدی الی (:
از جمله آخرت خیلی لذت بردم...دوستون دارم...چون خودمو دوست دارم.. واقعا لذت بردم... به من هم سر بزن خوشحال می شم...
پیروز و سربلند شاد و شکیبا باشی

:)

متن با حالی بود...وبلاگت هم مبارک باشه...منتظر نوشته های جدیدتری ازت هستم...

باحالی از خودتونه
:)

چه چه ها نوشتی؟

هان؟

سنا 1387/03/31 ساعت 08:29

خسته نباشی
چه معرفی کامل و جامعی بود
تولدت پیش پیش مبارک

نسیم که می اد

دل منو شاد می کنه

من نسیم خیلی دوست دارم

نسیم از گلم بهتره

می دونی چرا

نسیمه که گل ها را نوازش می ده

نسیمه که دل ادمو خنک می کنه

نسیمه که موهای ادمو پریشان می کنه

نسیمه که بارون اشکو را از چش ادم می بره

نسیمه که گل های صحرایی را این ور و اون ور می کنه

نسیم که می اد زندگی را با خودش می اره

تو گندم زار که باشی بوی گندم با نسیم بهاری تا دور دست ها می ره

تو برنج زار که باشی بوی شالی ها با نسیمی که میاد

شادی برنج تازه دم کرده را با خودش می اره

نسیم تو بهار که می اد

عطر گل ها را با خودش تا خونه زنبورهای عسل می بره

نسیم تو تابستون که می اد

بوی میوه ها را تا بردوست می بره

نمی دونی که بوی سیب قندک چه صفایی داره

بوی شاه توت

بوی گل های تو چمنا

نسیم که می اد زندگی را با خودش می اره

نسیم که به دوستم می خوره عطر اونو برایم می اره

عطر دوستی را
سلام دوست مهربانم ممنون که به من سر زدی البته به وب من در بلوکاسی اینم ادرس یکی دیگه از اونهاست در انتظارت می مانم

زودتر از اینا می خواستم بخونم و زودتر سر زده بودم ولی ویندوزم مشکل پیدا کرد و ...........


تو اف می خونمت

مرسی.......... عجب چیزی گفتی تو نظر.........

الهامی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا الناز؟؟؟؟؟؟خوشبختم


وبلاگ قبلی ات چی بود؟؟؟؟؟؟//

[ بدون نام ] 1387/04/14 ساعت 01:36

salm matne ghashangie movaffagh bashi

ali bandar 1387/04/14 ساعت 17:33

ghalamet khube.movaffagh bashi

alireza 1387/04/26 ساعت 15:24

تولدت مبارک

موفق باشی خانومه this is a blackboard
lay lay laay

عسل

زهرا - شیراز 1388/11/30 ساعت 22:29

دوسی گلم بابا کلی هم دوست داری خوب شوووور کن دیگه راه رو واسه الناز باز کن.
دوست دارم خوش زبون من
یاد دبیرستان به خیر چه زود گذشت


راستی من هم متولد تابستانم اول مرداد بوسسسسسسسسسسس

dr 1388/12/01 ساعت 01:58

kheyli jaleb bood

احمد 1391/11/22 ساعت 03:05 http://hor-73.blogsky.com

دوستتون دارم......چون خودمو دوست دارم
حالا اگه خودتو دوس نداشتی هیشکیم دوس نمیداشتی؟

صد در صد همینطوره

وقتی که خودت را دوست نداری چه طور میتونی کسی دیگه را دوس داشته باشی ؟

:)

دارا 1392/03/24 ساعت 16:54

چند خط در میون خوندمتون تا رسیدم ته صفحه ها

جالبه. مخصوصا شخصی نگاری هاتون
سر میزنم بهتون بازم

همه ش شخصی نگاریه...شخصی نگاری هایی که شخصی نیست

یعنی فقط مال من نیست

از من نیست

مال همه ست و من فقط تعریفش میکنم

خوب باشی دارا :)

الی چقدر خوبه پستهای قدیمی رو بخونی و واسشون کامنت بذاری.....
تاحالا این حسو تجربه کرده بودی؟
یه جور یواشکی نوشتنم هست
الان مطمئنم فقط من و اون و تو اینجارو و این صفحه رو بخونیم....
الی
الی
الی
الی
من خیلی دوستت دارم....

گاهی وقتها به سرم میزنه بخونمشون گاهی وقتها میترسم بخونمشون
خوووب یادمه کی اینجا شروع شد و واسه چی...

روزای خوبی نبود ولی من میخواستم دختره خوبی باشم واسه همین اسمش رو گذاشتم "من دختره خوبی ام!" تا باورم بشه هستم و باید باشم...
دلم واسه اون روزا با همه ی سختی و دردش تنگ شده ماما :(

همه چی درست شد الی... عقد آسمونیمون افتاد واسه مرداد ماه تولد عزیز جان! جانمی جان !

خدا رو شکر چقدر خوشحالم ...

من مرداد رو دوس ندارم...هیچوقت دوست نداشتم حتی با اینکه توش چر تولده بود و هست اما...

اعتراف سنگینی میخوام بکنم.امسال گمونم با تو و به خاطر تو همه چی یه مزه و بو و حس دیگه ای میده خانوم مهندس :)

مبارکه

شیرینیش رو باس دوبله بدی

ساره 1393/03/08 ساعت 14:03

شما که خودت قند و عسلی خانوم دکتر-مهندس.
شیرینی ما پیش شما رنگ و لعابی نداره. ولی به روی چشم.

شوما خودتون شیرینی اید...

منتظرمااااا

در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشم‌هایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.



تو را صدا کردم
در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی
برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
برای لب‌هایم با لب‌هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم‌ها و لب‌هایت
اُنس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی‌ام را
بازیافتم.



در من شک لانه کرده بود.

دست‌های تو چون چشمه‌یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سال‌های نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهواره‌ی رؤیاهایم بود.

و لبخندِ آن زمانی، به لب‌هایم برگشت.

با تنت برای تن‌ام لالا گفتی.
چشم‌های تو با من بود
و من چشم‌هایم را بستم
چرا که دست‌های تو اطمینان‌بخش بود



بدی، تاریکی‌ست
ای دلاویزِ من ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را به‌سانِ روزی بزرگ آواز می‌خوانم.



صدایت می‌زنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می‌کنم،
از پنجره‌های دلم به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم
چرا که هر ستاره آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم‌های تو سرچشمه‌ی دریاهاست
انسان سرچشمه‌ی دریاهاست.


شاملو

من همه ی ساره ای که کلمه میشه و شده رو دوس دارم

درست عین همه ی نقش و نگار قلمت وقتی تصویر میشه:*

ساره 1393/06/11 ساعت 12:33

و الی یک ایمیل هم دارد !

و دست ساره شون درد نکنه :)

:d خب خوندن اولین پست ها رو دوست دارم .
چقدر خوبه که اولین پستاتون انقدر خواننده داره .
پس چرا من تنهام :/ اصلا انگیزه آدم صفر میشه :/

حالا این پستتون جالب بود ، ولی سبک نوشتنتون و روحیتون تا الان خیلی عوض شده بنظرم .

و خودم هم زیاد...

در من کسی ست که دیگر نیست...

ولی ، هنوز همون گود لیدی هستی : )

من نمی دانم که ام در بارگاه کبریا

حلقه ی بیرون در ،بی دل خطابم میکنند

رضا 1394/06/15 ساعت 21:09

سلام.
نه که وبلاگتا از این صفحه بوک مارک کردم، هروقت سر میزنم همین صفحه هه را اول میبینم.
اما خب تا حالا این متن اولتا نخونده بودم، امروز گفتم بخونم.
به نظرم( میدونم اصا مهم نیس نظرم:) ) یکم یکم یکم ( روی این تاکید میکنم که بدت نیاد فشمون بدی) لوس بودی اما بازم خوب بود.
الان دیگه خیلی پخته تر شده متنات ( درد و دل بگیم بهتره)
البته خیلی سال هم گذشته اما خب به نسبت خیلی دلچسب تره بعضی نوشته هات
البته من چیزی سر در نمیارم از ادبیات و اینا ها، همینطوری گفتم یه اظهار نظری کرده باشم :-؟

شما لطف داری آقا...

ما کلن لوسیم

سلام
خعلی سابقه دارینا!ازین پست افتتاحیه تا الان...
من تو این مدت مجبور شدم چنتا وبلاگ عوض کنم و آوارگی کشیدم...اما شما ثبات خوبی داشتین! و این قابل تقدیره!
دیر شده اما قضای اونو بجا میارم: تبریک تولد شما از سال87تا الان!

ممنون از سال هشتاد و هفت تا حالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد