_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

شله زرد....

هوالمحبوب: 

اینکه من توی این همه تعطیلیهای رسمی اونم از نوع عزای عمومی که همه عزا میگیرند که چه کنند چه نکنند؛ چقدر 28 صفر را دوست داشتم و دارم خودش یه داستانه بس طویل و طولانی داره که نهایتا اگه بخوام  توی چند کلمه خلاصه اش کنم این میشه که همه ی عمه ها تو این روز شله زرد میپزند ویه سطل گنده میذارند واسه من و منم که مرده ی شله زردم......

البته اینکه چرا من توی تموم غذاهایی که تا به حال خوردم این چهار غذای جادویی که "الویه" و "بادمجان " و"ماکارونی" و "شله زرده" را بیشتر از همه دوست دارم هم ماجرایی بس طولانی تر از ماجرای شله زرد داره که اون هم نهایتا میشه تو چندتا کلمه خلاصه کرد که لذیذی این غذا ها به خاطره  ادویه و مخلفات خاصی که توش به کار میبرند نیست بلکه  به خاطره خاطره های قشنگیه که که با تداعیشون حس میکنی دلچسبترین غذای دنیا را میخوری و از کی من مسخ این چهارتا غذا شدم را درست یادم نیست اما میدونم  به واسطه ی همین عشق شهرتی جهانی پیدا کردیم و زبانزده خاص و عام شدیم و این چهارتا غذا شد ملعبه ی دست آدمهایی که تا فهمیدند ارادت ما را به این غذاها ، برای کشوندن ما به خونشون (دعوت کردنمون)هی ماکارانی و بادمجون و الویه به خوردمون دادندو ما هم آآآآآآآی بی جنبه هی دعوت قبول کردیم و هی ترکوندیم و ترکیدیم!!!

الا ایها الحال...امسال با بقیه سالها فرق میکرد....چون منم رفتم تو جرگه ی شله زردپزها....

دمه خدا گرم که همیشه یه چیزی واسه کم کردنه روی بنده اش داره!!!!و آآآآآآآآآآآآآی حال میده  خدا اونجا که بند بنده وجودت مطمئنه از یه چیزی،خیطتت کنه!من عاشق بازی های خدام!!

شب قبل رفتیم با خانوم خونه زعفرون و مخلفاتش و بخریم .بابا پرسید واسه چی نذر کردی؟

گفتم واسه یه چیزی!(آخه آدم که نمیگه واسه چی نذر میکنه!میگه؟عجبا!کوربشه اونکه فک کنه واسه اون  شتره که دره خونمون بخوابه نذر کردم!آخه شتر هم نذر داره؟!)گفت چند کیلو نذر کردی؟گفتم کیلوش رو نگفتم فقط نذر کردم.فک کرد دارم جواب سربالا میدم که نگم!عصبانی شد و گفت آدم بشو نیستی!گفتم آخه وقتی نذر میکردم به کیلو فک نکردم این دفعه کیلوش هم میگم بعد نذر میکنم،یعنی رفع حاجت به کیلوه؟نکنه کم بپزم فک کنه کلاه سرش گذاشتم،هان؟

نتونست جلو خندش رو بگیره و سرش رو تکون داد!:-)

 نذر کردم به واسطه ی کرامتی که صاحب این ماه در حقم کرد وبازیی که خدا سرم اوردو آرامشی که نصیب بنده ی کله شقش کرد هرسال شله زرد بپزم و بدم به حاجتمندایی که  بعد از رفع حاجتشون خودشون یه شله زرد مشتی نذر آقا امام حسن(ع)کنند.یه نذریه کوچولو شد و واسه سال اول بد نشد .به چندتا همسایه های اطراف رسید و بعد ازظهر هم داش احسان کمک کردو دو سه تای باقی مونده رو رسوندیم در خونه ی خانم ملکی و فک و فامیل نفیسه.یه کاسه هم دادم به احسان و گفتم با نیت بخور،ان شاءالله سال دیگه با هم میپزیم.

عصر که رفتیم خونه باباحاجی، همه ی عمه ها یکی یه سطل گنده واسم شله زرد گذاشته بودندو من الان خوشبخترین دختره روی زمینم و با یه عالمه شله زرد!

یه حس خوبی از اتفاق امروز دارم.حس بزرگ بودن میکنم.حسی که انگار لایق یه چیزی شدم یا هستم.یه حس خوب همراه با یه اضطراب خفیف از یه چیزی که رو دوشم احساس میکنم.یه چیزی مثل مسوؤلیت یا چیزی شبیه اون.

یه حس از جنس تعریف نشدنی.از اون حسا که شاید فقط با تکرارش بشه تعریفش کرد.

نمیدونم به قول نه نه مون جنبه ی این همه شله زرد رو نداری هیجان زده شدی!!!!

پ.ن:1-- تازه کفم بریده بود از حماسه ی ملت همیشه در صحنه ی 22 بهمن وغصه دار ازعزاداریه 28 صفر که ولنتاین  گفتی و کردی خرابم! بعد این همه love ترکوندنه ۱۴ فوریه و قلب و خرس و گل وبلبل و از عشق تو من مرغم باور نداری قد قد(!)که در پیشه،تازه عزاداری و رضا رضای30 صفر مونده!( من مرده این همه مناسبت تو هم تو همم!)

2—نمره های حسابداری اومد!شدم 86/2. اینم واسه سوال اول که 2 نمره داشت و جواب دادم.فلسفه ی این 86 همچنان مبهمه!

3---یکی بگه من مرض داشتم میگفتم حسابداری میافتم؟؟؟!مامانم قهر کرده میگه خجالت نکشیدی؟!فک کردم الکی میگفتی ورقت رو سفید دادی میگفتم مهم نیست!!!!

4—yahoo و Gmail همچنان اشکال فنی داره!!!!نکنه فکره ناجور بکنیا!استغفرالله....

نظرات 9 + ارسال نظر

سلام وبلاگ زیبایی داری دوست من

مرسی دوست من!
:)

سلام

های!
:$

بی تفاوت 1388/11/25 ساعت 08:25

دختر خوب؛
زیاد غصه نمره 2:86 رو نخور
آخه
تو زندگی آینده ات
آنقدر بیست در انتظارت هست که هجده و نوزده تنوع کارنامه‌ات باشد نه شکست، نه ناامیدی.

!کی غصه خورد؟
نا امیدی؟!
استغفرالله....
من مرده ی این تنوعم!
:)

[ بدون نام ] 1388/11/25 ساعت 08:26

راستی مشکل yahoo و Gmail حل شده
ببین؛اول مطمئن شو که کانکتی!
آخه قبل از وبلاگ شما من تو جفتش کار کردم

خوش به حالتون!
حتما PC ما به Gmail و Yahoo آلرژی داره!
راستی کانکت همونه که کیس هی صدا بوق میده؟!(خواستم مطمئن شم!)

[ بدون نام ] 1388/11/26 ساعت 00:56

میدونم شما وبلاگ نویس حرفه ای هستین و ما حتی یه وبلاگ گرد آماتوریم(البته تو هر وبلاگی نمیریم ها!)؛
میدونم زیبا مینویسین و کلی هم طرفدار دارین
میدونم یه سری جزء مشتری های پر و پا قرص ادبیات شما هستن
ولی
شما که دختر خوبی هستین همین!
نظرتون چیه در مورد یه سری موارد کمی بیشتر جانب احتیاط رو نگهدارین
فقط کمی بیشتر
خوبه که اول کامنت ها توسط خودت چک میشه بعد ...
این طوری راه انتقاد باز تر هستش و فیدبک مؤثر تری هست
خواستم بگم که....
نه؛نه؛
اول خودت یه بار دیگه و یه جور دیگه به اینها نگاه کن!
فقط..............................................................................

1-چه وبلاگ گرده آماتوره با سلیقه ای!
2-من مرده ی سیل طرفدارا و پرو پا و دست و صورت ادبیاتمم!
3-شک نکن که دختره خوبی ام و همین!(می گی نه؟از بابام بپرس!!!!)
4-مجلس بی ریاست و هر چه می خواهد دل تنگت بگو....(بزن زنگو...!)
5-سرمو 45 درجه به شمال و 13 درجه به شرق چرخوندم دیدم............؛)
6-tnx a lot 4 ur mention
:)

محمد 1388/11/26 ساعت 02:00 http://mhasani.blogsky.com

سلام ممنونم که بمن سرزدی! بزنم به تخته مطالبتون کلی جونترند از خودتون(هرچند طبق سنن باید بگم شما که سنی ندارید!!!!)
اگه فضولی نباشه فکر کنم کلا پریشونید یا عشق پریشونی دارید چون نوشته ها تون یکمی خیلی پریشونند!

کافر همه را به کیش خود پندارد
:)

بی تفاوت 1388/11/26 ساعت 09:17

سلام
تو جواب سبب باز نشدن صفحه میل هات با توجه به اینکه میدونی کانکت شدن چیه(راستی کانکت همونه که کیس هی صدا بوق میده؟!)
احتمال زیاد یوزر و پس ووردت رو یادت میره
آخه آدم ها دو دسته هستند:
دسته اول: آنهایى که آلزایمر دارند

نکنه بخوای جوابمون رو بدی ها!شوخی کردم!

دسته ی دوم اونایی که دلشون میخواد بقیه آلزلیمر بگیرند
!

بی تفاوت 1388/11/26 ساعت 09:20

ممنون که با انتقادات با سعه صدر برخورد میکنی.ولی
حالا که سرت رو 45 درجه به شمال و 13 درجه به شرق چرخوندی
اگه یه روز بهت بگن باید دیدت رونسبت به زندگی عوض کنی؛واسه تعویض چشمات اقدام میکنی؟

از طبع نکته سنجان انصاف کرده پرواز
از بس که خرده گیرند،تحسینشان کلاغی است
:)

‌گرگ دیوانه 1388/11/26 ساعت 16:00

:-)

:$

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد