_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

روز لیلا...

هوالمحبوب: 

تمامه معمارها و ﺑﻨﺎهای کل اصفهان قراردادبستندصاف بیاند بزنند محلهایی که ما توش حق آب و گل داریم رو بزنند خراب و احیا وتجدیدبنا کنند.نمیدونم چرا یه دفعه همه مدیران این هتل ها با هم تصمیم گرفتند متحول بشند و مارو سر ذوق بیارند!واینکه من چقدر غافلگیرمیشم خودت حسابش رو بکن.دو سه روزه پیش "سفیر"رو دیدم محول الحول والاحوال شده بود و امروز"اسپادانا".نمیدونم! میترسم همین یه "رز" هم که مونده یه دفعه دیگه که بیام بار کرده باشند رفته باشند یه محله دیگه!از بین این همه هتل و کافی شاپ توی شهر، من معمولا از 4تاش استفاده میکنم که سه تاش واسم مهم و اندکی عزیزند.یکی هتل عالی قاپو که واسه قرارهای کاری و رسمی ازش استفاده میکنم و تعصب خاصی هم روش ندارم،اگه شما جای بهتر سراغ داری معرفی کن!(اصفهانی ها دستا بالا!).بعدی کافی شاپ رز که ماله منه و با فرزانه عمه کشفش کردیم و تقریبا یکی یه بارهمه ی دوستام را اونجا بردم وبا هم اونجا رفتیم و اگرچه با تغییردکوراسیونش کلی کوچولو شده ولی همچنان دوستش دارم .بعد ازاون "سفیر"، که از بس برام محیطه نابه هنجار و مونگولیسمی داشت ،اگر با آدم مونگوله خسته کننده ی حال به همزنی قرار داشتم اونجا ملاقاتش میکردم که بعد از آخرین باری که در اون یکی از شگفت انگیزترین اتفاقهای زندگیم به وقوع پیوست و خدا یکی از بازی های قشنگش را به نمایش گذاشت، واسم شد یه حرم که ورود به اونجا از تقدسش کم میکرد ودیگه هرگز اونجا نرفتم . "سفیر" همیشه من را میخندونه!

و نهایتا"اسپادانا"که چندین ساله که توی نیمه آخرین ماهه سال که اسمش رو گذاشتم" روزه لیلا"،ساعت حدودای 5و6خودم رو تنها به صرف یه تیکه کیک و یه فنجون قهوه اونجا دعوت میکنم .با خودم خلوت میکنم و تموم روزهایی که گذشته را مرور میکنم دفتره سالی یه بارم را باز میکنم ومینویسم و مینویسم.با خودم و خدا تجدیده میثاق میکنم. گاهی گریه ام میگیره و گاهی خنده و هرچی اتفاق که میافته اونجا پشت میزه شماره ی 13!(به یمن برکت وجود هر چی عددسیزدهه!)و وقتی ساعت داره حول و حوش 8 میشه اونجا رو ترک میکنم و تا خونه پیاده میرم،از پل همیشه طولانیه سی و سه پل و خیره به پل همیشه قشنگه فردوسی  میگذرم ؛همیشه واسه شنیدنه صدای اون پیره مرده فلوت زدن یه مقداری رو پل مکث میکنم وگاهی هم کنارش میشینم واینقدر قشنگ و سوزناک میزنه و با احساسم همراهی میکنه که ناخودآگاه بهش لبخند میزنم،بغضم را قورت میدم و بعد دوباره به راهم ادامه میدم!احساسم بهم میگه نباید بیشتر از این در این مورد حرف بزنم.بعضی اتفاقها فقط برای تو معنا داره و تو میفهمیشون.متنفرم از آدمهایی که تظاهر به فهم میکنند و باهات الکی همذات پنداری میکنند بدونه اینکه بدونند چه خبره!

و باز امسال نیمه آخرین ماهه سال از طرف الی دعوت شدم به اونجا!این دفعه مسیر رفتنه هرساله ام را تغییر دادم و وقتی اونجا رسیدم به اندازه ی این یک سالی که نیومده بودم دیر شده بود!

کارگرها ریخته بودند روی سره هتل و داشتند پدر و مادرش را در می اووردند!یعنی در اوورده بودند داشتند سره جاش میذاشتند!!!سرتاسره نمای بیرونی هتل داربست بسته بودند و داشتند "کارگران مشغول به کارند!"

دلم گرفت!حالا چی کار کنم؟!وا! عجب آدمهایی هستندها !بدونه هماهنگی با من چی کار کردندها!چرا هتل را منفجر کردید؟پس مسافرها بدبخت کجا برند؟اونا به جهنم،من چی کارکنم؟ وسایلها رو کجا بردید؟ میزم کو؟

چند دقیقه ای زل میزنم و اونا رو تماشا میکنم.بعد ا ون طرفه خیابون روبه روی هتل توی پارک میشینم و همچنان با چشمم کار کارگرها را دنبال میکنم و تمومه خاطراته "اسپادانا" را مرور میکنم.خاطره یه تولد و یه کیک و یه عالمه شمع،خاطره ی طلوع لیلا،خاطره ی رم کردنه بچه ی جناب سرهنگ ،خاطره ی پارسال که گارسون از هولش دوتا چنگال واسم اوورد وخاطره ی الان وحالا من اینجام!

خدا هم داره محل خاطراته من رو پاکسازی میکنه،شاید میخواد بگه لازم نیست این همه راه بیای تا بشینی و بعد از کلی خلوت کردن سره صحبت را با من باز کنی و منتظره لیلا ولیلاهای زندگیت باشی.اگه علی ساربونه،میدونه شتر را کجا بخوابونه!

نمیدونم!

فقط میدونم اگه یه روزی کمبود محبت داشتی و حس کردی هیشکی دوستت نداره بهتره بیای تو پارک بشینی تا کلی طرفدار و عاشق و شیفته پیدا کنی و عشق در نگاه اول را به عینه ببینی!همه کشته مرده ت میشند ،طوری که هرکدومشون را رد میکنی یکی دیگه پیداش میشه و جالبیه قضیه به اینه که همشون هم یه دیالوگه خاص حفظند که واست با تقدیم احترامات Presentation میکنند!حالا بگو هیشکی منو دوست نداره!!!!

قدم زنان به سمت"رز" حرکت میکنم و از دست طرفدارها خودم  رو خلاص میکنم. از پله ها میرم بالا.نمیدونم آخرین بار کی اومدم اینجا. شاید اردیبهشت بود و موقعه ملاقات بچه ی جناب سرهنگ.شاید هم با فرحناز اومدم!امسال اونقدر درگیره اتفاقای ریزودرشت بودم که فرصت اومدن به اینجا رو نداشتم!اولین باره اینجا  تنها میام و میشینم جایی که آخرین بار نشسته بودم.احتیاجی به منو ندارم چون سفارش من همیشه یه چبزه ثابته(.بستنی مخصوص!) و منتظر میمونم تا یکی رد بشه برحسب اتفاق تا سفارش بدم!

بعد از 15 دقیقه پیشخدمتی که اومده از میزه بغلی سفارش بگیره باهام چشم تو چشم میشه و میگه چیزی میخورید؟

میگم نه میل ندارم!اومدیم خودتون را ببینیم!!!!!!!!!!(کورشه اونکه بگه من جلفم!)

نمیدونم چرا همیشه فکر میکنند باید یکی (ترجیحا یه آقای متشخص-غیر متشخص هم که بود از نظرشون قبوله!)ازت آویزون باشه تا تو یه چیزی بخوری و یا سفارش بدی!

یادمه پارسال توی اسپادانا هی گارسون میرفت و می اومد و محل به من نمیذاشت.دیگه داشتم سرخورده میشدم وفکر میکردم احتمالا معتاد بشم که صداش کردم آقا(اوهووووووووووووووووووووی حاجی!) واسه من منو نمیارید؟

گفت:ببخشید من فکر کردم منتظرید.بهش گفتم آقا من یه عمریه منتظرم!!!!!!!!!(هرکی هرچی میگه خودشه!)بیچاره تا بناگوش سرخ شدو رفت منو رو اورد و بعد هم که واسم کیک اوورد از هولش دوتا چنگال باهاش اوورده بود.ترسیدم اگه ازش فلسفه ی دوتا چنگال رو بپرسم از خجالت سکته کنه!فکر کنم اون یکی چنگال ماله خورزو خان بوده!

باز بگید چرا جوونا مملکت معتاد میشند؟!

آدم را جدی نمیگیرید .شناسایی هویتش هم بستگی به آقایی داره که دنبالشه !!!!بفرما!

:)

بستنیم را با لذت میخورم و خاطراتم را مرور میکنم.جوه اونجا طوری نیست که بعد از اتمام بستنی هم بتونی اونجا بشینی.چه برسه بخوای چیزی بنویسی!

برمیگردم خونه،با اتوبوس!

سنت شکن شده ام!

و باز نیمه ی اسفندی رو برای ثبت کردن در صفحه ی روزگار میسازم و شب هنگام که آرامش شب زمینه ای برای استجابت دعاست، برای لیلا و تمومه لیلاهای زندگیم از صمیم قلب دعا میکنم.

شعره فروغ که بند بنده وجودم را میلرزونه وحس عجیبی بهم میده و اشک رو به پهنای صورتم میاره رو زمزمه میکنم و میخوام که بخوابم

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

وپلک چشمم هی میپرد

وکفشهایم هی جفت میشود

وکورشوم

اگردروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی خواب نبودم دیده ام

کسی می آید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچ کس نیست،مثل پدر نیست،مثل انسی نیست،

مثل یحیی نیست،مثل مادر نیست

و مثل آن کسیست که باید باشد

وقدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است

وصورتش

از صورت........هم روشنتر

واز برادر سید جواد هم

که رفته است

ورخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد

واز خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال اوست نمیترسد

واسمش آنچنانکه مادر

در اول نماز و آخرنماز صدایش میکند

یا قاضی القضات است

یا حاجت الحاجات است

و میتواند

تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را

با چشم های بسته بخواند

و میتواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد

 و میتواند از مغازه ی سید جواد،هرچه لازم داردجنس نسیه بخرد

و میتواند کاری کند که لامپ"الله"

که سبز بود:مثل صبح سحر سبز بود.

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

روشن کند

آخ.......

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست..........

نظرات 14 + ارسال نظر
مهدی 1388/12/16 ساعت 01:51 http://armageddon.blogsky.com

والا فکر نمیکنم بشه کاریش کرد
بعدا میتونی پز بدی بگی ما تو میراث فرهنگی مسکون بودیم

ما تو میراث فرهنگی مسکون بودیم(یه آیکونه پز!)
مسکون یعنی چه؟
:)

سلام
همه چی زیبا و خوب بود.
فقط اونجاش که.....................................................
باز هم بنویس
سپاسگزارم

با تشکر از خودم
!
به دلیله فقدانه بودجه ی مالی از اصلاح اونجا معذوریم!
:)

ali 1388/12/16 ساعت 01:54 http://www.lord-hack.blogsky.com

سلام

خیلی خوشبختم وبلاگ خوبی داری اگه میخواستی با من تبادل لینک کنید از طریق آی دی من بهم اطلاع بده

ali_doom2009

:)

بی تفاوت 1388/12/16 ساعت 05:19

سلام
همه چی زیبا و خوب بود.
فقط اونجاش که.....................................................
باز هم بنویس
سپاسگزارم

ما در اصلاح اونجا بسی ناتوانیم!
:)

بی تفاوت 1388/12/16 ساعت 08:21

سلام
اگه دوست داشتی جواب بده!خوب؟
.
چرا امام زمان تو شعرت حذف شده
.
چرا؟مگه............................؟

ما سوالایی هم که نمی خوایم جواب بدیم،جواب میدیم.چه برسه به این سوال که دلیلی واسه جواب ندادن نمیبینم
:)
مگه تو شعر امام زمان بوده؟
مگه تو کلیات فروغ شما امام زمان هست؟
مگه قاضی القضات همون امام زمان نیست؟
مگه حاجت الحاجات امام زمان نیست؟
مگه اون لامپ سبزه الله که قراره روشن بشه همون امام زمان نیست؟
.......
به خودم گفتم نکنه ماله من امام زمانش حذف شده،رفتم دو سه تا کلیات دیگه را چک کردم.توی اونهام نبودولی با شونصدتا تماس با چندنفر وچک کردن تو نت فهمیدم حق با شماست ولی تو بیشتره کلیات فروغه بعد انقلاب همینطوره(فروغه شما Originale؟)
من حقه تحریف شعردیوانم رو نداشتم.
ماله من نقطه چین داشت.من هم نقطه چین گذاشتم
شما بگو امام زمان
اون بگه حضرت مسیح
یکی دیگه بگه .....
واما چرا توی بیشتره کتابها یا نقطه چینه یا اصلا این جمله حذف شده
(بعد از کلی تحقیق و چک کردن توی چندتا کتاب فروغ و توی نت «http://forough-imanbiavarimbe.blogspot.com/2008/10/blog-post_3426.html»ودستیابی به اصله شعر!به واسطه ی کامنته شما)
کی میتونه صورتش از "امام زمان"روشنتر باشه؟
این جمله چون مبهم و غلط اندازه حذف شده نه توسط من بلکه توسط مولف کتاب چون حس کرده جمله ی شاید کفرآمیزیه وشاید بوی وهابیت یا بهائیت یا غیر شیعی بودن داره.چون شاید همین سوال را از خودش میپرسیده که کی میتونه صورتش از امام زمان روشنتر باشه و میخواسته علنا ما به این نتیجه برسیم که این شعر ماله امامه ولا غیر!
بخون>>>>>>کسی که صورتش از امام زمان روشنتر است(یعنی کی؟)
این شعر ماله همون وجوده مقدسه .
اونکسی که قراره بیاد همون شخصه واین شعر اززبونه یه دختره کلاس سومیه که تشخیص این موضوع به واسطه ی شنیده هاش واسش مشکله.چون تصورش از اسمی که شنیده متفاوته وفکر میکنه کسی که تو خواب دیده حتی از امامه زمان هم بهتره در صورتی که نمیدونه اون همین شخصه.(این نظر نه این مولف بلکه خیلی از مولف هاست که این قسمت را یا نقطه چین گذاشتند یا حذف کردندچون حس کردند فروغ منظور داشته-میتونی چک کنی-)
خواستم فقط یه قسمت شعر رو بنویسم و بقیه ش رو بذارم به عهده ی هر کسی که خواست بره از تو کلیات فروغ بخونه
ولی گفتم شاید کسی به خودش این زحمت رو نده واسه همین تا شاه بند قشنگ قاضی القضات را نوشتم
و بقیه ش به عهده ی شما که بری بخونی و اگر خواستی کیف کنی.

ارادت بنده به این وجود انکارناپذیر بیشتر از این حرفهاست که بخوام نادیده شون بگیرم ویا خدایی نکرده از روی غرض حذفشون کنم
درسته که من آدم مذهبی نیستم
ولی آدمه معتقدیم
اعتقادی به همون اندازه که خودشون از عنایتشون بهم نشون دادند
دلیله عشقه من به این شعر همینه
اینقدر قشنگ این شعر رو گفته که آدم تحت تاثیر قرار میگیره و چه بخواد و چه نخواد فکرش به سمت اون وجود مقدس میره وهدف من هم همین بود
چرا فکر کردی ممکنه بخوام فکر کسی رو به سمتی غیر این سوق بدم؟
یه بار کله شعر رو از تو کتاب فروغ بخون ،بدونه اون کلمه که حذفه و نظرت را بگو(اگه دوست داشتی:))
«خفه شدم،چقدر جدی حرف زدم ها!!!!»
:)

علی 1388/12/16 ساعت 10:36 http://www.pars.im

سلام دوست گلم [گل][گل][گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم [قلب] کارت حرف نداره عزیز [گل]

اگه دوست داری از وب قشنگت درآمد داشته باشی یه سر به سایت زیر بزن

http://www.pars.im

سایت واقعا عالیه ای هست کارش حرف نداره[بوسه]

این رو برای این نمیگم که خودم عضوش هستم چون کارش با همه سیستم های کلیکی دیگه فرق داره میگم بزار چند تا از مزیت هاش رو بگم

برای هر کلیک تا 80 تومن پول میده که این واقعا عالیههههههههه

هیچ کلیکی رو الکی حذف نمیکنه ( این بزرگ ترین خوبی این سیستمه )

پشتش یه تیم مدیریتی عالیه و به بهترین شکل ممکن مدیریت میشه

پرداخت هاش کاملا تضمین شدست هر موقع درخواست بدید 24 ساعت بعد پول تو حسابتونه

کار باهاش خیلی راحته [قلب]

حد اقل پرداختش فقط و فقط 9000 تومان هست که 2000 تومانش رو هم همون اول هدیه عضویت میده که این واقعا عالیهههه و مزیت عالی این سیستمه نسبت به سیستم های دیگه

امکان عضو گیری و دریافت پورسانت از زیر گروهاتون این واقعا عالیه یعنی خیلی عالیه

دوست من اگه خواستید عضو بشید حتما از لینک زیر عضو بشید [بوسه][قلب]

http://www.pars.im/signup.php?from=ali222&ref_code=a6d8e04479f67f3e58d048d1d6ab64cc

یا موقع عضویت ای دی منو به عنوان معرف وارد کنید

ali222

دوست عزیز سایتت هر چقدر هم بازدید داشته باشه باز هم میتونی ازش درآمد کسب کنی

مطمئن باش اگه 100 تا هم روزانه بازدید داشته باشی باز هم میتونی درآمد خوبی داشته باشی از این سیستم

عضو شو کدش رو تو وبت بزار بعد هر موقع به حد نصاب رسید در خواست پرداخت کن همین هیچ کار دیگه ای هم لازم نیست بکنی همین کد مخصوص بلاگ فا هم میده [قلب]

من که ازش واقعا راضی هستم این آدرس وب منه من که واقعا ازش راضی هستم

http://1900.mihanblog.com

عضو بشید از تک تک بازدید های وبتون درآمد کسب کنید

حداقلش اینه که هزینه کارت اینترنت و زمانی که صرف سایتت کردی رو در میاری پس این فرصت رو از دست نده

از دامینش هم اعتبار سایت مشخصه کارشون حرف نداره

http://www.pars.im

امیدوارم عضو بشی و درآمد خوبی هم کسب کنید منو هم دعا کنید مطمئن باشید پشیمون نمیشید

پس یه امتحان کنید

دوستون دارم

بای[بوسه]

هرکی میخوادعضو بشه بعد هم دعاش کنه
:)

امید 1388/12/16 ساعت 14:25 http://faramushy.blogfa.com

سلام
چطوری دختر!
چه خبرا
پر کار شدی
زیاد به روز می کنی

بد نیستم پسر
:)
گاهی هم به شب کار میکنیم!
؛)

من نه منم 1388/12/16 ساعت 18:30

خیلی خودت رو تحویل میگیری
برا ی خودت کافی شاپ میری
نوشابه برای خودت باز میکنی
چه خبره؟

خبری نیست سلامتی!
می خوای از این به بعد واسه تو برم کافی شاپ؟
؛)

[ بدون نام ] 1388/12/16 ساعت 21:02

دارای صفات بیشـــــمارم چه کنم ؟

بیکارم و در زیر فشـــــارم چه کنم ؟

گویند بیــا وزیـــر این دولـــــت شـــو

من تجربه و سواد دارم ، چه کنم !؟

با منشیم هماهنگ کن،
حق مشاوره رو بریز به حساب بهت میگم
:)

شیتونک 1388/12/16 ساعت 21:16

نامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد/داشتم تو نت پرسه میزدم دیدم چقدر این چرندیات اشناست/خوب که دقت کردم دیدم یه جورایی اتفاقات روز مرش مثل روزمرگیهای منه/اولش ناراحت شدم ولی بعد یاد این مصراع افتادم که پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است

وا!
کدوم آدمفروشی آدرسه اینجا رو بهت داده؟
مصرع دومشو داشته باش:
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
:)

شیطونک 1388/12/16 ساعت 21:29

اینو برام ایمیل کرده بودن /برام جالب بود
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن، افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید
موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید
گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید
ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید
لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید
البته هر چیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید
حرکت موزون اگر درکرد از خود، دیگری
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

از این به بعد غیر از ثبت داستان و شعر وتبلیغ وبلاگهای دیگه ومعرفیه شرکت های هرمی،میلهاتون هم که واستون میرسه ثبت میکنیم
رخت چرک ندارید؟
:)

بی تفاوت 1388/12/17 ساعت 23:11

سلام
من کتاب فروغ ندارم
ولی یه چیزی!
فرض کنید تا حالا این شعر رو نخوندین
یه باردیگه بخونینش؛
بدون ذهنیت قبلی.
چه با اون کلمه؛چه بدون اون.
حالا چی.........................
هنوزم...........................

من هر دفعه این شعر رو میخونم انگار دفعه اولمه
حالا چی ؟چی؟
من اصلا منظورت را متوجه نمیشم
20سوالیه؟
قراره به چی برسم؟

بی تفاوت 1388/12/18 ساعت 11:00

سلام
به واقعیت
به درستی

........
:)

امام زمان با مسیح میاد

مردی می آید زخورشید
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد