_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

اهل کاشان( --َم؟!)....

 

هوالمحبوب: 

 چقدرخستگی امشب لذت بخشه!حس میکنم خودم هستم وخوشحالم.نای حرکت کردن ندارم اما طعم شیرینه امروز من رو به صرافت نوشتن میندازه.حس میکنم این من ونرگس نبودیم که از بودن در اونجا خوشحال بودیم بلکه این "کاشان" بود که به خاطره حضوره ما درآغوشش سر از پانمیشناخت واین حس خوش آیند رو به ما هم انتقال داد!

شروع شد،صبح با سلام وصبح بخیری وشروع خاطراتی که گفتن وتکرارش هم مسافت رو کوتاه میکرد وهم مخاطب رو هیجان زده.همیشه شنیدن از وگفتن برای نرگس برام لذت بخشه.آخ که تمومه نرگس رو مدیونه مامانش هستم!:)حرف زدیم وحرف زدیم وحرف زدیم وتمامه خانه ی بروجردی ها وطباطبایی ها وعباسیان وعامری ها روزیرو رو کردیم واین کله ی پرازباده من هم هی مکرر به خاطره قد رعنام(!) وسقف کوتاه وآستانه ی درکوتاهترش ،گورومب گورومب میخورد تو درودیواره وبا هر ضربه یاد "سید" میفتادم ویک مجموعه حس متناقضه حرص ولج وخنده وای بابا(!)سراغم میومدتا جایی که اون آخرا تصمیم گرفتم اگه یه بار دیگه سرم خورد تو درودیوار خودم رو از همون پشت بام شکیل طباطبایی ها بندازم پایین!

یعنی این خونه ها عین تونل "کاش وکاشکی" بود که به هزارتوی هزار توها راه داشت وبه قول نرگس اگه علامت نمیذاشتی راه برگشتت رو گم میکردی وشاید صددفعه از یه مسیر میگذشتی وباز نمیفهمیدی مسیریست تکراری!اصلا کلا جوگیر شده بودیم نه اینجور،بدجور وتصویر سازیه فوق العاده ی ما به درخواست نرگس جون که تصور کن این آدما قبلا تو این خونه چه حالی میکردن،به ما کمک میکرد تا درهر مکان از این خونه های خفن خودمون رو جزئی از اعضای این خونه در روزگاران گذشته تصور کنیم .من که کلا در اصبل نقش اسبها ودر مطبخ نقش خدمه وکنیزکان ودر حمام نقش دلاک ودر اتاقهای پنج دری نقش ارباب ودر بهارخوابها نقش خانوم بزرگ(زن سوگلی ارباب!)ودر اتاقهای تابستانی نقش شه Air conditioner ودر اتاقهای زمستانی نقش کرسی را به نحواحسنت بازی میکردم !اینقد خونه ها بزرگ وتو در تو بود که آدم تصور داشتنش جدا از حس قشنگی که بهش میداد خسته اش میکرد.فک کن اگه میخواستند از تو اصطبل مثلا برند توی بهار خواب تابستونی باید سوار اسب میشدند واسه این همه راه یا مثلا اگه میخواستند یکی رو صدا کنند آتیش روشن میکردند وبا دود پیغام میدادند یا به پا کبوتر نامه میبستد!(والا!)خیلی درانددشت بود!هرکدوم از حیاطهاشم که شونصدتا دستشویی داشت !خوب حق هم داشتند!!قرارشد ما هم پولهامون رو جمع کنیم دوتا خونه بسازیم تو کاشون وفامیلمون روبذاریم رو اسمه اون خونه ها تا کلی بروبچه ها ونسلمون کیفور بشند!

آخ که چقدر گرم بود وسیل یخمکها وبستنی ها وآب یخ ها وفالوده هاوآویزوون شدن از آب سردکنها هم از پس این گرما بر نمیومدولی گرمای بیرون قدرتی کمتر از گرمای درونمون رو داشت که از هیجان به اوج رسیده بود!

دلم نمیاد توی لحظه های قشنگ تنهایی کیف کنم وجای همه رو خالی کردم.توی راه پله های خانه ی عباسیان،روی پشت بوم طباطبایی ها ،توی پیچ کوچه ی خونه ی بروجردی ها که کلی ظرفهای سفالی و زنگوله آویزون بود،توی سفره خونه ی محله ی" فین کاشان" موقع ناهاری که با گفتن خاطره همراه بود وتوی باغ فین وقتی از خستگی وهیجان کفشامون رو در اووردیم وپاهامون رو توی جویی که از باغ رد میشد کردیم وزیر سقف منقش ومعرکه ی باغ دراز کشیدیم وچشممون رو از نگاه عابرهادزدیدیم وهی کیف کردیم وهی خندیدیم.

من ونرگس تنها بودیم ولی انگار که همه با ما بودند.تمام آدمهای خاطرات نرگس وتمام آدمهای زندگیه من!

شب برگشتیم با تموم خستگی وانرژی،با یه عالمه مکان ندیده ویه کوله باراز شوق ومن چقدر خوشحالم وسبک!اونقدر خسته که قبل از sms زدن به نرگس وتشکر از بودنش یا تموم کردن ای پست خوابم برد!همیشه یه راه وجود داره که خودت از دل خودت تمومه ناراحتی هات رو در بیاری.از خودم ونرگس ممنونم:)

پ.ن.آدمها دودسته اند:یک ودو! 

- یعنی اگه نگاهت بیفته به پیشونیم همش قلمبه قلمبه از بس تو درودیوار خورد اومده بالا!سرم هم که عین تپه های سیلک شده پراز سرازیری وسربالایی!

- این پست ماله دیشبه که وسط نوشتن خوابم برد!:)

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شبنم 1389/04/15 ساعت 18:58 http://dewdropp.blogfa.com/

همیشه این همدم ها و هم صحبتها مثل نرگس را برای خودت نگه دار تا آخر عمر...
خوشحال میشم به منم سر بزنی

[ بدون نام ] 1389/04/17 ساعت 09:24

کاش منم نرگس بودم
اونوقت این همه ازم تعریف میکردی؟
یا مثل همیشه با کلمه هاتت من را بین تعریف یا تحقیر؛مستاصل رها میکردی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد