_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

زبان ناطقه دروصف شوق نالا نست.....

هوالمحبوب:  

درخونه باز میشه وبابا اینا میاند داخل.احسان خوابه ومن با نازی وفاطمه دارم بعد یه عمری تلویزیون میبینم!فرنگیس چشماش برق میزنه وخوشحاله.میگه:"عقدکردند".ومن رو یه حسه خوب همراه با غافلگیری میگیره.

تصورت میکنم توی کت وشلوار دومادی.به خودم وخودت قول داده بودم واست کم نذارم وقتی داماد شدی ونامردی بود که من نبودم وتو داماد شدی!تو آجی نمیخواستی نامرده روزگار؟!مگه قرارنبود امشب بله برون باشه؟چقدرهولی پسر؟چه خبره؟همه مون را حسرت به دل گذاشتی که!من وبقیه ی بچه ها که نبودیم ،کی برات کِل کشید وقتی عروس گفت بله؟.....

اون هفته بود.نشسته بودی روبروم ومن داشتم کیف داشتنت را میکردم.هنوز هم با این هیکل گنده ت بچه بودی درنظرم!بچه ها تا آخرعمرشون بچه اند!کی بزرگ شدی که من ندیدم ونفهمیدم؟

تو کلی حرف زدی،از کاروماشین وفوتبال ومثل همیشه پاهای شکسته شده ات .وبامحسن و نازی وفاطمه عکسای اون قدیما وبچگیهات و سربازی واردوهای اردیبهشت وتابستونه 86 که باهم رفتیم را دیدیم وباز گفتی وگفتی .از تمومه اتفاقایی که افتاده بود والبته مثل همیشه که عادت داشتی خودت را لوس کنی ونه نه من غریبم بازی دربیاری،از سختی های نه چندان سختی (!) که واست پیش اومده بود حرف زدی.دلم نیومد بزنم توی ذوقت ومثل قبلنا بخوره توی پَرِت وبعد با هم دعوا کنیم وپنجول کشی راه بندازیم.هی بهت گوش دادم وهی اون بوی وحشتناکه پاهات را تحمل کردم!!!اسمش "سمیرا"ست ومن ندیده خاطرم جمع بود که کسی که مامانت بپسنده حتما آدم درست وحسابی ای هست.توکه عقلت به این چیزا نمیرسه!تا عکسش را نشونم دادی تمومه لذت دنیا جمع شد توی وجودم وگفتم بهت نمیاد خوش سلیقه باشی.با این عقل کَمِت بعیده!

زدی توی سرم ویه بدوبیراه هم،که چون داشتی دوماد میشدی ومن هم غرق تماشای اولین عروس خاندان بودم؛مهم نیست......

بابا از راه رسیده وداره ازت تعریف میکنه.فکر کن!بابا!ازتو!از بابا ومامانت!فرنگیس میگه مهدی بعد از خطبه ی عقد، توی بغل بابا گریه کرد.داره از امشب میگه و من گریه ام میگیره .....من میفهمم گریه ت رو!بعد از مدتها کسی مثل بابا راداشتن میفهمم یعنی چه؟وتو هنوز دل نازکی!مرد که گریه نمیکنه!....گریه م میگیره. فرنگیس میگه چه خبره؟ اگه احسان عروسی کنه چی کار میکنی؟میگم نمیدونم ،احتمالا از ذوق میمیرم.

من که باورم نمیشه!تو باورت میشه؟

خیلی خوشحالم.فقط من خوشحال نیستم،همه خوشحالند.خدا اولین برکت ماه رمضون امسال را نصیبم کرد.واسه همین خیلی خوشحالم.همیشه بهت گفتم توی بهترین شرایط وبدترین شرایط خدا را یادت نره،جون الی این دفعه حرفم را گوش کن وپسر حرف شنویی بشووقبل از اینکه بخوابی یه تشکره درست ودرمون ازش بکن.

سرشب هم بهت گفتم:"ما که کاری از دستمون برنیومد واسَت وتلاشمون بیفایده بود.مگه اینکه سمیرا آدَمِت کنه!"

همینطور دارم عکسات را نگاه میکنم وگریه میکنم ومیخندم....گوشی رو برمیدارم وواست SMS میدم:"مبارکه!هنوزم باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشی پسر عمو!"

نظرات 3 + ارسال نظر
جلبک خانوم 1389/05/24 ساعت 13:19

مهدی زن گرفت؟
نه!!!!!!!!!!!!!
کی؟
چه زود!
اینکه بچه بود
20 سالش بود یا 21؟
بچه ها زود بزرگ میشند
تو کی بزرگ میشی؟
یادته چقدر با مهدی میخندیدیم
خیلی پایه بود!
مبارک باشه
کلی ذوق میکنی ها

یادش بخیر بادبادکا
پرنده های بیصدا
با دست ما گم میشدند
تا قله ی آسمونا
:)
بچه ام رو کوچیکش نکن
22 سالش شده ماشالا

[ بدون نام ] 1389/05/26 ساعت 14:05

باورش سخته
ولی میشه
مبارک مهدی خان باشه ومبارکه تو که اینقدر خوشحالی
به دادشت بگو یاد بگیره

باهاش تا زن نگیره قهرم

مرسی

زرزری 1389/05/26 ساعت 18:05

از طرف من خیلی به مهدی تبریک بگو
اون دختره که اسمش سمیرا نبود که مهدی میخواستش
پس بالاخره عروس دار شدید
احسان یاد بگیره؟
خودت پس چی؟
خجالت هم خوب چیزیه والا

اسم دختر زیاده
منظورت کودومشون بود آیا؟
بیشین بینیم بااااااااااااااااااااااا!
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد