_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

انتظار فرج از نیمه ی اسفند کشم...

هوالمحبوب:

بازهم تقویم تپش ضربان قلبم رو شدیدتر میکنه.لباس میپوشم و آرایش میکنم و عطر میزنم.همون عطری که برای مواقع خاص استفاده میکردم.موهام رو میبافم ومیندازم دو طرف گردنم.دوتا گل سر طوسی و زرشکی  وصل میکنم روی موهام وروسری سر میکنم وتوی آینه به خودم خیره میشم وعینک به چشم میزنم وراهی میشم .امسال یه جور دیگست

وقتی عمه زنگ میزنه ومیگه کی میای خونمون وبهش میگم ساعت 7 یا 8 خودم هم مطمئن میشم قرار نیست مثل هر سال باشه.تازگی ها با یک هدف  میزنم بیرون ودر پی تدارکات ووضعیتهایی که ممکنه پیش بیاد نیستم .یکهو دیدی مثلا میخواست برم خونه عمه یهو سر از خونه خاله در اووردم!

مثلا همین تهران رفتنم که نفهمیدم برای چی وبرای کی رفتم واومدم وفقط حس سبکبالی بعد از اون  بود که بهم آرامش میداد ومیگفت بهش می ارزید واگه ازم بپرسی به چی می ارزید کلمه واسه گفتنش ندارم!

باید بگردم دنباله مسئوله تدارکات واسه تمومه کارهام!!

برخلاف هرسال همون راه  همیشگی رو نرفتم.دارم کم کم پیر میشم!با اتوبوس طی طریق کردم تا اون میعادگاه همیشگی!

باز هم دیر رسیدم.مثل همیشه وهر سال با یک تاخیر نیم ساعته میرسم وامسال تقریبا موقع اذان و"حی الی الصلوۀ" .باز هم که چشمم به سردرش میفته تپش قلب میگیرم وآروم میرم داخل.چقدر عوض شده!

پارسال که اومدم داشتند تعمیرش میکردند ومجبور شدم به جای دیگه پناه ببرم وامسال چقدر عوض شده بود!مثلا یه جای دنج شده بود واسه عشاق.یه  نور کم با فضای شاعرانه وقهوه ایه سوخته ویه خورده رومانتیک ومدرن واز میز شماره ی 13 من خبری نبود!.....

نشستم همون مبز دم در کنار شوفاژ-تنها میز خالیه کافی شاپ- باز منتظر گارسون که ازم بپرسه منتظره کسی هستید یا مثلا دو نفرید؟ من با لبخند بگم قهوه ویه کیک شکلاتی برای یک نفرلطفا! یا مثلا باهاش شوخی کنم وبعد سفارش بدم......

دفترم رو باز میکنم وگارسون از حرکت سرم که در جستجوی گارسون میچرخه حدس میزنه که باید پیداش بشه ومیشه ومیگه دونفرید؟ومن بدون اینکه شوخی کنم سفارش میدم وشروع میکنم به نوشتن.......هوالمحبوب....... ومینویسم وبغض میکنم وباز مینویسم با خدا درد دل میکنم......

اینجا به قدمت چندین سال واسم مقدسه.....اینجا بود که عاشق شدم.....اینجا بود که شیطون شدم.....اینجا بود که فارق شدم......اینجا بود که عاقل شدم.....اینجا بود که سرو کله ی خدا پیدا شد.....اینجا بود که دلم شکست.....اینجا بود که لیلا رو دیدم....اینجا بود که خودم رو دیدم ...واینجا بود که خدا  هرسال منتظر من میمونه تاسرو کله م پیدا بشه وبشینم پشت یکی از میزهای اینجا که دیگه مهم نیست میز شماره 13 باشه که خوش یمن باشه یا نباشه!!!!

گوشیم زنگ میخوره ودارم با دوست بابا حرف میزنم که گارسون باز سفارش منو با دوتا چنگال و یک کارد میاره ومن لبخند میزنم واون هم بدون اینکه منظور لبخندم رو بفهمه پاسخ میده ومیره......

باز قهوه ی تلخ که به تلخیه تمومیه روزایی که رفته وباز یه کیک شکلاتیه شیرین که خط میکشه روی تمومه تلخیا....

کلی با خدا حرف میزنم وتوی دلم واسه تمومه آدمای اینجا آرزوهای خوب میکنم.....واسه اون دختر وپسر جوونی که دارند راجب آینده حرف میزنند...واسه چشمای کنجکاوه اون پسری که توی حرفای دخترکه روبروش دنباله یه جرقه س...واسه اون چهارتا خانومی که دارند از خاطره ی روزای گذشته شون واسه هم حرف میزنندو میخندند...واسه اون دوتا آقای مسنی که دارند بستنی شکلاتی میخورند وراجب قراردادشون صحبت میکنن ...و واسه اون آقایی که منتظر به ساعت هی نگاه میکنه وبه بیرون خیره میشه......

یک ساعت میگذره وباز مثل هرسال، سالی که گذشت را مرور میکنم وجای تمومه آدمای زندگیم واونایی که بی نهایت دوستشون دارم را خالی میکنم وبلند میشم که برم.....

به خودم میگم فلسفه ی این دوتا چنگاله هر ساله رو باید بپرسم .موقعی که میخوام حساب کنم به مسئول کافی شاپ میگم که هرسال میام اینجا وبهش میگم چرا واسم دوتا چنگال میاره واون میزنه تو پیشونیشو میخنده وسرش رو به نشونه ی خجالت تکون میده و میگه خیال کردن دونفرید!

بهش میگم اما من یه نفرم. همیشه یه نفرم.....تا آخرشم یه نفرم.....بهم میگه انشالا سال دیگه دونفره میاید.بهش میگم اینقدر اینجا رو دوست دارم که حاضر نیستم با هیچ نفر دومی تقسیمش کنم....بهم لبخند میزنه وازم پول نمیگیره...اصرار میکنم واون هم اصرار میکنه ومیخواد مثل اون سالی که لیلا رو دیدم مهمون اینجا باشم .بهم میگه به شرطی که باز هم بیای وبهش میگم اینجا جای "فقط سالی یک باره"!

پول خورد نداره بقیه پولم رو پس بده  ومیخواد بگرده دنبالش که میگم باشه بقیه ش مال خودتون وبهم میگه بقیه ش رو سال دیگه که اومدی میدم بهت!!!! با لبخند بهش میگم یادتون میمونه؟؟؟ ...میگه قول میدم....بهش میگم : امیدوارم!

ومیام بیرون ومثل همیشه تمومه هوای خنک بیرون رو هل میدم توی ریه هام و با یه نفس عمیق بغضم رو قورت میدم وباز در امتداد زاینده رود قدم میزنم.....

دلم میخواد راه برم واسه همین با عمه تماس میگیرم وبهش میگم نمیتونم امشب بیام پیشش وتا خونه قدم میزنم واز این همه جنب وجوش آدمایی که منتظره بهارند لذت میبرم..... 

پ.ن: 

1.احسان  مراقب خودت باش.دوستت دارم آجی ونگرانتم 

2.روز درختکاری مبارک  

۳.همین


نظرات 3 + ارسال نظر
فلاح 1389/12/19 ساعت 18:14

سلام
؟؟؟؟ راستش من که نفهمیدکم چی نوشتین ؟اما بهتره یه خورده از حالت ابهام در بیاد . البته این مبهم نوشتنه که حافظ رو حافظ کرده و و........ هر کی واسه خودش تفسیر می کنه و این راز جذابیت شونه اما اونا که اصفهانی نبودن شیرازی بودن

به هر موفق باشین- ارادتمند فلاح

بر هرکسی به شیوه ای این داستان گذشت
:)
بهتر اگه بود که این مدلی نمیشد!!!!!

[ بدون نام ] 1389/12/21 ساعت 16:02

باز تو پاشدی رفتی اسپادانا؟
تو رو خدا اینقدر خودت را اذیت نکن.
مثل همیشه قشنگ بود وباز در طول خوندن گریه کردم

اذیت واسه چی؟
گریه واسه چی؟
ای بابا
دلتون میخواد گریه کنیدگردن من نندازید
عجب!

قــــــشنگ نوشتی خیلی تصورش واسم جالب بود
منم اصفهان زندگی میکنم البته چند ماهی میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد