_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

درراه مانده....

هوالمحبوب:


خودت رو بذار جای من!دوشب مثل آدم نخوابیدی ،واسه سومین بار رفتی امتحان "اصول حسابداری" بدی(!!!!!!!).از حسابداری وتمومه آدمهایی که به حسابداری ختم میشن ،متنفری!از خستگی داری میمیری،سه تا بطری آب خوردی  و از ساعت 2 تا حالا که ساعت 4 ونیمه وسط راه وکنار جاده وروبه روی پلیس راه منتظره اتوبوسی که توروببره اصفهان، وهیچ بنی بشری پیدا نمیشه که این کاررو انجام بده وتمومه اتوبوسها پره و تو فقط داری حرص میخوری!تمومه راننده کامیونها هم یهو باهات مهربون میشن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و تو دیگه کم مونده بری تو پلیس راه بشینی!


از حرص دارم دق میکنم! از فکر دارم دق میکنم! از این مسیر طولانی که تموم هم نمیشه دارم دق میکنم!

(تودلم صدتا بد وبیراه به سید میگم که هرچی میکشم از دست اون میکشم!!!!)

......................

با خستگی وکوفتگی وحرص ساعت 4 صبح راه افتادم به سمت   دانشگاه. ساعت 10 واسه سومین بار امتحان"اصول حسابداری 1" داشتم و اگه بیفتم باز هم خواهم داشت. من از حسابداری متنفرم واصلا بدم میاد بخونمش.....

مانیا زنگ زدو گفت اومده دانشگاه و من از ذوق داشتم پر درمیوردم! دم در دانشگاه تو ماشین با محمد نشسته بود و"یسنا" کنارش داشت لبخندزنون بازی میکردم وهی میخندید!

"یسنا " خیلی خوشگل وناز بود وچقدر دلم برای "مانیا" تنگ شده بود.عکس دختر کوچولوش رو قبلا واسم فرستاده بود ودرست مثل عکسش خوشگل وناز بود....بغلش کردم وبا تمومه وجود بوش کردم و باتمومه وجود کیف کردم......

هانیه دیر رسید سر امتحان وبعد هم تا ترمینال کلی با هم حرف زدیم ومن عازم اصفهان شدم.....

از ساعت 2 تا حالا تو جاده بودم وهرچی هم میخواستم حرص نخورم نمیشد....

پلیس جاده هم انگار با اون دوساعت اونجا موندنم احساس مالکیت میکرد(!)، تا تکون میخوردم میگفت :کجا؟؟؟ بشین الان یه ماشین میاد!(درست عینه باباها!)

پنجشنبه بود وتمومه ماشینها پر!

باید با یکی حرف میزدم...باید برا یکی داد وبیداد راه مینداختم...باید حداقل به یکی غر میزدم تا دلم آروم بشه.....تو ذهنم همه رو مرور کردم وهرچی خواستم زنگ بزنم بهشون یادم افتاد نگران میشن وتا برسم اصفهان اونا جای من دق میکنن وتازه من باید اونا را آروم کنم....

یاد زینب افتادم...امروز ساعت 2 امتحان داشت...یهو نمیدونم چرا بهش زنگ زدم:الو!زینب کجایی؟

: روبرو پلیس راه توی پمپ بنزین!تو کجایی؟

:نه!!!!!!!!!!!! من؟من تو پلیس راهم!توروخدا بیاد منو ببرید خونه!!!!!

و بلندشدم که برم اونطرف جاده که یهو پلیس از تو کیوسکش پرید بیرون وگفت :کجا؟

گفتم :دارم میرم پیش دوستم!اوطرف جاده س تو پمپ بنزین!خداحافظ....

و دقیقا تا پمپ بنزین حواسش بود(من مرده این مسئولیت پذیری واحساسه همنوع دوستیه پلیسان خیر خواه  هستم!)

باورم نمیشد،درست روبروی من توی پمپ بنزین بودن ومن فقط زینب رو بغل کردم وهی ذوق کردم!

همه داشتن نگاه میکردن و انگار اونا هم خوشحال شده بودن من دارم از اینجا میرم،از بس که هی راه ر فته بودما!

با زینب و محسن راه افتادیم به سمت اصفهان ومن فقط براشون خاطره تعریف کردم وکلی خندیدیم. ..هی هم میگفتم:زینب!دیدی منو پیدا کردین؟؟؟!!!

زینب هم مثل همیشه مجهز اومده بود وکلی تا خود اصفهان از نظر تغذیه ما رو مستفیظ  کرد ومن هم که کلی کیف کردم....

بالاخره رسیدم خونه.....بالاخره رسیدم به جایی که نسبت بهش احساسه متناقضی دارم...رسیدم خونه تنها کاری که کردم خوابیدن بود......


**************************************************************

* 1.  هرچی بیشتر به روز تولدم نزدیکتر میشم،حالم بدتر میشه! کاش تولدم نرسیده تموم بشه.....اولین باره تولدم رو دوس ندارم...اولین باره دلم میخواست هیچ وقت به دنیا نمیومدم....اولین باره از روز تولدم میترسم........اولین باره....

خدایا شکرت!


2. هنوز هم ازحسابداری وهرچی به حسابداری ختم میشه متنفرم!پریشب توی دفتر سمیه ،موقعی که داشت بهم میگفت : سرمایه ماهیتا بستانکاره با بغض بهش گفتم :چرا این حسابداری منو رها نمیکنه؟چرا هی من باید خاطرات گذشته م رو یدک بشم؟ چرا همه چیز دست به دست هم داده تا من هی اسم حسابدار و حسابداری و حسابرس و حسابدار بشنوم؟؟؟؟از بدهکاروبستانکار وهرچی از این نوعه بدم میاد!

هنوز هم از حسابداری متنفرم!


نظرات 1 + ارسال نظر
گیتاریست 1390/04/03 ساعت 14:45

اگه شوهر کنی همه این مشکلاتت تموم میشه. میشینی تو خونه و برای خودت برنامه خانواده میبینی و از آشپزی مدرن لذت میبری. هر وقت بخوای پول داری و همیشه هم یکی رو داری که بهش گیر بدی و نق بزنی. دیگه لازم نیست خاطرات بد گذشتت رو یدک بکشی و شوهرت میشه حسابدارت، راننده شخصیت، مشکل گشات. میتونی یه شوهر یاب هم بخری حالا میتونه سونی اریکسون یا نوکیا یا آیفون باشه. کلا تحت کنترلته و خودت راهت با آسودگی کامل کلید ادامه زندگیتو از توی جمجمه اون حیوونی که اسمش شوهره رو کلیک میکنی و به دوستانت و مامانت اینا و قوم و خویش صبح تا شب پای تلفن فک میزنی و گل میگی و گل میشنفی. تازه تا اینجاش رو هم اگه به چپ چپ نیگا کرد میتونی بگی بهش: تو هیچ کاری واسه من نکردی هر چی کردی وظیفه ات بوده! تازه تمام کم و کاستیاتو میتونی سر اون خراب کنی. اصلا همیشه بخاطر اونه که مشکلی پیش میاد، دیگه خودت هیچ تقصیری در مشکلات زندگی نداری. خلاصه اینکه شوهر حیوون بی خطر و بی آزاریه که میتونی سوارش بشی و به سرزمین آرزوهات سفر کنی باهاش. بعضی وقتا هم که باهات راه نمیاد با دوتا ناز و کرشمه و عشوه و ادا خر میشه از نوع الاغ و بعدش راه میفته و برات ار ار میکنه. حالا هی برو دانشگاه و حسابداری بخون و گرما و سرما صحنه نمایش پلس راه شو.....!

من مشکلی ندارم گیتاریست
اینا همه ش غرغره .....تموم میشه...
قشنگ نوشتی ها...خیلی قشنگ نوشتی....
دلم میخواد جواب تک تک جمله هات رو بدم اما.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد