_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

کودکی هامان اتاقی ساده بود.....

هوالمحبوب:

به آقای "س " میگم بیشتر از اینکه از ناهار ممنون باشم به خاطره جایی که من رو اوردید ازتون ممنونم...اینجا شهره بچه گیه منه.....دلم واسه بچه گیه نه چندان قشنگم تنگ شده بود....

ناهار میخوریم وبعد من رو توی شهر میچرخونه..انگار که بخواد من رو بیشتر شرمنده ی محبته خودش بکنه...انگار که بخواد تا آخر عمر مدیونش باشم و من تمومه خاطرات بچگیم واسم زنده میشه....همون روزا که همیشه منتظره شب بودم تا تمومه دنیا تموم بشه..همون موقع که فکر میکردم وقتی میخوابی همه چی تموم میشه...همون روزا که بادرد لذت میبردم...بادرد بازی میکردم ...بادرد ولی بیــــــــــــــــــــخیال..... سرم رو تکیه میدم به شیشه وتوی دلم اشک میریزم وبه آقای "س " لبخند میزنم.....


امروز قرار شد چندتا شهر رو ویزیت کنیم واسه دستگاهها..اول "شهرضا" شهر دانشگاهم وبعد "مبارکه "شهر خاطراته دورم.......توی مبارکه که میگشتیم ضربانه قلبم تند تند میزد..مخصوصا وقتی رفتیم بانک ملی....بهش میگم :نسبت به این شهر حسه خوبی ندارم...

میگه چرا؟

میگم نمیدونم! از اول اینجور بوده!

ونگفتم که یکی از مردم این شهر بد داغی روی دلم گذاشت که با هیچ ضمادی خوب نمیشه....توی خیابون که میچرخیدیم رسیدم به همون مسجد که گنبدش توی خاطراتم بارها شنیده شده بود وتکرار!

گنبدش رو از فیروزه ای به نقره ای تبدیل کرده بودن وتازه به یه نکته پی میبرم که چقدر جالبه که توی تمومه خاطرات شیرین ولی درد آوره زندگیه من همیشه یه گنبد هست!

همیشه یه گنبد هست که من رو با خودش میبره...همیشه یه گنبد هست که من رو متصل میکنه به درد..به لذت ..به اشک..به.......

بارها از کنارش رد میشیم وبارها صدا توصیفه گنبد میپیچه تو گوشم....چقدر هوای این شهر برام سنگینه وچقدر خوبه که زود ازش میایم بیرون....

ناهار میریم "زرین شهر".....شهر بچه گی هام ومن تمومه زندگی رو نفس میکشم...اون هم عمیق....

دلم واسه همه چی تنگ شده...واسه خودم...واسه تمومه الی...واسه انگار هزار سال پیش.....واسه هزار سال پیش که نه من بودم ونه......



****************************************************

* امشب بابغض ولی بدونه اشک شعر خوندم....خداراشکر!

امشب تمومه سعیم رو کردم که یه چیزی درست بشه وامیدوارم که بشه.....خدا کنه!

** واست یه عالمه خوشحالم گیتاریست جان!امیدوارم اینقدر سرت شلوغ بشه که وقته سر خاروندن نداشته باشی


نظرات 4 + ارسال نظر
غزال 1390/04/23 ساعت 02:49 http://mybfs.blogsky.com

شعر پایین شعرخیلی قشنگی بود وخاطراتتم همینطور

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زیبه اندیشان به زیبایی رسند
ممنون غزلم

مریم گلی 1390/04/23 ساعت 12:42

من قربون دلت برم
توروخدا اینقدر خودت را اذیت نکن
من عاشق اون روزهام
عاشق شنیدن خاطره هایی که میگی
الان پرو نشی ولی خیلی دوستت دارم

اذیت واسه چی بچه؟
منم دوستت دارم با دوتا از اینا >>>>>>
دلم واسه تمومه خاطره هام تنگ شده
واسه خاطره های راس راسی

سوده 1390/04/23 ساعت 22:36

سلام
قربونت برم الی که اینقدر قشنگ می نویسی
الی با این متن قشنگ دقیقا منا بردی تو حس همون دوران. دوران بچگی. دوران مدرسه. یادته یه بار دوران راهنمایی تو مسجد کفشات را قایم کردم و تو با دمپایی آقای سلیمیان رفتی خونه. چقدر ازدستم عصبانی شدی!
وای الهام چه دورانی بود.چه دورانی.خوشحالم که جزئی از دوران کودکیت بودم.
اما وقتی نوشتی زرین شهر بودی و من ندیدمت دلم گرفت. دوست دارم ببینمت. به زودی زود
موفق باشی الی عزیز

عزیزمییییییییییییییییییییی
سلام عزیزه دلم
خوبی سوده جونم؟
آره
دلم واسه اون روزا یه ذره شده
الان که دارم جوابت رو میدم بغضم گرفته
اون روزا غمهامون به اندازه ی حالا بزرگ نبود
دلم واسه اون روزا خیلی تنگ شده
خیلی

shabahang 1390/04/25 ساعت 13:21

digar neveshtehayat range mara nadarad.....man boghz mikonam baz,digar asar nadarad

دنباله خاطره شدن بودی
که شدی
راضی باش
سخن پوشیده بشنو....اسب من مرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد