هوالمحبوب:
خسته وکوفته رسیدم سر کوچه،یه دفعه فاطمه گفت :آجی سی دی یادت نره
آخه از درخونه که صبح زدیم بیرون بهش کلی چیز گفتم که یادش بمونه که یاده من بندازه که من بادم نره!!!!
میرم داخل سوپر ومیگم :آقا دوتا سی دی بدید
صاحب مغازه داره دنباله پول خورد میگرده که بقیه ی پول مشتریش رو بده وسرش رو انداخته زیر وداره پولهاش رو زیر رو میکنه
همونطور که سرش پایینه میگه:سیگار ه چی میخواین؟
یه دفعه جا میخورم وشصتم خبردار میشه اشتباهی شنیده!
بهش میگم :ماربلو پایه بلند!!!!(خدا پدر این مجله خارجکیا را بیامرزه که من یه چیزی ازتوش یاد گرفتم!!!)
سرش رو بلند میکنه وبهم خیره خیره نگاه میکنه ومیگه :نداریم!
قیافه م رو جدی میگیرم ومیگم: پایه کوتاه چی؟؟؟!
پشت چشم نازک میکنه ومیگه:اونم نداریم!
بهش میگم: دیگه پایه چی داره؟متوسط هم داره؟
اخماش رو میکنه توی هم ومیگه :خانوم ما اصلا سیگار نداریم
لبخند میزنم وبهش میگم :پس میشه لطف کنید دوتا سی دی بهم بدید؟!
میگه :سی دی هم نداریم
آقای مشتری نوشابه به دست میخنده ومیگه خانوم ازاول سی دی میخواستند، شما اشتباهی سیگار شنیدید
مغازه دار با تعجب حلقش باز می مونه وتا میاد به خودش بجنبه ومغزش دانلود کنه چه اتفاقی افتاده ،بهش روز بخیر میگم وبا لبخند ی حاکی ازتاسف ویه خورده تمسخر از مغازه میام بیرون
منم از اون سی دی های پایه بلند میخوام
نداشت