_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

My TurNiNg PoiNt....

هوالمحبوب:  

وقتی دارم راجب Turning point زندگیشون باهاشون حرف میزنم همینطور زل زده به منو چشم برنمیداره.از علی میپرسم واون از تغییر شهرش و ورودیش به دبیرستان جدید میگه و وقتی از اون میپرسم میگه من هیچ Turning point ای نداشتم.با تعجب بهش نگاه میکنم.یکی دو جلسه بیشتر از کلاس نمونده وبا اینکه به خودم قول داده بودم درراه روشن سازی اینا هیچ اقدامی نکنم چون درحد المپیک من را این ترم حرص کش کردند اما دست به کار میشم اون هم نه واسه روشن سازی،واسه اینکه کم کم داره دلم میسوزه از این همه بی رحمی درحقه خودش!

بهش میگم تو بیست وهفت سالته مگه میشه هیچی تو زندگیت نداشته باشی؟دانشگاه رفتنت.گواهینامه گرفتنت.ماشین خریدنت.آشنایی با یه آدمه جدید.عاشق شدن.یه اتفاقه جدید وقشنگ.خونوادت .دوستات....

با تاسف سرش را تکون میده ومیگه اینا شد Turning pointمثلا؟میشه شما بگید اینا چه چیزه مهمی ان؟که چی؟میشه راجبه Turning point های خودتون بگید؟

بهش میگم 

my first turning point is my birthday! When I was born the world was changed….My mother became Mom and my father became Dad…

بهش میگم  که توی زندگیه همه مون پر از نقطه عطفه.پرازاتفاقای قشنگ که میشه باهاش خوشحال باشی به جای اینکه بگی که چی ومنتظره یه اتفاقای گنده گنده باشی.

بهم میگه امروز چرا اینقدر خوشحالید؟

میگم بزرگترین علت خوشحالیه امروزم اینه که شلوار جین پوشیدم اونم بعد از مدتها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(آخه سرکار باید لباس فرم بپوشیم ومن هم کلا صبح تاشب سرکارم ودیروز قانون شکنی کرده بودم!).علت دیگه ش اینه که غذای موردعلاقه م رو خوردم_ الویه_ اونم توی اتوبوس میونه چشم یه عالمه آدم که بهم خیره شده بودند ولی به هیچ کسی تعارف نکردم.علت دیگه ش اینه دوستم اس ام اس داد ه محل اقامتش توی خوابگاه درست شده.یکی دیگه ش اینه داداشم زنگ زده بهم و با اینکه درمورد کارش ازقبل تصمیم گرفته بود ولی باهام مشورت کرد.یکی دیگه ش اینه امروز یکی از شاگردام را بعد از دوسال دیدم وبغلم کردوبهم گفت دلش واسم تنگ شده.یکی دیگه ش اینه که برحسب اتفاق نیم ساعت پیش دیدم این خانم منشی جدیده که اومده قبلا شاگردم بوده والان با شاگردم همکارم.یکی دیگه ش اینه که با شما کلاس دارم حتی با اینکه درحد المپیک حرصم میدید......

چهره ش باز شد ومتفکرانه دیگه نگاه میکرد.بحث یه خورده عوض شد ورسید به آمال وآرزوها ولذایذ وعلایق زندگی.بهش میگم بزرگترین لذت زندگیم خوردنه یه بستنی بزرگه.اونم با دوستم.فرقی نمیکنه کی باشه....بزرگترین لذت زندگیم خواهر وبرادرم هستن واون با شنیدن اسم خواهر وبرادر چهره ش میره توی هم.میگه کاش نداشتمشون .منم بهش میگم کاش راه دوست داشتنشون را داشتی...

علی داره از بحث کیف میکنه ومجتبی فقط داره با لبخند فکر میکنه وبعد با پوزخند میگه اینا همه ش از بی دردیه!

بهش میگم اگه بخوام در مورد مشکلاتم بنویسم  و وقت داشتم،چهارده جلد "تاریخ ویل دورانت" پیشش لنگ مینداخت ولی مهم نیست هیچکدومش!

میگه مگه میشه مهم نباشه؟

میگم الان درحال حاضر تنها چیز وکسی که مهمه کلاسم وشاگردام اند که شمایید.بیرون از کلاس درموقعیتهای مختلف اونی که باید خودش را مهم نشون بده میده ...

راجب goal   هامون حرف میزنیم وکلی میخندیم.راجب آینده.راجب پنج سال دیگه.راجب ده سال دیگه.راجب هزارسال دیگه.

بهشون میگم جلسه ی بعد تحقیقهاشون را آماده کنند و واسه پنجشنبه وامتحان پایان ترمشون آماده بشند وبعد یه جوره دلسوزانه آه میکشم ومیگم:خدارا شکر ترمتون تموم شد و دارم از دستتون خلاص میشم!

دیگه خصمانه بهم نگاه نمیکنه.دیگه مات ومبهوت نگاه نمیکنه.داره با لبخند فکر میکنه و همین واسم کافیه....

مطمئنم امشب قبل از خواب کلی فکر میکنه وTurning point های زندگیش را جستجو میکنه.شاید بخواد یه دونه بسازه...

نظرات 3 + ارسال نظر
مردی در تبعید ابدی 1390/07/06 ساعت 22:16

معلومه خیلی دختر خانم فعالی هستی دانشجو ، معلم و ...

میشه بگید چند سالتونه و چی میخونید البته اگه ناراحت نمیشید

روحیتونم واقعا تحسین برانگیزه امثال شمارو که می بینم از خودم بدم میاد

فعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال
ممنون.واسه چی بدتون میاد؟
عجـــب
ناراحت واسه چی؟؟
بیست وچند سال پیش در یک تــیر،
دختری زاده شد به این تقدیر
چی میخونم هم که.....
درس!

سلام
وبلاگ خوبی داری به من هم سری بزن
و اگه مایلی هم دیگر رو بلینکیم
منتظرم بای

ممنون

مریم گلی 1390/07/07 ساعت 09:54

الی جون سلام خوبی؟
باز دونفر را گیرت افتاد پدرشون را دربیاری؟
شوخی کردم
خوش به حال شاگردات
حواست به نگاه شاگردت باشه

عجـــــــــــــــــــــــــــب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد