_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

نه همین دماغ زیباست ، نشان آدمیت!... یا همون اندر مباحث مترسکها!

هوالمحبوب:


خیلی وقته دلم یه مانتوی مشکی میخواد.حتی با اینکه این ترم دانشگاه نرفتم و حتی با اینکه این روزها فقط مجبورم اون مانتوی فرم شرکت و بعد هم آموزشگاه رو بپوشم که خوشبختانه طبق سلیقه ی من سورمه ای تشریف دارند. بعد از شرکت خوشحال و خرم میرم واسه خودم دور دور تا یه مانتوی خوشگل و البته ساده و بدون جینگیل بینگیلی بخرم یا حداقل بپسندم تا بعد با خانوم والده بریم واسه خرید و اینجور حرفا!

حالا میگند چرا اینقدر لباسهای جلف واجق وجق میپوشید!خوب این رو باید از این لباس فروشی های محترم پرسید که یه دست لباس آدم وارانه ندارند که آدم بخره و همه ش یا باید یه پاپیون گنده یه جاش باشه یا باید یه رنگه غیر مرتبط یه جای دیگه ش باشه و یا باید اینجاش اونجور باشه و یا اونجاش اینجور و حتما هم باید یه جاش تنگ باشه و اون جاهای باقیمونده ش گشاد و ترجیحا هم یه جاش پاره پوره و وصله پینه باشه تا کلا خوشگل به نظر برسه


دارم توی مغازه دور دور میزنم و کلا از تماشای این هم خلاقیت لذت میبرم که یه خانومه خوشگله چاسان پاسان کرده ی دماغ عملیه لب پروتزه  مو اکستنشن کرده ی چشم و چار خلیجیه بالا لب برق برق زنه رو مچ دست و پاش همچین گوگوری مگوری و عطر آدکلنش همچین مسخ و اغوا کننده و همچین تیــــــــــــــــــــــــکه ها - تازه اونم نه اینجور،بد جـــــــــــــــــور - میاد توی مغازه که یهو دلت میخواد کاش پسر تشریف داشتیند و همچین از حضور وجودشون مستفیــــــــــــــــــض!


یه دوری میزنه و دست میذاره روی یکی از اون مانتو گل منگلی ها که تو ترجیح میدی واسه آستره بالشت استفاده کنی و همچین پشت چشم نازک کرده بهت نگاه میکنه و بعد میگه :خانوم این مانتو چه قیمته؟!

تو هم آب دهنت رو قورت میدی و میگی:ای جان! یعنی با من بود و لبخند میزنی و نگاهش میکنی و اون باز سوالش را تکرار میکنه و تو با صدایی که انگار از اعماقه درونت میاد بالا میگی :نمیدونم!احتمالا باید روی اتیکتش نوشته باشه!

باز میپره میره سراغه یه مانتو دیگه و باز زل میزنه توی چشمات و میگه :این چه قیمته؟!

باز تو بهش لبخند میزنی و میگی :فکر کنم این ردیف باید 50000 تومن باشه! ببینید اونجا نوشته این ردیف 50000

باز چپ چپ نگات میکنه و یه مانتو بر میداره، از اون بامشاد خفنها و میره تو اتاق پرو....

تو هنوز داری از بین این همه مانتو دنباله یه چیزی میگردی بتونی بهش بگی مانتو که از اتاق پرو میاد بیرون باز از بین این همه آدم زل میزنه به تو و میگه خانوم این چه قیمته؟!

باز شونه هات رو میندازی بالا و میگی نمیدونم!

یهو جوش میاره و با داد میگه:پس تو چی میدونی عین مترسک سر جالیز ایستادی تا ازت حرف میپرسی نیشت را شل میکنی و مثل علامت فلش هی این طرف و اون طرف رو نشون میدی؟ برو به بزرگترت بگو بیاد کارش دارم!!!!!!!!

جلو این همه آدم هنگ میکنی!دلت میخواد همچین بزنی تو صورتش با مشت تا دماغش پخش صورتش بشه و باز مجبور بشه بره شونصد بار دیگه عمل کنه یا همچین با لگد بیای تو شیکمش که  دل و رودش از حلقش بریزه بیرون  و همچین گیسش رو بپیچونی دوره دستت و سه دور بتابونی و بعد ولش کنی تابره بالای تیر چراغ برقه چهارراه بعدی و توی پرتاب وزنه همچین رکوردار بشی و بعد هم بپری رو شیکمش و تا میتونی بالا پایین بپری و همزمان بهش بگی:رعـــــــــــــــیــــــــــــــت!مترسک منم یا تو دماغ عملیه لب پروتزه فک سیمکشیه مو اکستنشن شده ی مانتو حال به هم زنه رعیته بـــــــــــیــــــــــــب!

ولی خاک بر سرانه ترین راه رو انتخاب میکنی و همچین نیشت رو شل میکنی و میگی :بزرگترم خونه ست! من رو فرستاده خودم واسه خودم مانتو بخرم ، واسه همین تنها اومدم خرید.نه اولین بارمه ، مظنه قیمتها دستم نیست!!!

یهو صورتش مثل گچ سفید میشه و میگه: مگه شما فروشنده نیستی؟!!!!!!!!!!!

این دفعه لبخندم نیشخند میشه و میگم:من به گوره مرده و زنده م خندیدم که فروشنده م! من مترسک سر جالیزم که واسه ترسوندنه پرنده ها نصبم کردند اینجا!

از سرو صدا فروشنده میاد و به داد دله حاج خانوم میرسه و حاج خانومه خفن هم هی ببخشید ببخشید راه میندازه  واسه من و منم همچین کیفووور از بوی عطرش که توی حلقمه و همچین خوشحال که خوب شد نزدمش و خون به پا نشد و خدا بهش رحم کرد

دیگه اون آخرها میخوام بهش بگم  جونه مادرت دهنت رو ببند دیگه!بخشیدم بابا به شرطی که اسمه عطرت و دکتری که بینیت رو عمل کرده بهم بگی و راستی لبتون رو هم اگه بگید کجا چی کارش کردید و این حرفا دیگه آخرشه و اگه حالا دلت هم خواست ماچم کنی و  از دلم دربیاری هم قبوله!! که خودش به این نتیجه میرسه صداش رو قطع کنه و بره پیش بابک جونش که سرچهارراه نظر منتظرشه وبا یه خداحافظیه عشقولانه از من بره دنبال زندگیش!

نظرات 5 + ارسال نظر

علی 1390/07/26 ساعت 13:09 http://mikhanemikhane.blogfa.com

سلام الی جان من و همکارم چند تا از مطالب زیبایت راخواندیم و لذت بردیم خیلی قشنگه نثرت دل انگیز و دوست داشتنی خدا می داند جامعه نیاز به ادم هایی شبیه تو دارد اما کم پیدا می شوند در ضمن الی جان من تو. را از یادم رفته بود ولی نامت یادم هست مثل همون سیمانی است که گفتی نقش اون می ماند و من الی را دردلم سیو کرده بودم الی جان سر و پا شور و هیجانی و خدا کند شب زفاف را هم تجربه کنی اگر دوست داری زندگی خوب همین طور که گفتی در شادی نهفته است باز هم به من سر بزن من دوستت دارم و اگر چیز جدیدی نوشتی خبرم کن باشه

ممنون علی جان
دو سه بار اومدیم وبلاگتون تجربه کردیم

ثانیه 1390/07/26 ساعت 15:10

دم حاج خانوم دماغ عملی گرم
دم توبیشتر گرم
مدیریت بحرانت بیست
بی شوخی ای ول

اونوقت با شوخی چی آیا؟

Saint Mary 1390/07/27 ساعت 18:54

برای پست بعدیت:


آیینه هم صادق نیست ...

ندانستم آن بهار گرمم ....

یا این پاییز سرد ...

++++++++++++++++++

از آیینه بیزارم ...

در کنارش،

من دو نفر می شویم ...

که باز تنهاییم هر دو ...



چند نفس از فریبای عزیز ...

8->
کلا خوراکت پستهای بعدیه
همونها که فقط سکووووووووووووووووت میخواد
8->

بابک 1390/07/29 ساعت 12:27 http://cloudysky.blogsky.com

می گم خوبه نکشتیش واسه یه مانتو خون به پا می شد
...........
پست بعدی به دلم نشست و یه خورده هم گرفت البته

آره خدا راشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد