_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تنت به ناز طبیبان نیازمند مبـــــــــــــــــــــاد.....

هوالمحبوب:

اینقدر استرس دارم واینقدر گریه کردم واینقدر حرص خوردم که دیگه حوصله ی تکرارش رو ندارم.کیف لباس و وسایلش دستمه .چادرم را میکشم جلوتر ومیگم:من میخوام برم داخل.

باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیشه خانوم!

بهش میگم:چرا نمیشه؟من که چادر سرم ه!اسلام در خطر نمی افته.مشکلت دیگه چیه؟

میفهمه دارم با تمسخر باهاش حرف میزنم.میگه بخش مردانه است شما نمیتوید برید داخل!برید با تلفن داخلی زنگ بزنید پرستاری ببینید اجازه میدند برید جاتون را با همراه عوض کنید؟

صدام را بلند تر میکنم اما باز خودم را کنترل میکنم ومیگم:بیمارستانه!حموم که نیست که هی مردونه زنونه میکنید!قرار نیست برم اونجا دلبری کنم که هی نمیشه نمیشه برام راه انداختید!!!!میفهمید وقتی میگم همراه نداره یعنی چی؟میفهمید وقتی میگم من باید برم داخل یعنی چی؟شماره پرستاری چنده؟

میگه:1104

داخلی را میزنم وپرستاری را میگیرم.بهش میگم داداشه من به نام فلان روی تخت بهمان ه ومن باید بیام داخل.میگه امکان نداره.بخش مردونه ست.با عصبانیت میگم:انگار نفهمیدید چی گفتم؟من باید بیام داخل.

میگه فردا خانوم موقع ملاقات.

تلفن را محکم میکوبونم روی شاسی وبه اطلاعات میگم من باید برم داخل.پرستارتون میگه فردا.انگار متوجه نیست اونکه اونجا روی تخت خوابیده داداشه منه.

باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیتونم اجازه بدم برید داخل.میفهمم چی میگید اما نمیتونم.

بهش میگم از کجا میفهمی چی میگم؟داداشت اونجا خوابیده که میفهمی؟یا جای منی که میفهمی؟من رفتم لباساش را بیارم.باید منتظر بمونم تا همراه بیاد بعد برم.

میگه امکان نداره

میگم:اگه فکر کردی التماست میکنم یا آبغوره میگیرم که دلت بسوزه وبذاری برم داخل کاملا در اشتباهی.من باید برم داخل!

واسه اینکه من را از سر خودش باز کنه میگه:برید یه بار دیگه با پرستاری تماس بگیرید وواسشون توضیح بدید .هرچی اونا گفتند قبول.

دلم میخواد بزنم تو گوشش.

بهش میگم :شماره ش چنده؟

دیگه عصبی میشه ومیگه :چند دفعه بگم؟

صدام را بلند میکنم ومیگم :یادم نیست!کشتنم واجبه؟هر اونقدر که باید تماس بگیرم باید بگی.

باز میگه:1104

باز تماس میگیرم وباز همون حرفا!

باز اطلاعات و باز همون حرفا!از پرستاری زنگ میزنند ومیگن  همراه احمد برزوویی بیاد بالا!

همراهش را صدا میکنند وکسی جواب نمیده.بهم نگاه میکنه ومیگه تو به اسم همراه احمد برزوویی برو بالا!

خیره تو چشماش نگاه میکنم ومیگم:من همراه احسانم!اسم داداشم احسان ه!اونی که اون بالاست و من اصرار دارم برم پیشش اسمش احسان ه !من به اسم وفامیل خودم میخوام وباید برم داخل ...... وهمینطور خیره میشم بهش ودلم میخواد دندوناش رو توی دهنش خورد کنم...

سرش را میندازه  پایین وخودش تماس میگیره پرستاری.30 ثانیه حرف میزنه وبهم میگه برو داخل.....

تا برسم پیشش و تا بغلش کنم و تا براش تعریف کنم که دم در چی گذشت انگار هزارسال میگذره.......

دم در بخش یکی از پرستارا میاد جلو ومیگه :کجا خانوم؟شما اجازه ندارید وارد بخش بشید.توی چشماش زل میزنم ومیگم:به من گیر نده!مفهومه؟

میره کنار ومیرم داخل اتاق.حالش بهتره...خیلی بهتره....قول دادم به خودم که گریه نکنم.قول دادم ناراحتش نکنم.میشینم کنارش وبه حرفایی که رد و بدل میشه گوووش میدم....

.

.

امشب با هم رفتیم جیگرکی و یه عالمه جیگر خوردیم و بلند بلند با  احسان و مهدی و سمیرا و عمه خندیدیم...باید غذاهای خون ساز بخوره تا هرچه زودتر عصاهاش را بندازه کنار و باز راه بیفته.باید یه عالمه رووووز بگذره تا همه مون خیلی چیزا یادمون بره...هنوزم خداراشکر

نظرات 10 + ارسال نظر
گل پسر 1390/09/09 ساعت 00:14

همه چی خوبه / همه چی آخرشه / آخرش همه چیزه / یا یه همچین حرفایی
.
.
.
<-8
خب
اینجاهاش رو تو دلم گفتم
.
.
.
<-8 <-8 <-8

.
.
.
منم اینا رو توی دلم گفتم
.
.
.

ثانیه 1390/09/09 ساعت 11:55

الی الهی قربونت برم آجی.احسان چه اتفاقی براش افتاده؟
درکت میکنم چی میگی.میدونم چقدر دوستش داری.خداراشکر که بهترشده.الیم اینثقدر خودت را اذیت نکن

همه چی آرووووومه....
ممنون ثانیه جان

آچیلای 1390/09/09 ساعت 16:45

الیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

نبینم ناراحت باشییییییییییییییییییییییییییی
الی با موهای قرمزی در بیمارستان

ماشالله الی همه رو با تند تند حرف زدنات و حاضرجوابی میبندی. من اون مراقبه و پرستاره رو درک میکنم و میدونم الان چی کشیدند .لول

باز هم لول و کوفــــــــــــــــتـــــ
بهشون می اومد معتاد باشند وچیزی کشیده باشند
ولی من به روشون نیوردم
تو خوبی بچه؟!

حمید 1390/09/11 ساعت 09:09 http://hamidhaghi.blogsky.com

خدا وکیلی جیکر هارو تو بیشتر خودی یا احسان...جیگر.

نصف نصف شد

بابک 1390/09/11 ساعت 18:19

با ارزی شفای تمام بیماران و علی اخصوص برادر عزیزتان

اللهم اشف کل مریض

سلام عزیز
دمت گرم
چه وبلاگ زیبا و پر محتوایی؟
به من هم سر بزن
موفق باشید گلم
بای عزیز

آچیلای 1390/09/13 ساعت 02:06

من موندم تو چرا عرب نشدی؟
یه آماری ازت بدم حالشووووووووووووووببری
75 درصد کلماتت عربیه
میمونه 25 درصدش که من از اون 25 درصد اونقدر تند حرف میزنی سر در نمیارم
پس علامت فلش میکشیم و نتیجه میگیریم که ما زبون هم رو نمیفهمیم.هاهاهاهاهاها

مرسی من خوبم(فقط قصد ازدواج ندارم)
قرار بود بیای این طرفا؟ هر وقت اومدی خبر بده دعوتت کنم مهمونم باشی
بوی بیمارستان اونقدر بده که بدبختها شکل معتاد میمونند

دیگه به عرب بودنم هم حسادت میکنی بچه؟!
شکست عشقی خوردی که دیگه قصد ازدواج نداری آیا؟!
یه دختر خوب برات سراغ دارما،دختر همسایمون!
ماااااااهه فقط یه خورده چروکه!اشکال که نداره که؟!

آچیلای 1390/09/14 ساعت 00:11

عرب چیه من بهش حسادت کنم آخه؟لول

من عمرا شکست عشقی نمیخورم.ممکنه شکست عشقی بدم به طرف مقابلم اما خودم نمیخورم.هاهاهاهاها
دختر همسایتون خوبه آخ جون
اون چروکها رو با چاله چوله هاش با پنکک پر میکنیم اشکال نداره.هوووووووووووووو
چادریه؟ من اصلا از چادری خوشم نمیاد هااااااااا گفته باشم
آدم مذهبی هم نیستم از ادم مذهبی هم زیاد خوشم نمیاد.لول

هی بچه میزنمت ها

اونطوری گفتم خودتو به من نچسبونی الی . لول

باز من غیر مستقیم معرکه گرفتی؟
تو که میدونی من اخلاقم چه جوریه که!
برو این قیافه ه را برای اون دختر خارجیه بگیر بچه!

عجالتا لول و کوفت

آچیلای 1390/09/14 ساعت 01:09

به دختر همسایتون بگو حمید از قیافه تو خوشش اومده.

چیکار میکنی؟باز سر کار میری؟ اس اومد ممنون الحق که اصفهانی ها رو خوب تعریف کردی

راستی یه سوال؟ برادرت ازدواج کرده؟ یه سوال دیگه و تخصصی
کامپیوترت درست شده؟ ساعت یک هست و الان هم کافی نت باز نیست گفتم حتما لب تاپ گرفتی ؟

همه چی آرووومه من چقدر خوشحالم
حالا گیر دادی به داداشم؟!

آچیلای 1390/09/15 ساعت 00:48

میگم برادرت ازدواج کرده؟
اینجا دختر همسایمون خیلی ماهه از هر انگشتش یه هنر میباره فقط یه ذره شبیه آفریقایی هاست

واسه چی خوشحالی ها؟ آها فهمیدم . خوشحالی که بالاخره حمید اومده و داره نظر مینویسه برات.هاهاها
خوشحالم که خوشحالی.

کل اگر طبیب بودی.......سر خود دوا نمودی بچه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد