_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

الــــی بنت زکـــریای رازی.....

هوالمحبوب:

دوسه روزه عجیبا غریبا دارم به علاقه مندی هام فکر میکنم.به اینکه من چقدر ادبیات دوست داشتم و دارم ولی رفتم رشته ریاضی.همه ش تقصیر این خانم"ناظم" دبیر ریاضیمون بود.ازبس دوستش داشتم ازدرسش بیست گرفتم و این امر مشتبه شد که من نخبه ی ریاضی ام!

آخه اگه نخبه ی ریاضی بودم الان آمار و تحقیق در عملیاتم را افتاده بودم؟اصلا بگو من نخبه هستم و دوبار حسابداریم را افتادم تا بالاخره با 12 پاس شدم؟

همه ش تقصیر خانم"ناظم" بود.

اون سال نصف کلاس از درس ریاضی افتادند و من شدم بیست!

خاک برسرم!

رفتم واسه انتخاب رشته.نه بابا گذاشت ادبیات بخونم نه خانم"ناظم"گفتند حیفی!

بابا گفت من آبرو دارم و خانم"ناظم" هم گفت استعدادم به هدر میره!!!!

نمیدونم منظورش کدوم استعداد بود ولی گفت هدر میره!

عاشق ادبیات بودم .البته به کامپیوتر هم علاقه داشتم.هم به علمش وهم به فنش!

نذاشتند شکوفا بشم و نتیجه این شد که  الان واسه یه دکمه ی پاور کامپیوتر زدن باید صدتا صلوات بفرستم که یهو نترکه و من بدبخت بشم!اصلا تا کامپیوترم عطسه ش میگیره من پس میفتم!انگار که مثلا بچه م داره جونم مرگ میشه!

هیچوقت به این فکر نکردم که علوم تجربی دوست دارم یا نه!

حتی یه سرسوزن هم فکر نکردم!

همینکه میتی کومون تجربی خونده بود به اندازه ی کافی دلیل مستحکمی بود واسم که تجربی نخونم!

تنها دلیلم که حتی اسمش رو هم توی دهنم نمی اوردم همین بود!

میتی کومن تجربی خونده بود  و من قرار بود به هیچ عنوان شبیه اون نباشم!

به خودم قول داده بود!

ازهمون دوران طفولیتم!

هیچوقت فکر نکردم چقدر شیمی دوست دارم!به جهنم!اصلا اسم تجربی نباید به دهنم می اومد!به الی قول داده بودم!

به مکافات ریاضی خوندم و بعدهم دانشگاه زبان قبول شدم!

دبیرستان درسم خوب بود چون باید خوب می بود ولی اصلا توی ریاضی استعداد نداشتم!

اگه نمره ی خوب میگرفتم دلیلش این بود که حق نداشتم بد بگیرم نه اینکه چون ریاضی دوست داشتم..نتیجه سه سال ریاضی خوندن دبیرستانم این شد که نهایتا 4سال توی دانشگاه زبان خوندم!

زبان را دوست داشتم!

عاشقش بودم اما دلم نمیخواست دانشگاه بخونمش ولی خوب دیگه شد.

وقتی درسم تموم شد چسبیدم به کار.البته ازهمون سال اول دانشگاه چسبیدم به تدریس.اما یه چیزی همیشه قلقلکم میداد.چیزی که میدونستم توش تبحر دارم اما چیزی ازش نمیدونم.واسه همین بعد از دو سال تحقیق بالاخره برای قبول شدن توی رشته مدیریت ، ارشد کنکور دادم.مدیریت را دوست داشتم.میتونست کنار زبانی که خوندم ترکیب درستی از آب دربیاد!یواشکی بابا خوندم که نکنه نظرم را عوض کنه یا بخواد باز نظر خودش را غالب کنه!4 ماه درس خوندم و با عشق کنکور دادم و البته که قبول شدم .جای خوبی قبول نشدم اما بالاخره نتیجه زحمت و علاقه م بود.حالا بماند که باز توی دانشگاه با تنبلی درس خوندم و باز گرفتار ریاضی شدم و نتیجه ش این شد که تموم درسهای افتاده ی این مقطعم به ریاضی مربوطه!اصلا انگار نه انگار یه روزی بچه درس خون بودیم اون هم رشته ی ریاضی!

تصمیم جد و البته اساسی دارم دکترا مدیریت منابع انسانی بخونم.عاشق انسان وسرکار داشتن با اونام.اصلا خوراکه خودمه!هم علاقه دارم هم فکر میکنم عرضه ش رو  و هم روانشناسیش رو!

اما نمیدونم چرا چندروزه فرمولهای شیمی داره من را دیوونه میکنه!

دوسه روزه دارم به خودم میگم چه دلیل احمقانه ای داشتم برای انتخاب نکردن رشته ی تجربی!

درسته از فیزیک بدم می اومد ولی عاشق شیمی و زیست بودم.عجیب از ترکیب عناصر خوشم می اومد.

یادمه سال اول دبیرستان یه کتاب گیر اورده بودم به اسم صنایع شیمیایی!یه چراغ الکلی داشتم ویه عالمه مواد شیمیایی که از بابا خواسته بودم از آزمایشگاه مدرسه شون واسم بیاره!می نشستم بعد ازظهرها به ترکیب عناصر روی چراغ الکلی  و حظ می بردم!

یادمه با دستورالعمل اون کتاب شامپو درست کردم.واکس درست کردم و یه صابون قالبی بد شکل!

بدجور دو سه روزه علایقم رو اعصابم راه میره!

نمیدونم! شاید بالاخره تصمیم گرفتم برم دفترچه کنکور بگیرم و امسال داروسازی کنکور بدم!

این شیمی بدجور داره رو مخم راه میره!

فعلا که اسیره این ترجمه ی  اون کتابم و امتحانه یکی دو هفته ی دیگه ی  تحقیق درعملیات و آماری که افتادم!

این شیمی بدجور داره باهام بازی میکنه!

نظرات 10 + ارسال نظر
گل پسر 1390/10/07 ساعت 22:31

فعلا اینایی که پس انداختی بزرگ کـــــــــــــــــــــــــن
تا بعد

.
.
.
شیمی
عق!
.
.
.
یه دختری رو خیلی دوست داشتم
ولی چون عموش معلم شیمی بود نرفتم سراغش!

.
.
.
گفتم حالا سالی یه بار مجبوریم بریم خونه شون که
این میخواد بشینه از لاووازیه و مندلیف بگه!
خدا میدونه تازه تو خونه شون هم چایی رو بجای لیوان توی بشر (besher) میخورن

اگه بدونم اینقدر از شیمی خوشت میاد واسه خاطره اینکه من رو هم شده بگیری میرم شیمی میخونم

البته بگم قبلش باید عناصر ناشناخته وجودت را کشف کنم ها

بابک 1390/10/08 ساعت 08:48

زندگی آدما حاصل همین تصمیمات درست و نادرست تو لحظات سخته - باورت می شه من عاشق ادبیات بودم اما الان به عنوان مهندس شیمی مشغول به کارم - ولی فرقش اینجاست که حسرت روزای گذشته مو نمی خورم چون دیگه بر نمی گرده و اینکه آدما یه بار فرصت زندگی دارن پس نمی خوام باقی شو خراب کنم همیشه و در همه حال انتخاب های بهتری هست که انجامش بدی ولی زندگی دیگه تکرار نمی شه - حواستو بیشتر جمع کن دخترم ... شدم عین بابابزرگا

حسرت؟
هرگز!
با خودم داشتم فکر میکردم اگه این درسها را نمیخوندم واین رشته ها را نمیرفتم با این آدمایی که الان توی زندگیمند وحاصل اون تصمیمات چی کارمیکردم؟
از کجا پیداشون میکردم؟
حسرت نه!
دلمشغولی
باید یه کاری بکنم که الی هم دوست داشته باشه!
چون تکرار نمیشه باید یه کاری بکنم!شایدم نکردم ومثل ادبیات محدودش کردم به کتابای شعر و نثر!درست مثل تاریخ که بینهایت دوستش دارم!
وای من چقدر چیز دوست دارم بابا بزرگ!

نازی 1390/10/08 ساعت 08:51

چقدر ما دوتا بهم شبیه ایم خانم الی کوری
تو جدول مندلیف چندتا عنصری که شناختی ثبت کن تا من بیام همشون و درو کنم
مثل خودت که کلا آدم و دلاشونو همه شو باهم درو می کنی
منم ریاضی خوندم از سر جو گیری
بعد تجربی رفتم پیش دانشگاهی
بعد حسابداری خوندم تو دانشگاه و بعدشم وله لش
همیشه هم عاشق ادبیات و شعر بودم و زبانم تو آکادمی یه 7 8 سال مدرک عوض کردیم
اما برعکس شما سرکارخانم مدیر & teacher
هیچی نشدیم جز همون موجود مثلا مهربان حال بهم زن
خدا آخرشو ختم بخیر کنه

یه بار بهت گفتم از سر خودت زیادی
یادته؟
چون هنوز خودت را نمیشناسی که چیزی بیشتر از اونی هستی که فکر میکنی!
بیخیال!
توی دنیا بعضی عنصرها هست که هیچوقت کشف نمیشه
یه چیزی تو مایه های الی!

گاردجاویدان 1390/10/08 ساعت 18:18

یک عنصر ناشناخته رو هرگز فراموش نکنید :
I'm GOD
:D

فرعون هم همین رو میگفت
هنوزم کشف نشده رعیت!

دلارام 1390/10/08 ساعت 19:03

واااااای الی
اگه بدونی خوندن شرح حالت چقد منو خوشحال کرد...

من خیلی وقته میخاستم از خواستن و نخواستن هام بنویسم اما شاید تنبلی نذاشت که بنویسم...
الی من این متن و چندتا اصلاح کوچولوکنم میشه سرگذشت خودم!...
ینی دقیقا اتفاقاتی بود که برای من افتاد... اگه ارشد مدیریت بخونم دیگه اصلاحم نیاز نیست "و زیستم باید حذف شه"
...
وای از ادبیات نگو که عاشقش بودم و هستم...
و اما شیمی... و اون همه استعدادم... آزمایشگاه شیمی قشنگ ترین کلاس من بود... لذت میبردم از مواد و ترکیباشون... از واکنشاشون و انفجاراشون!

اگه ترس این نبود که سرکلاس پیش لیسانسه های شیمی شاگرد تنبل بنظر برسم و مثل گیجا سرکلاس بشینم حتما میخوندمش... واسه ارشد...

آه... امسال به سرم زده بود کنکور آزاد شرکت کنم واسه لیسانس و شیمی بخونم...
دوباره از اول شروع کنم...
مدرک زبانمم قاب کنم ب دیوار دلم...

ادبیاتو میتونم بدون استاد ازش لذت ببرم اما شیمی چی

الی بیا 1آزمایشگاه بزنیم باهم بترکونیم
...

بذار این دو تا امتحانم رو بدم
پایه آزمایشگاهم!
دلارام یه معلم آمار و تحقیق در عملیات سراغ داری بفرست اینطرف!
گفته باشم از پول خبری نیستا،ازسرارادت!!!!

دلارام 1390/10/09 ساعت 19:14

الی جونی از سر ارادت که خودم میام
مگه من میذارم کسی از سر ارادت بیاد الی رو ببینه! میکشمش
الی ب استادت بگو من اشتباهی بودم تو این رشته! راهمو گم کرده بودم... منو چه به آمارو این چیزا! بده ان نمره ی مارو خیر ببینی
نامه ی ژایه ی برگه جواب میده! تست کن

درس خودخوانه
استاد نداره
اگه استاد داشت که من وضعم این نبود
درس جبرانیه
درسم تموم شده اما هنوز جبرانیشاش مونده

دلارام 1390/10/09 ساعت 19:16

الی جونی از سر ارادت که خودم میام
مگه من میذارم کسی از سر ارادت بیاد الی رو ببینه! میکشمش
الی ب استادت بگو من اشتباهی بودم تو این رشته! راهمو گم کرده بودم... منو چه به آمارو این چیزا! بده ان نمره ی مارو خیر ببینی
نامه ی پایه ی برگه جواب میده! تست کن

همون جواب قبلی
ای ول ایندفعه املات درسته توی این یکی ها
دارم کم کم بهت امیدوار میشم

دلارام 1390/10/11 ساعت 02:50

وقتی پایه ی ترس درمیون باشه آدم بخاطر 1حرف اشتباه دوبار کامنت میده!
الی جون من خوب میشم... بهم امیدوار باش .. یه آیدی گودلیدی واسه خودم میسازم...
فک کردی فقط خودت خوبی
پ ن...

دو گود لیدی در یک اقلیم نگنجد دختر!
به پا نیفتی بچه

رعیت از رع میاد که رَع مهمترین خدای مصر باستان و تجسم شخصت آفتاب یا نیمروز.
پس مرا بشناس تا خود را بشناسی

چونکه خورشید برآید،ذره را نشاید!
استغفرالرعیت با تمام مخلفاتش!

میشه توبه تا سوسک نشدیم آیا؟!

باشه کچل جان
راستی رفع مصادره شده ؟

ببخشید؟؟؟؟؟
همون هاااااان خودمون(!!!!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد