_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

پیرمردی نشسته در راهم و سر خویش را تکان می‌داد....

هوالمحبوب:

هرموقع میبینمش از جاش به رسم احترام بلند میشه و خم میشه.دستش را میذاره روسینه ش و اظهار ارادات میکنه.من هم با حرکت سر سلام میکنم و همزمان که دارم رد میشم لبخند به لب ازش دور میشم.

باید شصت سال سن داشته باشه.شایدم بیشتر.موهای سرش تقریبا سفیده.سفید که نه جوگندمی رو به سفید.صورت مهربونی داره و همیشه وقتی مشتری داره از جاش بلند میشه.رسم ادب و احترام را بلده.بیشتر مواقع لباس خاکستری میپوشه و همیشه دست به سینه می ایسته دم در مغازه ش و گاهی هم میشینه.باز هم دست به سینه!

همیشه مرتب و تر وتمیزه و مرد آراسته ای ه!نمیدونم چرا ولی وقتی یهو اگه حواسش هم نباشه از همون دور که دارم بهش نزدیک میشم به اختیار نگاهم میفته بهش!شاید سنگینی نگاهم را حس میکنه که یهو سرش را میاره بالا ومی ایسته وباز ادای احترام وادب و من با لبخند دور میشم.انگار که توی این دو سال به اون مرد مسن کنار داروخونه که هنوزم هم نمیدونم چی توی مغازه ش میفروشه عادت کردم.به سلامش به بودنش به نگاه مهربونش و به احوالپرسیش وشاید هم اون به سر تکون دادن من...

شهریور دو سال پیش بود.ماه رمضون بود.داشتم از آموزشگاه برمیگشتم.کوله انداخته بودم و کلی خسته بودم.ازصبح گوشیم خاموش بود.ازبس سر کلاس زنگ میخورد و نمیتونستم جواب بدم و یکی در میون جواب میدادم کلافه شده بود.واسه همین از همون صبح که سر کلاس زنگ خورد خاموشش کردم.از اذان گذشته بود.عادت ندارم بیرون افطار کنم حتی به اندازه ی خوردن یه خرما.ازخستگی داشتم می مردم.خیابون تاریک بود همه رفته بودند خونه هاشون که افطار کنند و سریال ببیند.ازاتوبوس پیاده شدم.قبلش گوشیم را ازکوله در اوردم ببینم ساعت چنده دیدم خاموشه، باز گذاشتم سرجاش.یه خورده با الهام همکارم حرف زدم و ازش خداحافظی کردم و پیاده شدم.ایستادم توی ایستگاه توبوس بعدی تا برسم به خونه.حس کردم خیلی دیر شده.دست کردم توی کوله م تا گوشیم را دربیارم و روشن کنم و ببینم ساعت چنده! دیدم گوشیم نیست!!!!!

هرچی گشتم نبود.کوله م را وسط خیابون خالی کردم نبود.تموم مسیر را برگشتم و قلبم توی دهنم بود.روی زمین داشتم دنبالش میگشتم و نبود.واسه اولین بار به تمومه مغازه های توی مسیرم توجه کردم و تک تکشون را نگاه می کردم که گوشیم را پیدا کنم.حالم بد بود...نمیدونم حسم چی بود ولی وحشتناک بود.از راننده تاکسی ها که دور هم جمع شده بودند پرسیدم باخنده گفتند اگه پیدا میکردیم که به تو نمیدادیمش!انگار خل بودند!آخه مرد حسابی الان وقته شوخیه؟

دم در مغازه نشسته بود با دوتا پیرمرد دیگه!نمیدونم قیافه م چه جوری شده بود ولی انگار میدونست چی شده!

پرسید چی شده؟

فقط گفتم :گوشیم!!!!!!!

نمیدونم چی پرسید و چی نپرسید .اصلا نشنیدم.اصلا نمیشنیدم...فقط دیدم گوشیش را داده دستم و میگه یه زنگ بزن به گوشیت.بدون اینکه سوال کنم زنگ زدم.گوشیم خاموش بود.خودم خاموشش کرده بودم از صبح.....

بهم گفت بشین برم برات یه لیوان آب بیارم.گفتم :نه!هنوز افطار نکردم.باید برم خونه.گفت ساعت نه و نیمه، یکی دو ساعته اذان گفتند.گفتم مهم نیست.باید برم خونه.....

خداحافظی کردم و یه خورده قدم زدم و بعد رفتم نشستم کنار بلوار و زدم زیر گریه....

شوکه شده بودم.باورم نمیشد زنها هم دزدی کنند.باورم نمیشد توی ماه رمضون هم دزدی کنند.باورم نمیشد قراره پول گوشی من را ببره توی خونه ش و بده به بچه هاش.یه جورایی نفس دزدی باورم نمیشد.و فقط یه چیز ناراحتم میکرد.اینکه سحر نمیتونم به کسی زنگ بزنم و واسه سحری بیدارش کنم.یکی دو سال بود شده بودم جارچی و مسئول بیدار کردن تموم کسایی که اسمشون توی گوشیم بود....دزدی واسم هضمش سخت بود.نمیفهمیدم دزدها شبا چه مدلی میخوابند یا چه مدلی فکر میکنند.همون شب ازگوشیم گذشتم فقط به خاطر بچه هایی که شاید از مابقی پول گوشیم ارتزاق میکنند اما هنوز هم دزدی را نمیفهمم....

از اون شب هرموقع از کنار مغازه ش رد میشم بهم لبخند میزنه.به گوشیم که دستمه نگاه میکنه و بالبخند آرزوهای خوب میکنه و من دور میشم.

هرموقع میبینمش یاد اون شب شهریور میفتم.می ایسته دست به سینه سلام میکنه و من با حرکت سر جواب میدم ولبخند به لب دور میشم....

نظرات 6 + ارسال نظر
گل پسر 1390/10/08 ساعت 13:29

دیشب توی حرمسرا بودیم
جاتون خالی
یه پسره اومده بود اصل خنده!
میگفت من معتاد به هیچی نیستم!
گفتم شوخی نکن بچه
بروووووووو
یعنی اصلا؟
به هیچی؟
کراک و شیشه و تریاک؟
حتی قرص اکس؟
نمیشه که بابا!
لاف میزنی دیگه آبادانی نزن خب!
.
.
.
اون پسره رو دیدم یاد اون روزی افتادم که داشتم از بیمارستان می اومدم خونه!
یادش بخیر
همه ی فامیل اومدن دیدنم
منم که تو قنداق!!!
داشتم انگشتم رو میمکیدم که یاد روزی افتادم که قذافی سقوط کرد!!!
(((((((((=
.
.
.
زن حسابی، مرد حسابی، از اول تا آخرش گفتی دست به سینه!
بعدش توی شهریور یاد گوشیت افتادی!!!
عجبااااااا

شروع قصه از شهریور بود ادامه ش حالا!
پـــ ن پــــ میخواستی آخرش مژده ی وصلت بدم وهورا!
تو یادت نمیاد
من یادم میاد وقتی داشتیم از بیمارستان میبردیمت خونه سرهنگ زاهدی مسئولیت کودتای 28 مرداد را به عهده گرفت ومصدق .....
هی یادش بخیر
چه پاقدمی داشتی بچه......
.
.
.
یعنی از ساعت 8 تا حالا که بیدار شدم و ناهار پختم و کلی خانومی کردم سرم اینجوری داره میشه ها!
میخوای وب بدم از کیبوردم ببینی
برنامه امتحانی دانشگاه هم دلیور میکنیم

آچیلای 1390/10/08 ساعت 18:53

کار من بود به کسی نگی ها

از شواهد هم برمی اومد کار تو باشه
پس از همون روزا دنبالم بودی،نه؟!

به به چه مرد نازنینی..!!
نمیدونی چی میفروشه ؟؟!!
حالا خوبه محلشا بلدی کجاست
گفتم اونم از بس چشمت شخصیتشا گرفته
نفهمیدی کجا بوده!!
شایدم واسه اینکه ضرر مالی
دادی تو ذهنت مونده کجا بودی!!

اصولا به آدمها دقت میکنم موقعی که موقعیتش پیش بیاد.حواسم به مغازه ها نیست....
ولی امروز به خاطر پستی که نوشتم دقت کردم ببینم توی مغازه ش چی میفروشه
یه مغازه پر از دستمال کاغذی و از این قسم منسوجات!
همیشه آدمهای اتفاقها توی ذهنم می مونه
.
.
.
دارم دنبال یه موضوع دندون گیر میگردم واسه اصفهان!

گلابتون 1390/10/09 ساعت 17:14

آخرش به وصلت میرسین من میدونم

جون بچه ت دیگه چی میدونی؟
بگووووو
من طاقتش رو دارما
تورو خدا گلابتون چیزی را از من پنهان نکن

بابک 1390/10/10 ساعت 09:45

خاطره های ناب همیشه تو یاد آدم می مونن مثل دوستی های ناب مثل حس و حالای ناب ...

بدخاطره ی نابی بودا
بد دددددددددد

بروبچ 1390/10/11 ساعت 12:22 http://isfahaniha.blogfa.com

سلام
می گم زیاد دندون گیر نباشه
دندونامون بشکنه ..!!
اخه من تازه دندون مصنوعی گذاشتم..!!
شما که فرمول شیمایی دندون مصنوعیا
توی دبیرستان کار کردی باید بدونی
زیاد استقامت نداره در برابر اجسام سنگین!!

یه فرمول کشف کردم اندر محافظت دندون مصنوعیی
غمت نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد