_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

نقطــــــه . سرخــــــــــــــــــــــــــــــطـــــــــــــ

هوالمحبوب:


یکهو حس میکنی باید کاری بکنی

جایی بری

حرفی بزنی

کسی را ببینی

اصلا بیخیال همه چیز و همه کس بشی

همه چیز و همه کس زندگیت بشه یکی

و اون هم فقط الی!

به خودت قول میدی اگه امتحانت را خوب بدی و یا اصلا خوب و بد مهم نیست

فردا بشه وامتحانت را بدی

باز اون مسیر را طی کنی

باز حواست را جمع الی کنی و بری بشینی یه گوشه وکلی کیف کنی

کلی حرف بزنی

اصلا نه

کلی فکر کنی

باز مسیره ساوه

بعد قم

شهر خالی از سکنه اون هم توی اون صبح سرد و تاریک

بعد ساوه

امتحان

مرتب کردن خودت و باز تهران

بدون سر و صدا وخبر دادن به کسی

یواش و آروم

من تهرانم ولی عجله دارم

 من تهرانم و فقط خواستم که خوب باشید

خواستم  با اینکه امروز فقط به خودم تعلق داره اما  بدونید یادتون هستم

همینـــــــــــــــــــ !

گم میشی لای کتابها

کلی راه میری

انگار که این همه چند صد کیلومتر اومدی که فقط راه بری

بین آدمهایی که اصلا از وجود الی نامی بی خبرند.

تمام مسیر را از آزادی تا انقلاب راه میری و فکر میکنی و گاهی با موبایل صحبت میکنی

اینقدر فکر میکنی و کلمه  ردیف میکنی که فقط تاولهای پاهات بهت نهیب میزنه که بس نیست وباز ادامه میدی.....باید بری بالا

باز میری

نگهبان فریاد میزنه و بعد هی غر غر و تو فقط لبخند میزنی تا حرفهاش تموم بشه

باید به آدمهایی که میخواند نشون بدند مهمند فرصت ابراز وجود بدی.

حرفاش تموم میشه و بعد لبخند میزنی و میگی اینقدر عجله کردید توی این هوای سرد که کت نپوشیده اومدید از اتاقکتون بیرون.خجالت میکشه. آروم میشه و بعد میگه واسه چی اومدید اینجا؟

الان نوبت الی بودنه!

نیومدم زیارت شما  که با داد وبیداد استقبال کنید اومد خانوم فلانی را ببینم.دیگه تقریبا آروم شده وبه خیال خودش خط و نشونهاش رو هم کشیده.راهنمایی میکنه.میگه خانوم فلانی ندارند اما آقای بهمانی میتونه کمکت کنه.بگو من فرستادمت و میره داخل اتاقک.....

موقع برگشتنم واسه اینکه باهاش همکلام نشم موبایل دست میگیرم وتظاهر میکنم دارم صحبت میکنم.با حرکت سر خداحافظی میکنم و تشکر .....

فائزه منتظره.بعد از مدتها همدیگه رو میبینیم و چقدر وقتی بغلم میکنه آروووم میشم.اینقدر آروووم که باز خودم را توی آغوشش جا میدم.هنوز مثل اون موقع ها قشنگ چادر سر میکنه و من کیف میکنم.با هم به اندازه ی خوردن یه کاسه آش همراه میشیم و باز من راه میفتم و اون میره....

چقدر راه بدهکارم....چقدر حرف....چقدر نگاه...چقدر خنده.....چقدر اشتیاق....چقدر لذت...چقدر فکر و چقدر الی!

شب تا سحر درون سرم وول میخورد

یک مشت فکر و ذکر درهم و برهم....ولش کن هیچـــــــــــــــــــ....


چقدر شام لذت بخشی بود.از اون بالا کل شهر و آدمهای در تکاپو دیدن دارند.

الی توی گرداب چشمانی داری غرق میشوی!شنـــــــــــــــــــــــــــــــا بلـــــــــــــــدی؟!

متـــــــــــــــــــــــــــــــــرو.....پله برقیـــــــــــــــــــ....باز هیجان و باز یه عالمه آدم که هرکدوم یه قصه ی پر از ماجرا واسه خودشون دارند.....

باز جا می مونم....باز گم میشم.....باز غرق میشم.....باز فکر میکنم و باز اشتباه میرم...مهم نیست

یه عالمه وقت دارم که اشتباه هام را درست کنم....

عوارضیـــــ....اصفهانـــــــــــــــ ....بیا بالا......حرکت........

تاصبح تمام زندگیت رو توی حرکت شتر وار اتوبوس خواب میبینی تا برسی.

توی مسیر رفت و این موقع شب هم هنوز هستند کسایی که بیدارند و فکر میکنند و الی را مرور میکنند....

شب موقع خوابه نه نبش قبر خاطره ها!

نقطه . سرخط.تمام............

نظرات 4 + ارسال نظر
مهشید 1390/10/29 ساعت 15:37 http://MMB1376.BLOGSKY.COM

سلام
وبلاگ خوبی دارین
خوشحال میشم به من هم سر بزنید

حتما مهشید جان

تهران میای بی خبر ؟

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند....
کلا ما آسه میریم آسه میام دادا....
با بوق و کرناتون را هم دیدیم

شیوا 1390/10/30 ساعت 21:13

برگشتی الی
خوشحالم

مرسی عزیزم
منم خوشحالم که خوشحالی

فائزه 1390/11/13 ساعت 10:56



چه سریع گذشت... خیلی خوووب بود اون دیدار، هرچند کوتاه بود... دلم حسابی تنگ شده بود...

دلم من بیشتر تر دختر
مواظب خودت باش خانووووووووووووووووووم
.
.
خانومش تویی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد