_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دوچرخـــــــــــــــــــــه....

هوالمحبوب:


کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

 

بابی گفت، آره.

مامانش بهش گفت،  برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده

. 

نامه شماره یک

 

سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.

دوستار تو

بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

 

سلام خدا

اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده..

بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

 

سلام خدا

اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.

بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.

 رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد...

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.  

نامه شماره چهار

 

سلام خدا

مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.


بابی


پـــــ . نـــــــــ

:

 سلام خدا

یه عالمه آدم بهم دخیل بستند

یه عالمه چشم

یه عالمه گوش

یه عالمــــــــــــــــــــــه

همشون پیش منند

اگه میخوای باورشون نقش برآب نشه

اگه میخوای آبروت نره

اگه میخوای خیط نشند

برام یه راه درست بفرست

یه نشونه

یه ستاره

الــــــــــــــــــــــی!

نظرات 21 + ارسال نظر
بهشت 1390/10/30 ساعت 14:52 http://nochagh.blogsky.com

آفرین عزیزم.قصه قشنگی برام تعریف کردی.من خوشم اومد.خیلی کوچولوبودم .نه دروغ چرا؟ده یازده ساله بودم.یه روز تصادفایه مجلد پیدا کردم(منظورم مجلات صحافی شده).2 مجله صهبا.سنش قد تولد خودم بود. مال سال های 1337 به بعد.اون روز متوجه شدم این اولین قصه هستکه میخونم ولی آخری اش نیست.51 قصه دارم بخونم.طمع ام گرفت.بعد از خوندن 52 قصه 52 تا دیگه و بعد هم 52 دیگه.در سن یازده سالگی 150 قصه را بلعیدم.ولی هنوزم تشنه ام.و تو ولعم را آرام کردی

من هنوز چشمم دنبال کتاب شیطونک و آقای کفاش ه!
کلاس دوم خریدمش
قشنگ یادمه 28 مرداد
یادمه آزاده ها اولین گروهشون داشتند برمیگشتند
خونمون شلوغ بود
مهمون داشتیم
کتابم را گذاشتم زیر پتو تا بعد که مهمونا رفتند بخونمش
هیچوقت نخوندمش
یکی برده بودش
هنوز چشمم دنبالش ه

دخترشرقی 1390/10/30 ساعت 14:57

سلام الی جون.
چه قشنگ از خدا خواستی!!

یعنی من تو رو میکشم که آدرس وبت را نمیذاری
هرموقع میخوام بیام پیشت باید برم توی پستهای مرداد و تیر بگردم دنبالت
بابا جون من سنی ازم گذشته دارم دوران کهولت را سپری میکنم
آلزایمرم عود کرده رحم کن دختر!

دخترشرقی 1390/10/30 ساعت 14:58


منم خیلی وقته یه نشونه از خدا هستم.
کاش به منم نشون بده!!!

چشمات را باز کن
ودر هرچیز که مینگری معجزه ای هست
میترسم بیاد وبره ونبینمش

سلام... جالب بود

جالبی از خودتونه

سلام.زیبا بود.دوست داشتی به منم سربزن.

خوبی محمد؟
حتمــــا !میوه را آماده کنم اومدم

مهدی 1390/10/30 ساعت 15:16 http://kindtitan.blogsky

سلام چقد به بابی خندیدم مرسی عالی بود ی سر به منم بزن.بوووووووووووووووووووووووس

مگه بابی خنده داره؟
بچه م خلاقیت به خرج داده
باورت میشه چون ایمان داره کار خدا بهش گیره به دوچرخه ش میرسه؟

Setare 1390/10/30 ساعت 19:33

....................

ستاره جون از اونجایی که بحث حیثیتی شد باید کلی برم واست تحقیق
خودم دو سه جا را سراغ دارم
مااااااااااااااااااه
اما البته خاطره هام ماهشون کرده
اجازه بده برم تحقیق و تفحص واست آدرس همه ش رو ایمیل میکنم
راسی جا الی خالی !

سپیده 1390/10/30 ساعت 19:34

...............

سپیده جون باهات تماس میگیرم خانوم
یهو دیدی امسال اومدی پای شله زرد نذری الی
از حالا نیت کن واسه سال دیگه که تو هم باید شله زرد بپزی حج خانوم

[ بدون نام ] 1390/10/30 ساعت 19:46

الی فکر کردم در اینجا را تخته کردی
حالا دیدم راستی راستی زدی به ساخت و ساز
کجا بودی الی؟
فکر کردم مثل این وبلاگ نویسا شکست عشقی خوردی رفتی خودت را کشتی
میدونستم دیر یا زد یا پیدات میشه یا رفتی یه جای دیگه وبلاگ زدی
به زهرا گفتم آدرس جدید وبلاگش را داری
گفت اخلاقش قمر در عقرب جرات داری خودت بپرس

باز زدی تو کار وحشی بازی؟
میبینم باز دختر خوبی شدی؟
راستی این دختراون بالاست کیه؟
پس گفتی موزیک گذاشتی!کو موزیک من که کرشدم فکر کنم

رعیت اسمت کو؟
مثلا الان خواننده خواموشی یا گمنام؟
بگم اسمت رو آبروت بره؟
بگم
بگم
بگم؟

شکست عشقی کجا بوده مادر؟
دلی ازمون نمونده شکست بخوره
راستش زد به سرم برم اون وبلاگه را باز بازش کنم
بعد گفتم بیخیال الی!
کلا درگیر بودم فکر کنم باز آمار بیفتم
اون دختره اون بالا دخترمه
کلی گشتم عکسش رو پیدا کردم
حالا عکس دارم خودش نیست
هرکی پیداش کنه و به مامانش برسوندش جایزه داره
موزیک بلد نیستم بذارم
صد دفعه گذاشتم قاطی پاتی شد
آهنگ بابالنگ دراز اوریجینال

راستی
خودتی

دلارام 1390/10/30 ساعت 22:48

خدایا ازمن بگیر هرآنکه تورا ازمن میگیرد...

وای ببین چه کرده الی مون
عکس لوگوت منو کشت الییییییییی!

این دختره ک اون بالا نشسته همون دختره ست؟ که دمپاییش تا ب تا بود؟ همون که زنبیل داشت؟ تو صفه نون وایستاده بود؟ همون که عکسش شبیه تو بود؟ همونه الی؟ هنوز پیداش نکردی؟

...

دخترمه دلارام
اسمش ساراست
نمیدونم چشماش به کی رفته پدر سوخته!
یک دختر دهاتی و تنها که لهجه اش
شیرین و ساده بود ولی مثل ما نبود....

این پست رو که خوندم رفتم تو فکر اینکه ما مسلمونا چی رو باید از مسجد بدزدیم که خدا رو تو فشار بذاریم؟

خدا با داشتن ما خودش تحت فشار هست
دیگه بهتره چوب توی لونه زنبور نکنیم
.
.
.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که بشود آیا؟

خیلی قشنگ بود مثل همیشه منم باید برم یه چیزی از خدا بدزدم تا خدا را تحت فشار قرار بدم اما چی بدزدم نمیدونم

منو بدزدی همه چی حله!

setareh 1390/11/01 ساعت 01:17

kheyli mamnoon bekhatere zahmati ke mikeshi

چاکریم ْخواهر

گیتاریست 1390/11/01 ساعت 03:32

همزمان چندتا دخیل میشه بهت بست؟
منم یه دخیل دارم اگه جا داری بهت ببندم!!

امامزاده الی در خدمت شما
.
.
.
خدا داری میبینی؟ آبروم را نبر

سلام. اومدم توی نظراتت دیدم نظراتت هم واسه خودش دنیایی هستا!!!
خدا برکت بده بازدید کننده هاتون زیاد بشن. ممنون از میوه ای که آماده کردی و زحمتی که دادی و اومدی وبم
توی وبم یه مطلب رو در خصوص نظری که برام گذاشتی نوشتم دوست داشتی بازم تاکید می کنم اگر دوست داشتی یه سر بزن. این بار فقط میوه نیار که میوه های قبلی زیاد اومده.
منتظرتم فعلا بای

بابا گفتیم میوه آماده کن اومدم دیدم کلی مامور انداختی دنبالم
ما که از جرممون سر درنیوردیم اما رفتی سوراخ موش خریدیم خدا تومن تا آبها از آسیاب بیفته
حالا چرا؟
والا به جان بچه م خودم هم نمیدونم
حالا ماجرا چیه آیا؟

فاطمه 1390/11/01 ساعت 22:46 http://fati1230.blogfa.com

سلام عالیه ادامه بده به منم سر بزنی ممنون میشم

چی عالیه آیا؟
چی رو ادامه بدم آیا؟
دعا ؟ دخیل گرفتن ؟ دوچرخه دزدی؟

بابک 1390/11/02 ساعت 09:34

گروگانگیری هم جواب می ده ایده ی خوبیه اما دیگه با خدا که نمی شه شوخی کرد ... هر وقت مثل آدم یعنی مثل مثل خود آدم از خدا چیزی بخوایم بهمون می ده اما بماند اینکه دهنمونم سرویس می کنه تا قدر داشته هامونو بدونیم .... این بابیه با این بچگیش اینهمه شر بوده بزرگ بشه واسه خودش پدر خونده ای می شه ...

من خودم را گروگان میگیرم و باور تموم آدمهای زندگیم
جواب میده بابک خان

فاطمه 1390/11/02 ساعت 14:41 http://fati1230.blogfa.com

منظورم از ادامه دادن یعنی اینکه پست هات خیلی قشنگه به نوشتن این پست ها ادامه بده الی چرا یه جور دیگه به موضوع نگاه میکنی....درضمن ممنون که بهم سر زدی و نظر گذاشتی گفته بودی مردونگیمو نشون دادم این وسط من نفهمیدم ربط بین نامرد بودن و مردونگی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کلا من مدل نگاه کردنم اینطوریه
اون بالا درمورد وبلاگت رو بخون
نوشتی نامردی کامنت نذاشته بری
گفتم من که کلا مردم
دم هرچی نامرده گرم

فاطمه 1390/11/03 ساعت 14:30 http://fati1230.blogfa.com

خوب به هر حال ....راستی سیبیلاتو زدی یامونده اخه تو نظرات نوشته بودی سیبیلمونگاه خواستم ببینم مونده اگه مونده دوباره نشون بده درضمن اگه باهات شوخی میکنم به دل نگیر فقط میخوام خوش باشیم همین مواظب خودت باش ابجی...

مردی به همین سیسبیله
اگه بزنم که نامرد میشم

تو به دل نگیر بقیه ش با من

فاطمه 1390/11/03 ساعت 15:11 http://fati1230.blogfa.com

نه منم به دل نمیگیرم شما به فکر خودت باش ...خوبپس چی شد سیبیلاتو میخوام ببینم ابجی راستی بهت میگم ابجی ولی میشه بگی چند سالته...

بیست و چند سال پیش در یک "تیر"
دختری زاده شــد بدین تقــــــدیــــر
.
پدرش خواست شاعری گردد
تا گذارد بر این جهان تاثیـــــــر....
.
.
بعله حاج خانوم!
.
.
جهت مشاهده سبیل به بخش مردانه مراجعه شود!

فاطمه 1390/11/03 ساعت 15:33 http://fati1230.blogfa.com

بله پس میتونم ابجی صدات کنم چون سنم کم... اخه من اصلا خواهر ندارم

از همین حالا تا آخر عمر من آجیت
اسم خواهر کوچولوی من فاطمه است
الان دوتا فاطمه داره الی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد