_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

در نهانخــانه ی جـــــــــــانم ، گل یاد تــــــــو درخشـــید...

هوالمحبوب:


وقتی سرت شلوغ باشه و وقتی خسته باشی ،حواست از خیلی چیزها و خیلی افراد پرت میشه و متهم میشی به فراموشی و سهل انگاری! خوب خودت میدونی که اینطور نیست ولی خوب همه هم شبیه هم نیستند که متوجه بشند و به دل نگیرند یا غصه نخورند! بعضی ها اونقدر کوچولو اند و معصوم  و ساکت که فقط از چشماشون میتونی بفهمی چی توی کله شون میگذره!

باید هر چه قدر هم سرت شلوغ باشه و خسته باشی ،حواست به چشمهایی باشه که گاهی در سکوت میگند : پس من چی؟؟؟!!!!الی حواست هست؟؟؟؟

دراز کشیدم و چشمام داره بسته میشه اما یاد چشماش می افتم و صداش میکنم...میاد کنارم می ایسته. بهش میگم واسه عید کفش خریدی؟

میگه بله! میگم پس چرا به من نشون ندادی؟..میگه الان میرم میارم و میره کفشهای سفید خوشگلش را میاره و من کلی براش ذوق میکنم....

بهش میگم کنارم بشینه... و میشینه روبروم و دستاش را میگیرم و بلند میگه :آآآآخ!

دستاش زخم شده...چی شده؟

رفته لای در...

کی؟چرا حواست به خودت نیست؟ تو دیگه بزرگ شدی ها! بچه نیستی....

دستش را میبوسم و بهش میگم دخترم را دوست داری؟...میگه بله! میگم چقدر؟

میگه خیلییییییی....

میگم من را بیشتر دوست داری یا دخترم را؟

میگه هر دوتا تون....

میگم نمیشه که! من را بیشتر دوست داری یا دخترم؟

میگه خوب هر دوتا تون....

میگم مگه میشه آدم دو نفر را یه اندازه دوست داشته باشه؟

میگه بله.....

میگم پس اگه من را اندازه ی دخترم دوست داری چرا منو بغل نمیکنی؟ بوسم نمیکنی؟ نازم نمیکنی؟ نمیذاری رو پاهات و دست بکشی روی سرم؟بهم غذا نمیدی؟ منو نمیبری دستشویی؟ لباسم را عوض نمیکنی؟

خودش را میچسبونه بهم  بغلم کنه و ثابت کنه اندازه دخترم دوستم داره....

بهش میگم روزی یه بار که نمیشه!!! توی یه روز هی تند تند  باید بغلم کنی و بوسم کنی ...جلو بابا،جلو مامانی،جلو احسان،جلو الناز،جلوی هر کی توی خونه بود ونبود.بعد لباسام چی؟ غذام چی؟

چیزی نمیگه و میخنده....

بهش میگم آدم میتونه دو نفر را اندازه هم دوست داشته باشه....میتونه هزار نفر را اندازه هم دوست داشته باشه....میتونه یه دنیا را یه اندازه دوست داشته باشه و اندازه ش هم خیلییییی باشه.....اصلا دل آدم اونقدر بزرگه که همه توش جا میشند و باید همه را دوست داشته باشیم...بعد بیشتر و کمتر داره...یک نفر چون آجیته بیشتر تر دوستش داری.یه نفر چون داداشته بیشتر تر دوستش داری..یه نفر چون پسر همسایتونه کمتر تر دوستش داری....وقتی یه نفر بهت محبت میکنه بیشتر دوستش داری و وقتی یه نفر بهت ظلم میکنه کمتر دوستش داری...اون دوست داشتنه باید باشه....برای همینه وقتی دعا میکنی یاد همه می افتی....چون دوستشون داری و براشون نگرانی....

خدا آدم را به دنیا اورده که همه ی آدمای دیگه را همونقدر دوست داشته باشی که خدا دوستت داره...یعنی باید همه را دوست داشته باشی....نه اینکه بری ماچش کنی و بغلشون کنی ها!..مثلا آدم که نمیتونه بره آقا رحیم را بغلش کنه....میتونه؟

میخنده و میگه :نه!

میگم پس مدل دوست داشتنه فرق میکنه...مثلا تو میتونی برای آقا رحیم دعا کنی.براش وقتی آش پختیم یه کاسه آش ببری.اگه مریض شد مثلا حالش را بپرسی..اما مثلا برای آجی و یا داداشت میتونی حتی تا صبح بالای سرش بیدار بمونی و دستش را بگیری تو دستات تا آروم بخوابند....

میفهمی چی میگم؟

سرش را به علامت تایید تکون میده....

آدم نباید توی دلش از کسی غم داشته باشه یا ناراحتی.نباید کسی باشه که تو دوستش نداشته باشی و هلش بدی توی قسمت بد ه دلت.باید مثل مامانی همه را دوست داشته باشی و بهشون احترام بذاری....

دل آدم برای دوست داشتنه و  یه دنیا جا داره.برای همینه که تو هم میتونی من و هم دخترم رو هم احسان را هم الناز را هم مامانی و هم بقیه را یه اندازه دوست داشته باشی. ولی نمیتونی لباسمون را عوض کنی و بهمون غذا بدی که! چون خودمون بلدیم این کار رو بکنیم. وقتی این کار ها را بکنی به جای اینکه دوستت داشته باشیم اعصابمون خورد میشه هی توی دست و پایی....

مثلا اگه واسه من یه کتاب بخری من خیلی خوشحالم میشم یا وقتی به مامانی کمک کنی اون خوشحال میشه و لی اگه واسه دخترم کتاب بخری ،اون هم خوشحال میشه؟

میخنده و میگه نه!

میگم دیدی؟ اون را باید بغلش کنی..بوسش کنی...لباسش را عوض کنی....بهش شیر بدی تا خوشحال باشه و بخنده..پس مدل دوست داشتنه فرق میکنه..اوکی؟

دهنش را کج میکنه و ادای منو در میاره و میگه اوکی

بهش میگم حالا کفشهات را بذار توی اتاقت و امشب بیا پیش من بخواب،دلم برات تنگ شده....فقط جون آجی لگد نزنی ها! خیلی خوابم میاد....

میگه باشه و میره توی اتاقش و من دیگه چیزی یادم نمیاد.....

چشمام را که باز میکنم دیگه نزدیکای صبحه و " فــــــاطمه " ای که قرار بود پیشم بخوابه توی اتاق نیست....



الـــــــــــی نوشت:

1 . درست مثل کسانی که بهشون میگند چند روز دیگه بیشتر زنده نیستی و یه عالمه کار نا تموم دارند که میخواند این لحظه های آخر انجام بدند و یه عالمه حرف نگفته دارند که میخواند همه ش را بزنند ، می مونم.....

از همین حالا دلم تنگ میشه و با خودم میگم اون موقع چی کار کنم؟

بعدبه خودم میگم لوس نشو الی!......


 2. شونصد تا کتاب آماده کردم بخونم و دو سه تا فیلم معرکه ببینم. به خودم قول  دادم اگه شده حتی بمیرم هم این "تاریخ تمدن ویل دورانت" را تمومش کنم. حیف که نویسنده ش مرد و گرنه کتاب معرکه ای بود.الان هم هست ! فقط تا ناپلئون می ری و بعد معلق می مونی تو فضا تا خودت ،خودت را به یه صراطی مستقیم کنی!!!!!!!!!!!!


3. 

این غصه با گذشت زمان حل نمی شود


دردی است که اگرچه نهان حل نمی شود....


این درد را چگونه بگویم ؟ چه فایده ؟

با گفتن به این و به آن حل نمی شود


خون گریه ای که بغض مرا مویه میکند

در کل آب های جهان حل نمیشود


در من کسی نهیب برآورده است... آی!!!

هی قصه های کهنه مخوان ! حل نمی شود......نمیــــــشــــود.....TAKE IT EASY Eli...

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1390/12/28 ساعت 09:13

الیم

هاااااااااااااااااااان؟

Nima 1390/12/28 ساعت 09:16

اینش عره خیلی واسم آشناست ولی هرچی فکر می کنم یادم نمیاد کجا دیدمش!
داخل کتابای درسی نبوده ؟!

اون شعر پست بالا توی کتاب "اشک مهتاب" از مهدی سهیلی بوده
شاید یه جا خوندیش یا شنیدیش
شعر بچگی های منه.....
این هم توی این پست ه از کوروش ترابی ه
البته توی کتاب علوم دوم دبستان هم گاهی در بحث جامدات و مایعات ازش یاد میشده
شاید اونجا دیدی

Nima 1390/12/28 ساعت 09:18

خیلی شعر زیبایی هس .
یکی از بهترینای فریدون مشیری .

دقیقا حق با شماست
خدا بیامرزه فریدون مشیری را
نا قلا عجب شعری گفته
عجبــــــــــــــــــــــــــــــ

aasi 1390/12/28 ساعت 14:08 http://sonbahar.blogsky.com/

چیزی که توی پست قبلی گذاشتی شعر نیست. یک نظم خیلی خیلی ضعیفه که در ادبیات حرفه ای حرفی برای گفتن نداره. در کل کارهای سهیلی آنقدرها هم ارزش ادبی ندارند... بی تعارف!
اما پست دوم جالب بود. و شعری که در پست دوم بود. مرسی

حرف زدنش را دوست دارم
میفهمم چی میگی
راجب ضعف و قوتش نگفتم
راجب دوست داشتنم گفتم
حرفایی که میزنه بی پرده و بی ریا را دوست دارم
مرسی سون بهارم
بابت همه چی

ادریس 1390/12/28 ساعت 16:05 http://yeghanefar.blogfa.com

می پرسی از فلسفه بهار
و نمی دانی
موهایت را که باز می کنی
بهار آغاز می شود

دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است

آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است..........

Nima 1390/12/28 ساعت 17:35 http://Nimacruise.blogsky.com

همه ی شعرها و دکلمه هاش به این زیباییه ...

عجب!
یعنی راس راسی سر کاریم ها
پسر دقت کن ببین این شعر مال فریدون نیست
شایدم هست ما خبر نداریم
عجب!


گشت گرداگرد مهر تابناک ایران زمین

روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین

ای تو یزدان ای تو گرداننده ی مهر و سپر

برترینش کن برایم این زمان و این زمین

الهی آمینـــــــــــــــــــــ

باز کن پنجره را ، که بهاران آمد / که شکفته گل سرخ ، به گلستان آمد

سال نو مبارک . . .

سال نوی شمام جدید

حمید 1391/01/13 ساعت 13:27 http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام
آپم

با یه سوال

NON E OF THEM

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد