_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تـــــو سرمـایـه ی هست و بـود مَنی... یا (یک روایت چند پلانی ! )

هوالمحبوب :


مناسبتهای عام و اینکه مردم هی برایش سر و دست میشکنند من را به صرافت هیچ هیجانی نمی اندازد الا اینکه خوشحالم که بقیه خوشحالند.

هیجان و ولوله ی مردم خوشحالم میکند.توی هم می لولند و هی پول خرج میکنند و هی عجله دارند و هی لبخند میزنند بی دلیل و با دلیل!


وقتی مرد یک دسته گل مریم یا نرگس میخرد و بعد پشت ویترین روسری فروشی چنان توی فکر فرو میرود و درگیر انتخاب بین رنگ  قرمز شرابی و سبز کله غازی است و انگار که میخواهد سخت ترین مسئله ی آمار(!!!) یا تحقیق در عملیات  را حل کند، میخواهم بپرم بغلش کنم و هزاربار ببوسمش  که عشق را میشود از چشمهای براق و متفکرش حس کرد.عشق به زنی که شاید با یک قرمه سبزی معرکه منتظره مَردش است و شاید هم با اجاقی سرد، غرق خوابـــ  و برای مرد شاید فقط تصور چشمهای پر از لبخندِ زن، جذابترین تابلوی نقاشیست .آخر عشق ِ با چشمداشت که نمیشود عشق!

یا وقتی زن پولهای توی کیفش را میشمارد که تا آخرین ریالِ پس انداز آخر ماهش چقدر مانده که بتواند لباسی ،ساعتی، عطری ،کیفی ، کمربندی و یا حتی یه جفت جوراب ناقابل برای مَردَش بخرد،دلم میخواهد عدد و رقم ها و جمع و تفریقهای ذهنش را بکشم بیرون و بگذارم وسط و هی دورش طواف کنم که بوی عشق میدهد.....بوی دل....آن هم منی که به تمام عدد و رقم های دنیا آلرژی دارم!!!


اصلا تصور لحظه ی گرفتن هدیه ها و یا برق چشمهایی که نمیتوانی هیجان و شادی اش را کتمان کنی سر ذوق و بغضم می آورد.یا نگاه پر از تمنایی که هزاربار در اوج ِسکوت، فریاد میزند که " به خاطر بودنت در زندگی ام ممنونم!"


من عاشق تمام عاشقهای روی زمینم...عاشق تمام دوست داشتن ها! حالا هر قِسمی!

عاشق برق نگاهها و گرمی دستهاشان.عاشق عشقهای با صدا و بیصدا....

عاشق لبخندهایی که میزنند و محو میشود هی تند تند...

من عاشق دستهای کوچکی ام که توی دستهای مردانه ی یک " بابا " و یا زنانه و لطیف یک  "مامان " گم میشود و عاشق آن دامن کوتاه و چین چین و کفشهای قرمز تَق تَقی و  پیچ و تابهای موهای مشکی بلندی که به دست زنی بافته شده و به گل سَری صورتی مزین شده  و درانحنای هر بافه اش عشق میچکد بغل بغل....

من عاشق مهربانیه نگاهها و صداهایی هستم که خودشان هیچ ازشان خبر ندارند و من میپرستمشان ، همه را!

.

مناسبتهای تقویم من را به هیجان نمی آورد.

بلد نیستم برای مناسبتهایی که هیچ برایم معنا ندارند ،تشریفات راه بیندازم...

بلد نیستم دل خوش کنم به عددی که رنگ قرمز به خود گرفته روی تقویم و کمی آنطرفتر سنجاق شده به نام "تعطیل رسمی"!

همیشه از تعطیلهای رسمی متنفر بودم!!!!

ولی به همان اندازه از هیجان و ولوله ی مردم، خوشحال و گور بابای دلی که هیچ گاه لمس نکرد تمام این "رسمی" ها را!

.

.

در کدامین روز گرم تابستان به نامم سَنَد خوردی و به نامت سَنَد خوردم؟

در کدامین "ربنای"  رمضان و  استجابت دعا به شکرانه ی سلامتی ام سجده گزاشتی و اشک ریختی؟

در کدامین زمزمه ی تطهیر و تقدس گوشم را با نوای"اشهد ان محمدا رسول الله " غسل دادی؟

در کدامین روز قَسم خوردی برایم بهترین باشی و من برای دنیا بهترین و من آن روز فقط  گریه کردم آن هم بلند بلند، با آن دستهای کوچک و دماغ گرد و پهن و لبهای نامتوازن و آویزان و چشمهای قهوه ای ِ درشت و مژه های بلند و برگشته؟

اگر هم روزگار گرد فراموشی ریخته روی تمامه خاطره ها و "کدامین ها" و حتی اگر من با تمام فراست و ذکاوتم راجب تمام خاطره های عمرم و آدمها- آن هم با تمام جزئیات-هیچ چیز یادم نمی آید از آن روز نخست ولی رنگ خودنویس مشکی مامور ثبت احوال گواهی میدهد روی اولین صفحه ی هویت بودنم!

این عکسهای تیره و تار و لبخندهای عکاس باشی پسندِ هزار سال پیش ِ توی آلبوم ِ رنگ و رو رفته ی کنار کتابخانه، گواهی میدهند.

همه شان گواهی میدهند که به نام تو ثبت شدم و به یک عــدد.

تا هزار ساعت و ماه و روز بگذرد و من باشم و تو باشی و یک عالمه...!

.

.

از تو ممنونم.....

به خدایی که مرا اِلـی خلق کرد و تو را.... که از تو ممنونم!

با ذره ذره وجودم و سلول سلول ِ اِلــی!

با جرعه جرعه نفسهایی که میکشم.

نه به خاطر دستهایی که هیچ چیز جز درد را به خاطرم نمی آورد.

نه به خاطر چشمهایی که هیچ چیز جز دلهره را به من تزریق نمیکنند.

نه به خاطر صدایی که گوشهایم را مجبور به ارتعاش و  ترشح پی در پی ِ Ear Wax بخش حلزونی شکلی میکند که خودت با رساترین صدا(!) مثل همیشه ، در یکی از آن روزهای لِی لِی و گرگم به هوا برایم توضیح دادی !

نه به خاطر اسمی که ثبت شد توی زندگی ام و ثبت کردم توی زندگی ات.

نه به خاطر ِ.....


نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


فقط به خاطر دختری که "مَــرد" شد از تو ممنونم!


دختری که اگرچه بعد از بیست و چند سال هنوز هم بلد نیست کفش پاشنه چند سانتی بپوشد و شمرده شمرده و خرامان خرامان و دلبرانه با تمام زنانگی اش قدم بردارد و هنوز هم بلد نیست بدون غلط، لاک ناخن بزند و ناخنهایش را مانیکور کند و خط چشم قَجـَری بکشد و آرایش خلیجی کند چنین و چنان و هنوز بلد نیست از هر طره ی گیسویش دار بزند دلی را و هنوز هم بلد نیست راه که میرود سراسر ناز باشد و نیاز و دلهای سنگی ذوب کند و به اشاره ی چشمانش و حرکت مژگانش دنیا را زیر و رو کند و هی فوج فوج خنده ی شیرین تر از عسل حواله ی چشمهای حریص کند، ولـــی کوله بار درد هم که بگذاری روی دوشش و با هر نگاه و صدا و جمله و سناریو و حرف و زجر هم که شکنجه اش کنی " مَرد وار " لبخند میزند و چشمهاش برق میزند ، زیر لب کمی غر میزند و گاهی هم بلند بلند و بعد با لبخندش فرو میدهد آن بغض لعنتی را و تمام لوس کردنهایش را میگذارد برای روز مبادایی که شاید هیچ گاه از راه نرسد و دلش را خوش میکند به پاها و کفشهای اسپرت بندی ای که قرار است برساندش به "فـــردا"...


نوشته اند درد است که از آدم،مَـرد میسازد و آدم ها توی درد و سختی و نداشته ها و دریغ شدن هاشان آبدیده میشوند و مَــرد !


به خاطر "مَـــــرد " ساختنت تا زنده ام و دنیا دنیاست ،مدیونتم بــــــابـــــــــا...


"روزمـــ مـبارکـــ ... روزتـــ مبارکــــ "



الــــــی نـوشتـــــــ :


یک ) اگه عمو علی ش ،" علی " نشده بود ؛ حتما اون " علـــی " میشد! ......       " تولدشـــ مبارکــ "


دو) من برگشتــــمـــ ! 


سه) همینــــــــــــ !   

*1*

نظرات 27 + ارسال نظر
زنفان 1391/03/15 ساعت 11:38

به خدا میدونستم برمیگردی
به خخخخخخخخخخخخدا میدونستم
اگر نمی اومدی یعنی همه الی را نابود کرده بودی.یعنی به الی تهمت ترسو زده بودی.یعنی به الی تهمت دروغگو زده بودی.یعنی تمام الی دروغ بود.خوشحالم برگشتی.به خدا راست میگم.
قالب جدید مبارک الیم.همین

پس هی نگو که جرات عشق مرا نداشت
" آدم به مرده تهمت ترسو نمی زند "...

آن هم چه مرده ای ، که تنش تکه پاره است
این چشم زخمِ کیست که چاقو نمی زند؟؟؟؟
.
.
"آدم به مرده تهمت *ترسو * نمیزند ".
.
.
من تا دو سه روز پیش خودم نمیدونستم میخوام برگردم...خوشحالم تو بهتر از من "الی " را میشناسی
.
آدم به مرده تهمت ترسو نمیزند :)

آرمین 1391/03/15 ساعت 11:41 http://nagoftehaa.ir

اینجا خوبیش اینه لینک نظراتش بازه. حالا کی قراره بسته بشه خدا میدونه!

اینجا خوبیای دیگه هم داره :)
.
.
خوبی سرباز خط امام ؟
.
میدونی قشنگترین لحظه ی یه سرباز چه وقته؟؟؟
وقتی سرش را با نمره چهار میزنند اون موقع قشنگ میتونی بفهمی جاده ی قدیم "قم" یعنی چی!!!!

.
از این لحظه های قشنگ برات آرزو میکنم

سلاممم

من بار اوله اومدم اینجا!

از لینکجاته یه وبلاگه اعصاب خرد کن،پرت شدم اینجا.

انگار از جهنم رسیدم به بهشت...
تو بهترینی، از صدتای این نمازه شب خونایی که برعکس تو،از شادیه دیگران به "خشم"میان!
آدمایی که واسه زدنو بستن دره عشقو عاطفه،دچاره شعف و وجد بی انتها میشن!!!
آدمایی که بیشتر شبیهه دیوه 2سره جهنمن تا بهشت و خدا و پاکی..

وای چقد حرف زدم..4کریم .لینکوندمت با اجازه:))

من، میز قهوه‌خانه و چایی که مدتی‌ست...
هی فکر می‌کنم به شمایی که مدتی‌ست...

«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتی ست....

فرودتون را از "جهنم" به "بهشت" شادباش میگم "سیندرلا"!
.
به قول "فلانی مون" من این همه نیستم :)

"الی ام"! با اون سه تا نقطه ی آخرش

سلام
ممنونم که سر زدین.
بازم خیلی زود زود سر بزنین
ممنون میشم.

وقتی هستیم تند تند سر میزنیم
وقتی نیستیم تند تند سر بزنند

آرمین 1391/03/15 ساعت 18:05 http://nagoftehaa.ir

دیپلمه هارو موهاشونو میزنن

یعنی هرچی تحصیلات بیشتر باشه ریزش مو کمتره آیا؟

پس با این حساب فکر کنم شما باید " پُستیژ " بذاری از اون سرهنگ کُش ها ها !
بعد یه سوال تخصصی مهندس، به ریش و سبیل چی؟با اونا کاری ندارند یا اونم فقط دیپلمه ها باید بزنند؟

سلام الی عزیز
باز هم نوشته هات میخم کرد به صفحه مونیتور.

عشق های زمینی تمرینی هستند برای عشق به خدا.
" مرا ببوس - محسن مخملباف"

تبریک میگم ... آنجنان مردانه شمشیر بزن که یک زنی...

عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو

یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو....

راضی مشو که بنده ی ناچیزی
عاصی شود به غیر تو روی آرد

راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو آرد......
.
.
.
دلم برات یه ذره و نصفی شده بود ساناز
اینقدر >>>>> ()

مرسی رفیق ... شاید یکی " لیلا " شد و از سَر نوشت ..
مرسی /گل/

او قــول داده بود که " لـیـلا " نـمی رود
مال مـــن است ، بی مــــن از اینـــجا نمی رود
.
.
.
" لـیـلا" تــــو اولـیـن زنــــــــ ِ مـبعـوث عــالـمی
چشم حسود کــــــــــــــــــــــور ، تـو نامـوس عـالمـی.....
.
.
شاید ...شاید حتما.....حتما شاید....

سلام
وبت خیلی عالیه
مخصوصا اون جمله ای که بالای وبت گذاشتی خیلی خیلی قشنگه

تمومه قشنگی ها توی چشمای ببینده ست و توی گوشهای شنونده....
ممنون که خوب میبینی و خوب میشنوی مه سا :)

کسی شبیه خودم 1391/03/16 ساعت 10:48

خوش برگشتی عزیز دلم

بوسسسسسسسسسسس

تشکرات عالیه بانو.....!
بانو یا آْقا؟؟؟!
فکر کنم بانو
آخه آقا که شبیه خودش نمیشه که!
یعنی میشه؟

عمرا!تازه یه درصد فکر کن ما بشیم عزیزه دله یه آقا!
چه جلافتا! تازه با اون مراسم وقیحانه ی ماچ و بوس و این حرفا
همون بانــــو

.
.قبول نیست از اول...
.
تشکرات عالیه از محضرتون بانو
عذرخواهی بنده را بپذیرید ان شالا عید جبران مافات میکنیم (منظور همون مراسم ه وقیحانه ست ! )

الی 1391/03/16 ساعت 13:21 http://goodlady.blogsky.com

همینطر طبق عادت سر زدم.اصلا فکرش را نمیکردم.گاهی وقتها از سر عادت مطلبهای قدیمت را میخوندم و گاهی هم رد میشدم.باورم نمیشد.تا دیدم عوض شده گفتم هک شدی وقتی خوندم دیدم خودتی.خوشحالم اومدی و باز میشینم و گوش میدم.خوش اومدی من دختره خوبی هستم همین

جـل الخــالــق
یعنی من خودم این کامنت را واسه خودم گذاشتم؟؟؟؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد فووووووووووووووووووووووووت!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم...استغفرالله و ربی و اتوب الیه...
آیت الکرسی فوووووووووووووووووت...سوره بقره فوووووووووووووت
دخیل به چهارده معصوم و صد و بیست و چهار هزار پیامبرو اینا!...حواسم نبود بعدشم فووووت!
بسم الله!....
عـَجـَبـــــــــــــ!
نکن با دله ما هـَمچین !
نکن برادره من نکن خواهره من ...من قلبم با دوتا سیمه مفتولی کار میکنه
هـَمچین میکنی، آلزایمره تلقینی تزریق میکنی ،یه سر عایله بی سرپرست میشندا !
اون موقع تو می مونی و عباس آقا بی سر و همسر و یه جین بچه بی مادر!!
از ما گفتن
والاااااااااااااا به قــُرعــان !

مناسبتهای تقویم من را به هیجان نمی آورد...
.
.
.
کوله بار درد هم که بگذاری روی دوشش و با هر نگاه و صدا و جمله و سناریو و حرف و زجر هم که شکنجه اش کنی " مَرد وار " لبخند میزند و چشمهاش برق میزند...
.
.
.
خوشحالم که برگشتی

خوشحالم که برگشتــــمــــ
.
.
.
همینـــــــــــــ !

بابک 1391/03/16 ساعت 16:26

مرد بودن سخت است خیلی سخت حتی مرد هایش هم بعضی روز ها کم می آورند مردانگی را... پدر ها پدرشان در آمد تا پدر شدند خدا به ما رحم کند ...

رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن
ببینم در زمین یک "مـــرد " پیدا می کنــی یا نه ؟!

خدایا حاجتــــی دارم که باید مطمئـــــن باشم
تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟....

برای آخــریــن پرسش، و حتّی آخرین تهدید
قیامت را بگو ـ مردانـــــه ـ برپا می کنـی یا نه ؟!....
.
.
من شاید مامان ِ خوبی نشم
ولی حتما بابای خوبی میشم
شک ندارم

بابک 1391/03/16 ساعت 16:29

یادم رفت الی خانم
رسیدنت به خیر مسافری با کفشهای اسپورت بند دار - رسیدنت به خیر مسافر فردا :-)
همیــــــــــــن :دی

ما که بودیم و نبودیم و همین جا بودیم
کمی دور
کمی نزدیک
با همین کفشهای اسپرت بندار هم اراده کنند تا قاف میریم
حتی یه خورده اونطرف تر
رسیدن شما بخیر مهندس از سرزمین ِ"سردار اُزکان " و "اسکندر پالا " و " ادیب آدیوار" و "عزیز نسین"...
اینجاش دیگه همین نداشت

بابک 1391/03/16 ساعت 17:28

عزیز نسین را دوست دارم شبیه جمالزاده خودمان طنز اجتماعی و سیاسی می نوشت

و شبیه " آل احمد " با اون فحش های قوووووووووی و محکم که آدم ته دلش غنج میره

یعنی وقتی آل احمد میخونم دلم میخواد بدون تصور قیافه ش هی دلم میخواست مخاطب تمامه فحشهاش من باشم
آی کیف میده
البته جمالزاده کلی خیر سرمون مودبتره :)
من از عزیز نسین "تاکسی پنج ریالی "ش را عجیب دوس میدارم...کتاب دوران راهنمایی م بود

hamoon 1391/03/17 ساعت 07:36

omidvaram neveshtanet hamontor shode bashe ke mikhasti.ma ra ke joon be lab kardi.ba oon dandoonat
chera axet injast shatranjie?koja neshasti ax gerefti?too jade?eli to nemikhai az in karat dast bar dari?
rasti ye chizi migam rastesh ra begoo.khoooooooooooooooobi?

من هم امیدوارم....
از نوشتن با غرض بدم میاد...ترجیح میدم لال بشم تا با غرض باشم.گفتم که!
از گناه شدن اون هم مفت مفت متنفرم
.
.
هی به دندونا من گیر نده یهو دیدی یه شب در تاریکیه کوچه یهو یکی نور بالا زد و بعد قاااااااااان ایهییییهیییی بووومب....(صدا تصادف مخوف بود در نیمه شب!)
.
.
شطرنجیه که آبروم نره! نه زن و بچه داریم ! واسه همین! خوبیت نداره فردا به دخترمون بگن نه نه تون رو پل نشسته بود و بعله!!!!
.
" پل جویی ه" یا بهش "چوبی" هم میگند بین "پل فردوسی" و "پل خواجو"...میدونی که دقیقن اونجاهایی منو میگیره که خیلی ها را نمیگیره که فقط مال خودم باشه
دست عکاسش هم درد نکنه ...
کلا بگـَردَمـِشون!
یعنی موقع عکس گرفتن تماشایی بودا! تمومه ملت وایساده بودند ما عکس بگیریم در یک پل خالی از مسافر اون هم کف ِ زمین!عینهو گداها!
.
.
تازه شم :باور کنید حال و هوایم مساعداست...
این شایعات شیوه ی برخی جراید است
بعله وَم!

بابک 1391/03/17 ساعت 08:28

راهنمائی ات ما شااه روشن فکر بودیا الان چی می خونی دخترم؟:-)

دل ما عاشق دریاست اگر بگذارند
عشق در آینه پیداست اگر بگذارند...
اگه بگذارند بعله! بودیم! روشن ها! نه اینجوووور بد جووور!بزنید به تخته!
الان
الان
بگم؟بگم؟بگم؟؟
الان
الان "یازده دقیقه " میخونیم از "کوئیلو پائیلو" !

فک نکنی *پائیلو کوئیلو " ه ها!اون نیستا داداششه!

تو را دوس میدارم
ته واسه اینکه بیای وبلاگم ها
واسه اینکه نگاهت نازه!

عاشقه این بدیهه سراییت شدمممم

بابای

o Begardamedoon!
ما یه بار دون پاشیدند برامون رسوای "الی" شدیم تا آخر عمر
پشت دستمون را داغ گذاشتیم این هـَواااااااااااااااا!
دلمون هم که خودش داغ دیده ست!
ناخنک بزنی فنا شدیم اساسی!کشکه چیه و پشم ه چی؟حالا بگرد "الی " پیدا کن!
واسه همین یه درصد فکر کن واسه دوس بداریمون بیایم هندونه زیر بـَغـَلون!

واما بـَدیهه مون که شعر خودمون نبود اما بـِگـَردَمـِدون که سرمنشاء شعر اومدنمون شُدید شـَدید!
نگاهمون هم که هِـــــــــــی دست رو دلم نذار که.....!

سلام وبلاگ جالبی داری دوست من من با شما در پست کپی رایت سیندرلا آشنا شدم از نظر شما خیلی خوشم اومد و خوشحالم که وبلاگتون رو دیدم با تشکر بای بای اگه دلت خواست و اومدی وبلاگم خوشحال میشم خبرم کنی:)

من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر "دوووووووووووست"
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو ، گل بشنو
هر که می خواهد وارد خانه پر مهر و صفا مان گردد
شرط وارد گشتن " شستشوی دلهاست"
شرط آن داشتن یک دل " بی رنگ و ریاست"
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست؟؟؟؟؟
.
آدمهایی به اسم "دوست" مقدسند
"مقــــــــدس"!
باید از خودت،حرفات،رفتارت،کلماتت،جملات وحتی طرز نگاهت بترسی وقتی صدات میکنند "دوست"!
باید تمام حواست را بدی جمع ِ کلمه ای که باهاش تو رو خطاب میکنند
که مبادا مدیون "کلمه" بشی
با دلی لبریز از دوستی و محبت و اضطرابی پنهان برای "دوست خطاب شدنم" ممنونم و پیشکش....
میرسیم خدمتتون حاج خانوووم

طلبکار 1391/03/17 ساعت 19:34

......

حق با شماست
اما
فکر کنم توی این هفت هشت سال آشنایی و استفاده ی من از نت و این چهارسال بیشتر تر استفاده از وبلاگ و اینا ،شاید دو یا نهایتا سه بار با اسمی به غیر از "الی" یا "دختر خوب" کامنت گذاشته باشم
اونم اسم عجق وجق و این قسم سوسول بازی ها را انتخاب نکردم.اسمش هرچی بود بود،یه شماره یه چندتا حرف یا اسمه مسخره اصلا اسمش مهم نبوده ،اون حرفه مهم بوده
اونم نه به خاطر اینکه مثلا ناشناس باشم یا صاحب وبلاگ ندونه من کی ام
نچ!
واسه اینکه نمیخواستم در مقام " الی " اون را بگم والبته همیشه جوری نوشتم که طرف وبلاگنویس یا مخاطبم بدونه الی اینو نوشته!
یعنی نتونستم ونخواستم خودم را قایم کنم.
اسم و جای هر سه تا کامنت هام را هم میدونم
پس شما جزوش نبودی فرزندم!
ما رووو بازی میکنیم!
با کسی هم خرده برده نداریم به جان بچه م!

نهایت شوخی یا ابراز عصبانیت یا واکنش لفظیه من تو این حیطه به چندتا کلمه ی "چند بـُعدی" محدود میشه !
پس مطمئن باش اشتباه میکنی!
به علاوه وبلاگ یه امکانی داره که شما به عنوان صاحب وبلاگ میتونی "آی پی " ِنظر دهنده را ببینی ،فکر میکنم از اون طریق میتونی پیگیر قضیه باشی اگه واست مهمه مهندس!
درضمن من تا حالا وبلاگت را هم نخونده بودم ،صرفا از همون کامنتدونیه مذکور شاید برحسب اتفاق باهاتون همنظر شدم!که البته الان قسمتمون شد :)
تازه شم ،من تازه اومدم کرکره را دادم بالا!بقیه توضیحات و مستندات را هم در برابر قاضی و هیئت منصفه ارائه میدم

همینـــــــ !
.
.
(اسمت را یادم رفت بنویسم !یهو یادم افتاد! گفتم الان متهم میشم به مـُتـِحـَر ِف !!!!)

سلام الی جونم دل منو بگو یه ذره شده برات شدیدا i <3 u خیلییییییی زیاد

با این موزیکه هوس شعر کردم!

خوشحالم که رنگ احساست صورتی شده !

وقتی من و تو هستیم و نفس می کشیم یعنی که هنوز نسل مردا و انسانهای خوب منقرض نشده! دی دونقطه!

کلا تو پلان اول نوشتت کاملا باهات هم احساسم ، بقیه حرفام باشه برا بعد ....

دوست دارم

و دل من همــــــــ ....

احساسم این روزها شدیدا رقیق شده...

پره شعـــــر....پره فقط شعـــر....

انکار میکنم ولی هستــــ....
.
.
حدس تو این است که احساس من
ارث اساطیــــــری" لیـــــــلای" تـــو

صورت هر ذره ی من " صورتــــــــی"ست
در صـــف نارنجـــــــــــی اشیـــــای تــو
.
.
روز " مـــرد" اینقدر اس ام اس تبریک داشتم که نگو....
اینقدر که روز "زن " نداشتم
دنیا بدونه ما مَــردیم...
بقیه ش مهم نیست
خودش میدونه و نامرداش

داش یادم می رف

قالب نو مبارکککککککککک

همه چیز وبلاگت مبارک کلا D:

همه چیمون مبارکــــ

مراقب خودت و خودش باش

آچیلای 1391/03/18 ساعت 14:39

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

خیلی دلم برات تنگ شده بود

همیشه به شعر و شاعری ان شالا "سهراب"!!!

توی شعر خوندن و انتخاب شاعر هم حمایت قومی قبیله ای را رعایت کردی ها!
خدا عمر با عزت عطا کناد!

ما نیز دل تنگ دوستان بودیم عجیبن غریبا!

.
.
امسال نمایشگاه کتاب خیلی یادت افتادم ها!
از اون سری کتابها واسه خودم و "گلدخترمون" هم خریدم

پود 1391/03/18 ساعت 18:34 http://pud.blogfa.com

آدم کم حوصله ای هستم.عادت ندارم نوشته طولانی بخونم و حداکثر ۳ یا ۴ خط حوصلم میشه بخونم.اما باید اعتراف کنم که از ابتدا تا انتهای وبلاگت رو کامل خوندم.تبریک میگم قلم جذابی داری!!

به "الــی " تبریک میگم که "پــود" بهش تبریک گفته....

کسی که نوشتنش چشم شما را بگیره خوش به حالش....

خوش به حالت الــی....

سون باهار 1391/03/18 ساعت 21:04

صدایم کن؛ صدای تو خوب است...
.
.
.
پست جدید رو خوندم و باید بگم:
من هم همینطور................
.
.
.
.
واست یه چیزایی نوشتم. خوب باش الی
.
.

حرفی که از دل بر بیاد به دل هم میشینه
حتی اگه برخلاف اعتقاد و باورت باشه
میفهمم معنیه تمام بی تابیه کلماتت رو سون بهار...
من با خوشیه دوستام خوشم
خوشی ِ الــی را به هم نزن....
.
.
.
می مانم و با هر چه که شد می سازم
ای چــــرخ فلک! من از تــــو لجبــــاز ترم

شیــده 1391/03/19 ساعت 02:00

ارادتمندیم قربان

من همون حس غریبم 1391/03/19 ساعت 09:51

تو به سبک افراد قبیله های کانیبالیسم جزایر سیسیلی هم بنویسی اونقدر قشنگ و جذاب هست که آدم با تمام وجود لذت ببره
ولی الی چرا سبک نوشتنت عوض شده؟
چرا اینقدر تلخ؟اینقدر...؟
فکر میکردم وقتی برگردی...........
دلم برای موقعی تنگ شده که وقتی میخوندمت صدات را از پشت هر کلمه میشنیدم.تند تند حرف میزدی و یک نفس و سرشار از لبخند.این صدای خودت نیست الی.

صدای کسی شبیه الــی...


.
.
اونوقت این افراد قبیله ی نمیدونم چی چی دقیقن کیا هستند آیا؟

من همون حس غریبم 1391/03/19 ساعت 15:31

قبیله آدمخوارها ...دی
ما بدل نمیخوایم خودش را میخوایم
یه دختر خوب و شر.سبکت را عوض کن.قشنگ هست اما بهت نمیاد.مثل کفش پاشنه بلند که هیچ وقت بهت نمیاد حتی با اینکه به نظر یه خانم تمام عیار بیای.

آدم خوار؟؟؟؟
دی دیگه چه صیغه ایه ؟؟؟
مثلا الان کدوم احساست را توی این "دی" نشون دادی؟؟؟؟
شیطونه میگه......
استغفرالله!
.
.
گاهی نه این هستم نه آن...

حالا هی این کفش تق تقی را بزنید تو سرمون!
عجبـــــــــا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من کلا دختر خوبی ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد