_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هی شمایی که کیک خوب میبُرید....سهم مرا بزرگتر بـــِبــُرید!!!!

هوالمحبوب:


چهارشنبه

چهاردهم

چهاردهم تیر

چهاردهم شعبان

چهارم جولای

چهارده روز از تابستون گذشته

و سه ماه و نوزده روز از آخرین روز بودنت و نفس کشیدن توی شهری که معصومه نفس میکشه

و باز هم چهارشنبه

......

وقتی راه افتادم به سمتش فقط به یه چیز فکر میکردم

به آرامشی که شاید که شاید که شایـــــــــــــــــــــــدبعد از گفتن یه قصه برای معصومه مهمون ِ دلم بشه....

بهش گفتم از آخرین چهارشنبه ای که اومدم پیشت هزارتا چهارشنبه گذشته و گذر زمان برخلاف گفته های این و اون چیزی از دردم کم نکرد و نمیکنه ،برعکس تازه تر از تازه ترش میکنه....

بهش گفتم معصومه من درد را دوست دارم.....من مرد شدن را دوست دارم....اصلا من دردی که از من ،مـــــــــــــــــن بسازه را دوست دارم.....

ولی...ولی.....

نه اینکه خسته شده باشم ها

نه!

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

به خودش قسم که نه!

ولی اون روزا اینجوری نبود......

همه چی از چهارشنبه شروع شد

اولین دیدار من و تو و حالا بعد از این همه چهارشنبه.....

باید زود تر برم پیش اون گنبد فیروزه ای.....

اونجا هم کلی خاطره دارم توی صحن مسجدش بلند بلند تعریف کنم و روبه اون پرچم و لامپ سبز الله زار بزنم و صداش کنم....

باید برم.....

امشب شب تولده.....

شب تولد بزرگترین لیلای زمین.....

شب تولد بزرگترین مرد دنیــــــــــــــــــــــــــا

شب مـــَهـــــــــــدیــــــــــ......

تولدش مبارک

تولدت مبارکــــــــــــــــ......

بقیه ی حرفا بمونه برای بعد....

شاید برای وقتی بهتر

وقتی بهتر از بهتر!

شاید تمام این اعداد و ارقام و رابطه ها و اتفاقات فقط یه اتفاقه و الـــــی بیخودی شلوغش میکنه....

درست مثل "صبـــــــــــــح" که یک اتفاق تکراری و "گنجیشک ها" هر روز بیخودی شلوغش میکنند....

شایــــــــــــــــد.....

ولی من بزرگی تک تک اتفاقای زندگیم ایمان دارم

به بزرگی کارگردانی که خوبــــــــــــ میبُره......

خوب میبُره.....

هی شمایی که کیک  خوب میبُرید....

سهم مرا بزرگتر بـــِبــُرید.....

تولدش مبارکـــــــ

من برگشتمــــ

من توی یک چهارشنبه توی چهاردهمین روز تابستون و توی چهاردهمین شب شعبان از دیار"مـــَهدی " و "معصومه" برگشتمــــــ....

با کوله باری از درد یا آرامش؟؟؟!!!!

هنوز نمیدونم!

ولی برگشتمـــــ......

همینـــــــــــــ !



الـــــی نوشت:

هانیه ی عزیزم! شب قشنگترین اتفاق زندگیت مبارک.....ببخش نتونستم باشم ولی توی تمومه لحظه ی قشنگ امشب بودم و هستم.....توی تمومه لبخندایی که بی دریغ نثار شاه دوماد میکنی و توی برق چشمایی که از خوشحالیت لذت میبره....

ببخش! خواستم ولی نشد.....قشنگترین هدیه ی امشب توی این تولد عزیز،شاید جشن شروع زندگی توست....مبارکا باشه بانووووووووووووووووو....

نظرات 2 + ارسال نظر
بابک 1391/04/15 ساعت 08:39

تولدش مبارک و زیارت قبول بانو

تولدش مبارک و زیارت شما هم.....

... 1391/04/15 ساعت 18:07 http://www.shahrtab.blogfa.com

این تویی

این تویی ، این تویی ، پاسدار حق

خصم اهریمنان ، دوستدار حق

بود شعار تو به راه حق قیام

ز ما تو را درود ، زما تو سلام

خمینی ای امام ، خمینی ای امام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد