_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تب؟ ندارم نه! حال من خوب است......باخـــــودم حرف می زنم؟ شاید!!

هوالمحبوب:


گاهی یه اتفاق ،یه حس، یه بغض ...اصلا هیچ کدوم اینا نه! گاهی فقط یه درد همه چیز را از یادت میبره....

نه اینکه بخوای فراموش کنی یا حتی زور بزنی که یادت بره!نـــُچ!

گاهی یه جمله تمومه اونایی که به خاطرش این همه مدت پیش خدا ضجه زدی و التماس کردی کاری کنه که یادت بره را ،از یادت میبره....

نه اینکه درد اون همه درد و سنگینیش یهو محو بشه یا بره به قهقرا و زباله دان تاریخ ها ! نه!

ولی یهو تمومه دردات و خون دلهات و حتی خنجری که توی قلبت فرو رفته و هنوز خونی که ازش داره می چکه و تازه ست ،یادت میره

نه اینکه یادت بره ها! نه!

اهمیتش را از دست میده

به خودت میگی الی! الان موقع سوگواری برای این چیزا نیست...

یهو شمشادهای جلوی "عالی قاپو" که سه ماه تموم تو رو توی آغوششون جا دادند تا زانوهات را بغل کنی و لابلای اونا اونقدر گریه کنی و اشک بریزی تا تموم بشی ،از اعتبار و اهمیت میفتند....


یهو تمام سنگفرشهای کنار زاینده رود از "پل فلزی" تا "پل بزگمهر" از عیار میفتند و دیگه اون همه اشکی که زاینده رود شش ماه تمام ازت گرفت و قورت داد بی اهمیت میشه...

یه دفعه یادت میره چرا "پل فردوسی" ِ روز لیلا و سالی یکبار شده خاطره ی هر روز و هر هفته و هر دقیقه ی روزایی که گذشت و زیرش از بس نشستی شدی جزو آدمای لاینفک اون پل...!

یه دفعه به خودت میای و میبینی دیگه یادت نمیاد چرا این نود روز تخت خوابت موزاییک های حیاط بود و لحافت آسمون پر از ستاره ی شب....

یادت نمیاد چند شب توی کوچه پس کوچه های شهر قدم زدی...

یادت نمیاد چرا شبیه " کسی که مثل خودش میشود شدم!"!!!

یادت نمیاد .......

با یه جمله با یه کلمه با یه حرکت تمومه دردت و ضجه ت را از درجه ی اعتبار ساقط میکنی و چشمت را روش میبندی....

درسته غر میزنی...داد میزنی...جیغ میزنی...اشک میریزی ولـــــــــــــی یهو همه با هم میره برای یه وقتی که مثل الان نباشه و شاید هیچوقت وقتش نباشه!

درست مثل مامانی که از زخم و درد ی که بچه ش بهش داده دلش خون ِ و حتی تا  نفرین و ناله پیش میره و بچه ش را از خونه میندازه بیرون برای این همه دردی که بهش داده ولـــــــــــــی تا میشنوه و میبینه خار به پای بچه ش رفته زمین و زمون پیش چشمش تیره و تار میشه و دلش میخواد بمیره....

دیگه غرورش و وجهه ش و اسمش و اتمام حجتش و داد و فریادش را یادش نمیاد....

فقط دستش را میذاره روی قلبش تا خونی که این دفعه به خاطر درد بچه ش به دلش نشسته فواره نکنه و بیرون نزنه....

دیگه هیچی یادش نمیاد جز یه صدا....

صدایی که میخنده!

صدایی که یه روز با تمام وجود میخندید و دلت لک میزنه برای اون صدایی که باید بخنده...

شاید اون صدایی که میخنده ضماد این همه خونی باشه که داره فواره میکنه....

درست مثل هزار روز پیش توی خیابون ...

درست مثل یه صحنه ی اون خاطره چندین سال پیش توی خیابون که احسان بود و الی و بابا!

بچه ت را به جهنم هم فرستاده باشی ،برش میداری و آتیشای جهنمی که صورتش را سوزونده ضماد میزنی و شاید کاری نکنی و دستت برای انجام دادن کاری که باید و یا حتی نباید ،کوتاهه ولی هستی و میخوای باشی و میخوای کاری بکنی و باید کاری بکنی تا مرهم دردی که داری یا داره بشی...

یهو با درد بچه ت تمام دردای دنیا میاد سراغت و تمومه روزایی بغض آلودی  که مسببش بچه ت بوده یادت میره

حاضری زندگیت را بدی تا دوباره بچه ت بخنده و حتی باز سرت بازی در بیاره...

بزرگ بشه....پر پروازش زودتر خوب بشه و  پر بکشه و اوج بگیره و نقطه بشه و گم بشه....

میشینی روبروی خدا و باز اشک میریزی ولی این دفعه میگی:خدا غلط کردم! خدا تقصیره منه! به خاطر منه! اگه من حواسم بود! اگه من دختره خوبی بودم!اگه من .....!اگه من...اگه من...!

خدا پسرم............!

خدا آدم زندگیم............!

خدا دخترم...............!

خدا بچه هام....!

خدا آدمهام.....!

هنوزم همونی..همون که بچه ت هرچقدر هم ایراد داشته باشه

هرچه قدر هم....

وقتی یکی راجبش بد بگه...میخوای بزنی لهش کنی

هنوز هم وقتی بفهمی و ببینی و حس کنی بچه ت تب کرده ،دلت میخواد بمیری و تمومه گذشته ی دردناکت یادت میره!


باید مامان باشی تا بفهمی چی میگم....

راست میگه که :

*زن جماعت، بدبخت مهر مادری است ...


می گویند سگ بشی مـــــــادر نشی راست میگن...*



الـــی نوشت:


یـــک ) آدمای زندگیم مثل بچه هام می مونند....

دو) دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.....

ســـه ) این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند.....غم نداریم ، بزرگ است خدای خودمان

چهـــار ) احســــــــان :  بی نیــــاز نشدمــــ، بی خیال شدمـــــ !!!  الــــی : بگذرد این روزگار تلـــخ تر از زهــــر....


نظرات 10 + ارسال نظر
احســـان 1391/04/21 ساعت 01:41

تنــــــها چیزی که این روزا آب رو آتیشه همین نوشته هاته
دستت درد نکنه

به شرطی که زمستون نباشه و وجود آتیش ضروری!

احســـان 1391/04/21 ساعت 01:43

در ضمن درسته که حیوون حیوونه امـــــا:
می گویند مار بشی مـــــــادر نشی راست میگن...*

اما تفاوت از حیوونه ما تا حیوونه شوما
تفاوت ار زمین تا آسمون است!

.
.
حیووونه بعدی ...نبوووود؟؟؟؟

آرمین 1391/04/21 ساعت 18:51 http://nagoftehaa.ir

هنوزم دختر خوبــــــــــــی؟؟؟

پــــــــَــــــ نــَ پــَــــ از وقتی تو رفتی از خوبی افتادم
رووو به بدی متمایل شدم!
وقتی تو رفتی همه خوبیا را با خوت بردی رفیق!(بعد از اینکه این جمله را خوندی باید دستت را محکم بکوبی به دیوار و سرت را تکیه بدی به دستت!مثل این صحنه فیلم فردین ها !)
.
.
چه خبرا مهندس؟؟؟
رسیدنتون بخیر و شادی

ساسان 1391/04/22 ساعت 00:26

سلام.
امروز بعد از مدتها اومدم اینجا.نوشته امشبتو کامل خوندم.اما این دفعه بلند.با همون صدایی که بهناز عاشقش بود.همونی که همه دوست داشتن بشنونش.ولی فقط به خاطر خود صدا،و نه بخاطر حرفهایی که میزنه.میخواستم اگه بشه رکوردش کنم.ولی بیخیال شدم.دقیقا با تموم شدن نوشته هات،اشکم سرازیر شد.دیگه باید برم.راستی آهنگ وبلاگت خیلی باحاله.

مقدمتون گلباران آقااااا...
تنها صداست که میماند....
من نمیگم ،فروغ میگه!
نیم وجبی که هم صدات را میخره هم حرفات را مهندس!
جلوی اشکات را نگیر.....بذار بیاد تا تموم بشه.....
صدات را رکورد کن و هزار دفعه گوش بده
تا دلت خالی بشه و قرص که بالاخره یکی توی این دنیا هست که من را میفهمه و حرف زدن و خوندنش گواهه! و اون یه نفر "منم!"
.
.
باحالی از خوددونس!

بابک 1391/04/22 ساعت 18:11

:-) دلم واسه پستهائی که تو شون همه چی بود، یاس بود و دلتنگی و درد و ناراحتی اما وقتی تا تهش می رفتی لبخند به لبت میومد و دوباره یه دختر خوب وسط این همه نا ملایمتی می دیدی ... ئیگه رنگ نوشته هات صورتی نیست الی - چرا؟!

و دل من هم حتی!

.
.
.
منم بدم میاد از این بودن !درست میشه مهندس!
.
.
مار از پونه من از مار بدم می آید

یعنی از عامل آزار بدم می آید

هم از این هرزه علف های چمن بیزارم

هم ز همسایگی خار بدم می آید

کاش می شد بنویسم... بزنم بر در باغ

که من از این همه دیوار بدم می آید

دوست دارم به ملاقات سپیدار روم

ولی از مرد تبردار بدم می آید

چی شده مطالبت خیلی فرق کرده؟!؟!

چیزی نیست!

حال همه ی ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و

نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان.....
.
.
.
عجب!

باید که شیوه سخنم را عوض کنم

شد شد ، اگر نشد دهنم را عوض کنم.....

[ بدون نام ] 1391/04/22 ساعت 20:34

اهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

دکتر افشین یداللهی

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود.....
.
.
خدا راشکر

من همون حس غریبم 1391/04/23 ساعت 13:03

الــــی : بگذرد این روزگار تلـــخ تر از زهــــر....
خودت که جوابش را بلدی من چی بگم؟

بوووگو منو کم داری بوگوووووووووووووووو
بوگو بی من غم داری بوگووووووووووووو

حمید(آچیلای) 1391/04/23 ساعت 15:44

از این هوا دربیا

هر وقت وارد وبلاگت میشم حس بدی بهم دست میده.آهنگ رو هم بردار الی.واقعا حال گیر هست

من را ببخش بابت احساس خسته ام


من را ببخش بابت این فکرهای خام


این حرف ها درون دلم درد می کشید


این حرف ها وجود مرا داد التیام...

شاید غزل هوای دلم را عوض کند


شاید رها شوم کمی از این ملودرام


این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند


این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...
.
.
درست میشه بچه!
غر نزن

سلام الی..


همیشه از پست های بلند گریزان بودم..

ولی تو جور دیگه ای مینویسی..

این روزها که میگذرد جور دیگرم....
گویی خیال و فکر تو افتاده از سرم
.
.
این روزها که میگذرد جور دیگریم....
این روزها که میگذرد جور دیگرند.....
این روزها که میگذرد......
عجب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد