_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

شهرمن کاشان نیست....شهر من گم شده است!!!

هوالمحــبوب:

شهرها جاده دارد....جاده ها ماشین دارد.....ماشینها سرنشین دارد....

بعضی از  سرنشین ها برادر دارند...بعضی ها هم دوست دارند....

بعضی این سرنشینها مثلا توی آخرین جمعه گرم تیرماه راه میفتند میروند به سمت کاشان...

آن هم صبح زود...خواب  و بیدار...

مینشینند کنار دست برادرشان و دوستشان هم میشود مسئول تدارکات و هی لقمه میگیرد برایشان و سرنشین هم هی میخورد و نمیخورد...

میروند سمت کاشان...همانجا که چند روز پیشش آرزویش را کرده بودند که بروند و ناگهان پیش آمده بود....

میروند سمت کاشان....میرسند به کاشان و چرخی میزنند توی شهر  و "مرغ" میخرند آن هم توی این قحطی بازار "مرغ" ،تا ظهر با برادر و دوستشان بساط جوجه علم کنند!

گمان میکردند مقصد کاشان است ولی خوب،همین چرخ زدن توی شهر و زنده شدن چند خاطره ی محوی که خودت با خودت داری و نداری  هم خودش کلی می ارزد...

هی گزارش لحظه به لحظه ی زیارت کاشانش را هی مینویسد توی "اس ام اس" و هی میفرستد برای مخاطب بی نشانی توی Draft!

میروند "مشهد اردهال" !..همانجا که میگویند او که اهل کاشان است و روزگارش بد نیست و سر سوزن ذوقی دارد آنجا آرمیده!

"مشهد اردهال" یک مردی دارد توی دلش کنار آن امامزاده ی متبرک که" قبله اش آن زمانها گل سرخ بود .جانمازش چشمه و مهرش نور...!"

یک مردی دارد که "نمازش را پی تکبیرة الاحرام علف میخوانده!"...درست کنار آن دو امامزاده که میگویند از نوادگان  و نور چشمی های ضامن آهویند و یکی از فرزندان همان "زینت عبادت کنندگان"!

از آن امامزاده ها که به سرتا سرش لامپ سبز آویزان کرده اند و توی چشم زایرانش هی تند تند حباب میترکد!

از همان امامزاده ها که  وقتی با بغض هنگام خروج و پایان زیارت به خادمش میگویی "التماس دعا"، از روی صندلی اش بلند میشود و با مهربانی میگوید "قبول باشه " و انگار که میزبان واقعی او باشد خوش آمد گویی میکند و تو دلت میخواهد بغلش کنی و روی شانه هایش تمام عمرت را اشک بریزی تا راحت شوی....

سرنشین یکی از این ماشینها که باشی ، تا به خودت می آیی میبینی از مشهد اردهال و "سهراب" و آن امامزاده ی سبز دل کندی و روانه ی" نیاسر " شدی...

همانجا که یکی از قشنگترین آبشارهای زندگی ات را توی دلش جا داده و هزارتا پله دارد تا بروی بالا یا بیایی پایین...

اگر سرنشین یکی از ماشینهای همان جاده ی مذکور باشی ،اتراق میکنی کنار آن همه پله و بساط ناهار را علم میکنی و هی حرف میزنند و حرف میزنی و بلند بلند میخندند و میخندی...

اصلا مهم نیست گاهی فراموش میکنی بخندی و ناگهان غرق میشوی توی هزاران هزار حرف و خاطره و آدمی که توی ذهنت وول میخورد و هی دوست و برادر همان سرنشین تو را به خودت می آورند و تو باز لبخند میزنی :)!

تمام آبشار را تا بعد از ظهر هی نفس میکشی و هی بالا میروی و هی پایین....

اگر یکی از همان سرنشینها باشی جوجه به دندان میکشی و خربزه میخوری و هی چیپس و ماست نشخوار میکنی با یک عالمه ترشیجات و انواع ترشی های سنتی میوه را تست میکنی و چشمهات را از شدت ترشی  هی تند تند میبندی و فشارت باز می افتد و باز هی کیف میکنی از برادرت و دوستت که این همه خوبی حواله ات میکنند و تو باز دستت کوتاه است برای "ممنون" !

وقتی ماشین و جاده و جمعه و تیر ماه و گرما و دنیا تو را به سمت کاشان میکشد و تو میشوی یکی از سرنشینهای همان جاده و مقصد، به دعوت پیرمردی که کارگاه گلاب گیری دارد و مشغول ساخت "عرق یونجه" داخل کارگاه میشوی و از او درخواست مکانی میکنی تا غروب نشده روبروی خدا بنشینی و از این موجودی که هستی اظهار ندامت کنی و به خاطر موجودی که هست تشکر کنی...

پیرمرد هم حتما تو را به بالا رفتن از پله ها هدایت میکند و تو پله ها را بالا میروی و در میزنی....

اگر سرنشین همان جاده باشی امتحان کن ،قول میدهم آن بالا توی آن اتاقها دختری میبینی موبایل به دست ،که چشم چپش را عمل کرده و روبروی تلویزیون نشسته و با ورودت از جا بلند میشود. سلام که کنی و بگویی برای چه کاری آمدی هدایتت میکنند که کدام سمت بایستی تا جلوی چشم خدا باشی...

باور کن آنجا هم حس میکنی روبروی"  گل سرخ" ایستاده ای....قسم میخورم جلوی چشمهات یه گل سرخ میبینی به عظمت خدایی که پشت پرچین و لای شبوها نشسته....

سرنشین آن ماشین و مسافر آن جاده که باشی روبروی خدا که مینشینی برای صاحب مکانی که در آنجا نشسته ای بهترین ها را آرزو میکنی....چادرت را تا میکنی و با لبخند از دختری که هنوز مشترک مورد نظرش در دسترس نیست سن و سالش را میپرسی...

حتما به تو خواهد گفت که بیست و یک ساله است و  دانشجوی حقوق کاشان  و اهل همین شهر و ساکن همین کارگاه....آن وقت تو هم انگشترت را از دستت در می آوری و دست راستش را میگیری و انگشترت را به انگشتش میکنی و وقتی از تو علت این کار را سوال میکند  فقط لبخند میزنی و خداحافظی میکنی و او هم تا دم در بدرقه ات میکند و چشمهاش هی برق میزند....

لبخند میزنی به تصویر دخترکی بیست و یک ساله که دارد برای مادر و پدرش و تمام دوستانش تعریف میکند که امروز دختری با کفش و روسری قرمز وارد اتاقم شد و موهایی که توی صورتش ریخته بود را کنار زد و سمت " گل سرخ" را از من پرسید و بعد یک چادر گلدار سر کرد و چند رکعت قامت بست  به "موج" و به روشنی خانه مان دخیل بست و بعد آرام  انگشترش را از دست در آورد و در دست من کرد و لبخند زد و باز موهایش را از صورتش کنار زد و بهترین ها را برایم آرزو کرد و رفت.به همان آرامی که آمده بود....


سرنشین آن ماشین و مسافر آن جاده که باشی بغض میشوی تمام طول مسیر برگشت را و بی توجه به اعتراض دو سرنشین دیگر، به یک عالمه موزیک "دوپس دوپس(!) " گوش میدهی تا به تمام موزیک سکوتت گوش ندهی و برمیگردی به شهری که در آن  بال و پر گرفتی....


سرنشین آن ماشین و مسافر آن جاده که باشی ذوق میشوی...شوق میشوی...غم میشوی...شادی میشوی....لبخند میشوی...گریه میشوی و باز الــــــی میشوی تا باز هم ادامه دهی تمام بازی ایی که خدا با تمام عظمت و روشنی اش برایت رقم زده....تا باز زندگی کنی تا به آخر وعده داده شده برسی....



الــــی نوشت:


یـــک )

هر کجا هستم ، باشم ،

آسمان مال من است .

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟
دو ) رسیدنش را دوست دارم....با تمام وجود....امشب از "او" رمضانی به مراتب سخت تر از تمام رمضانهایی که گذراندم را خواستم....وقتی درد میدهد بیشتر از قبل حس میکنم دوستم دارد...
امشب نهایت عشقش را خواستم با نهایت درد....امسال هم برخلاف تمام این سالها برای سحر به کسی زنگ نمیزنم...درست شبیه سال قبل....سال قبل سهوا بود و به خاطر تمام خواب ماندن ها و امسال....امسال به خاطر حالت خلسه ای که هنوز به هوشیاری نرسیده....رمضان مبارکـــــــــ !

ســـه)برای تمام امروز ممنون...ممنون از برادر آن سرنشین و دوست آن سرنشین....
چــاهــار )..............! همینـــــــــــ !
نظرات 11 + ارسال نظر

نوشته قشنگی بود

واسه ماه رمضون که من با ی چیزایی رفتم تو خودم و نمیدونم کی در میام
که حس کنم خدا رو
که حس کنم همراهمه
که نجاتم بده

وقتی توی خودتی دنبالش بگرد....
خدا توی خودته خانووووم
بیای بیرون که دیگه مشقیه که بهت میدند و تو باید از رووش بنویسی
تکرار مشق نباش!
سرمشق باش
چشمات رو ببند و صداش بزن
میاد
آرووووم و خرامان :)

سلام الی جون . خوبی عزیز؟
این چه سوالی بود؟!!! معلومه که خوبی. بعد به مسفر جاده بودن اونم کاشان بایدم خوب و پرانرژی باشی.

دلمون برات تنگ شده بود دختر....
تا اسمت را دیدم یه عالمه خاطره برام زنده شد
یه عالمهههههههههههههههههه
یادش بخیر .....
پارسال این موقع یادته؟
من که یادمه
من همیشه همه چی یادم می مونه....
خداراشکر که هستی و خوبی

yegane 1391/05/01 ساعت 00:30

اسمت الهام هست؟؟؟
هه هه ههه ههه هه ههه هه!

پــــَ نــــَ پــــَ اسمم تیموره تو خونه بهم میگند الی!
تازه اونم با "ط" دسته دار!
.
.
الان دقیقن به چی میخندی؟
به سوالت؟
به اینکه اسمم الهامه؟
یا کلا خنده ت می اومد از اول؟؟؟!!!

نسترن 1391/05/01 ساعت 18:09

ســـه)برای تمام امروز ممنون...ممنون از برادر آن سرنشین و دوست آن سرنشین....

منم ممنونم ازشون
و خوش به حال اون سر نشین

من ممنونم از تو
از تمام تو
از خدای زندگی اون سرنشین
از تمام آدمای زندگی اون سرنشین
از نسترن زندگی اون سرنشین
از........
..
خوش به حال اون سرنشین......>>>>> !

من همون حس غریبم 1391/05/02 ساعت 10:13

چقدر هی ننویسی چقدر تا بزنی؟
باز سفرهای استانی را شروع کردی؟
خوبی دختر خوب؟

چقدر هی ننویسم
چقدر تا بزنم؟
من همیشه خوبم
من کلا دختره خوبی ام!

خوش به حال سرنشینان آن ماشین.

سلام الی.خوبی؟

خوش به حال آن جاده
که حمل میکند این همه زائر را....
خوش به حال من!
خوبم رویام
خووووب!
مثل همیشه

الی واقعا ازت سر در نمیارم
رفتارهای متاقض که میای تعریفت کرد یه بعد دیگه از خودت را به نمایش میگذاری.این یکی را ندیده بودم

واقعا فعل و فاعل جمله هارا نتونستم تشخیص بدم
من پر از تناقضم
پر
اما
ته همه ش یکی جا خوش کرده
اونم اسمش الی ِ!
لازم نیست زیاد خودت را اذیت کنی
کلا آخرش میری به قهقرا....

شهرزاد 1391/05/03 ساعت 10:55

عجب!

فاطمه 1391/05/04 ساعت 12:49 http://ro0oz.blogsky.com

سلام عزیز..ماه رمضونت مبارک

میخوای شهر ما گله...قدمت سر چشم تا شهرت پیدا بشه

دعایادت نره
یاعلی

اهل کاشانی؟؟؟؟
روزگارت بد نیست؟؟؟؟
هااااااااااااااااااااااااا؟
شهر شما که ماهه.....من با اینکه دو سه بار بیشتر نیومدم کاشان اما بینهایت دوستش دارم....
برام یاد آوره چیزه خاصی نیست اما تمام چیزهای خاص را یادم میندازه :)

فاطمه 1391/05/05 ساعت 11:17 http://ro0oz.blogsky.com

نه...

خدا رو شکر...

اااااااااااااااااااااا

قربونت...ما یکم نزدیک کاشانیم...انشاالله طرفای ما هم بیاید...

خوب ما هم یه خورده نزدیک کاشانیم خوب!
اگه یه جورایی حسابش را بکنی ما همه مون به کاشان نزدیکیم ! فقط نزدیکتر و نزدیک و دور تر و دور داریم :)
.
.الان دقیقن بوگو کوجاشی؟
نطنز؟
ابیانه؟
اردهال مشهد؟
نیاسر؟
کوجا خوب؟

فاطمه 1391/05/07 ساعت 08:17 http://ro0oz.blogsky.com

خوب شما اصفهانید..ولی ما یکی از شهرهای اصفهان

مال کاشان کلوهم عجمعین نیستم...

چرا همه شهرها نطنزو نوشتی..بعد نام شهرهای کاشانو

پیدا کن عزیز پرتقال فروش را

کاشان چه اول بیاد چه آخر کاشانه!
تقدم و تاخر چیزی از عظمتش کم نمیکنه!
درست مثل آدمها وقتی روبروی خدا میشینی و اسمشون را میاری و بعضی ها را مخفی میکنی بین بقیه و بعضی ها را میگذاری اون دم آخر که حسابی راجبشون حرف بزنی!
فصل پرتغال چینی تموم شده!
ما در پی هندونه هایی هستیم که زیر بغلمون جا سازی شده!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد