_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

گاهی وقتا با یه رویــــا میشه از حادثــــــه رد شد....

هوالمحبوب:

یک چیزهایی هست دو رو برت که وقتی میبینیش یا چشمت بهش می افته قلبت تیر میکشه....

دستت را مجبوری بذاری روی قلبت و یه نفس عمیق بکشی ...

تمام هوای اطرافت را هل بدی توی ریه هات تا زوود ریه هات جا باز کنه و نفست بیاد بالا و بره پایین تا گیر نکنه و یهو خفه نشی...

یک چیزهایی درست وقتی حواست نیست ،حواست را به خودش جمع میکنه و تو....

درست مثل اون دو تا اردک زرد و قهوه ای که توی میز تلویزیون روی سینه و رو بروی هم خیز برداشتند و تو خودت شیش ماه پیش از فاطمه خواستی از توی اتاقش بیاره تا بذاری توی میز تلویزیون،که میز تلویزیون خالی نباشه!

یا اون دو تا گل آفتابگردون زرد رنگ که توی کوزه ی قدی ِ کنار اتاقت جا خوش کرده و یک روز دوشنبه پنج سال پیش با "نفیسه" خریدین و نشوندیش توی گلدون و خونه را تر گل ور گل کردی چون قرار بود مهمون بیاد ...

یا تخت اتاق فاطمه ،وقتی به نرده های فرفوژه ی آبی رنگش تکیه میدی و نور ضعیف لامپ توی کوچه از لای پنجره میزنه توی اتاق!

یا رنگ آجرهای اتاقت که یکی در میون زرد و قهوه ای کردی و یک روز گرم خرداد تموم محل را بسیج کردی تا اتاقت را ظرف یکی دو ساعت رنگ کنند...

گاهی اوقات وقتی چشمت بهش میفته مجبوری دستت را بذاری روی قلبت که هنوز هم که هنوزه جای دقیقش را نمیدونی و دست دیگه ت را تکیه بدی به دیوار و بلافاصله بعد از اون نفس عمیق ، بدون اپسیلونی معطلی لبخند بزنی و صحنه را ترک کنی  تا حتی به خودت هم فرصت غرق شدن ندی!!!!

گاهی وقتا وقتی جارو برقی میکشی نباید به زمین و قالی و موکت نگاه کنی و یا خیره بشی که مبادا قلبت از کار بیفته!

گاهی وقتا نباید از بعضی از خیابونا رد بشی یا بعضی جا ها را سر بزنی...گاهی وقتا نباید بری کنار زاینده رود درست بین پل بزرگمهر و خواجو و کنارش قدم بزنی و نفس بکشی...

گاهی وقتا نباید نرده های آتیش نشانی سر پل بزرگمهر را تا آخر دست بکشی و راه بری...

گاهی وقتا نباید چهارراه ابن سینا که پیاده شدی موبایل به دست بری پشت ویترین اون مانتو فروشیه یا نباید از سمت چپ پیاده رو تا خونه قدم بزنی....

گاهی وقتا نباید....

اگه این کارا را حواست نباشه و انجام بدی یا حواست نباشه و نگاهت به نگاهشون بیفته ،فاجعه ست....

هیچ کس نمیتونه تضمین کنه چه اتفاقی میفته!

.

.

نترس!

راستش را بخوای هیچ اتفاقی نمیفته !!!

فقط یه چیزی شبیه بغض میاد و میره و تو مجبوری فقط نفس عمیق بکشی...

نه چون اینجا ها با کسی قدم زدی یا بودی....

نه اینکه چون این چیزها را کسی برات خریده یا ازش خاطره داری اون هم با شخصی خاص!

معلومه که پای هیشکی در میون نیست!

گاهی اوقات خاطره هایی که خودت با خودت داری از تمام خاطره های دنیا درد ناکتره!

گاهی وقتی نگاهت به اون دوتا جوجه اردک زرد و قهوه ای میفته باید فقط نفس عمیق بکشی و لبخند بزنی و حتی به روی خدا هم نیاری....

گاهی وقتا......


الــــی نـــوشتـــ :

یک ) تنمان کرخ شد از این همه استراحت و تعطیلی و خوشی! لعنت به تمام تعطیلی های رسمی! همراه با تمام مخلفات!

دو ) ذهنمان درگیر است! درگیر هزارتا آدم و هزارتا اتفاق! درگیر هزار روز رفته و هزار روز نیامده!هی مرض داریم ،هی تند تند گوشیمان را خاموش میکنیم!

میرویم برای اینکه مثلا کاری کرده باشیم ، انتخاب واحد میکنیم و دو ساعت بعد میرویم حذف میکنیم! لعنت به آمار که آمار زندگیمان را به هم ریخته! لعنت به من و تمام ِ....!

سه ) صبرمان زیاد است! این را به عینه هزار بار دیده ایم! و شنیده ایم ! و لمسیده ایم! (همون لمس کردیم ِ خودمون!)"ایوب" را دیده اید؟؟میخواست ما را به دختر خواندگی بپذیرد گفتیم :" برو این دام بر مرغ دگر نــِه که ما از اوناش نیستیم داداش!"

چاهار) خوشیمان شده " گل دختری" که این روزها زیاد نق میزند و به روایت مادرش شبیه قورباغه میخوابد!در روایات آمده که ما هم گویا شبیه قورباغه میخوابیم!!!

پنج ) دلمان تهران میخواهد همراه با مخلفات!مترو...پله برقی....ترافیک....زنان دست فروش...بی آر تی...ترمینال...هانیه.....یک مجتمع تجاری توی پونک...دلارام...مجتمع سمرقند...باز هم مترو....!!!

شش )شهربازی هم کفایتمان میکند توی این وانفسای زندگی!

هفت) الی نوشتمان تا به حال به هفت نرسیده بود! وای که ما چقدر حرف نگفته داریم و خودمان خبر نداشتیم!

هشت) دلمان شعر میخواهد ولی عمرا بگذاریم کسی برایمان شعر بخواند! حتی خودمان! دلبری ممنوع !

نه)فقط خواستیم به "نه " بکشانیمش که بی نصیب از دنیا نرویم و "ده" در کف رسیدنمان بماند! همینــــــــــ !


نظرات 25 + ارسال نظر
هاله 1391/05/06 ساعت 18:09 http://assman.blogsky.com

آره .. این گاهی وقت ها بهانه این واسه زندگی :)

گاهی" ،"همیشه"،"هرگز"، "هروقت" ،"هرلحظه،....
تمام اینها بهونه اند
کلا زندگی یعنی بهونه
یک روز میبرم از تمومه بهونه ها و بی بهونه "زندگی" میکنم!!!!!!!!!!!!!

farhadtak 1391/05/06 ساعت 19:24 http://farhadtak.blogsky.com

زیبا بود حال کردم خیلی وقت بودتوچنین جوی قرار نگرفته بودم

پس خوش به حال ما که هی تند تند توی این جوها قرار میگیریم
یادمان باشد نایب الزیاره شویم مهندس!

هرچقدر هم بگویی :
مردها فلان … !
زن ها فلان … !
تنهایی خوب است ؛
دنیا زشت است …
و ازین حرفها …
آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر میزند …


ممنون که بهم سر زدی

پرنده مهاجر

روزی؟؟؟؟؟؟
آخرش روزی؟؟؟؟؟
ما که هی هر روز تند تند قلبمان هی تند تند هی تند تند تند هی تند تر از تند تند برای "کسی" میزند....
حسودیمان میشود به آن یک "کسی"!
خوش به حالش که هی این قلبمان تند تند برایش تند تند تر از بقیه هی تند تند میزند!
خوش به حال تمامشان!
.
.
یاد "پرنده ی مهاجر" سیاوش افتادم و "همایون!"
سیاوش که همون قمیشی و همایون هم همونه که خواست سیاوش را بازخونی کنه و من....!
هی روزگار نامراد!

mohammad 1391/05/06 ساعت 22:06 http://www.lovemw.blogfa.com

سلام الی جون مرسی کمکم کردی راستی اینو میدونستی وبلاگ زیبایی داری

اوهوم میدونستم!
مامانمون زیاد میگفت و ما هی فکر میکردیم داره قربون دست و پای بلوریه بچه ش میره!!!!!
پس نگو حقیقت داشته !

شیخ 1391/05/06 ساعت 22:50 http://efaazaat.blogfa.com

دلبری ممنوع است پس حرفی نمی توان زد جز اینکه این کامنتت شاهکار بود. خوشم اومد. مرسی!

شاهکاری از خودتونه س!
یکهو اومد با تمام مخلفات!
از یک روزی به بعد طبع شعرمان رفت به قهقرا!
ما ماندیم و کسی شبیه خودمان!
این روزها راه دلبری را حتی به روی خودمان هم بسته ایم!
چه برسد به...!
خوشمان آمد از خوش آمدنتان شیخ!

الی 1391/05/06 ساعت 23:23 http://1373elahe.blogfa.com

سلام خوبی عزیزم؟
یعنی چی کسی شبیه الی؟؟
راستی اسم اصلیت چیه؟
من الهه ام

ما که خوبیم!
کلا خوبیم!
همیشه خوبیم!
اون بالا را ببین اساسا دختره خوبی هستیم!
کسی شبیه الی یعنی کسی که شبیه ماست !
اسم اصلی و فرعی نداره که!
ناممان الیست بهمان میگویند هوووی!

شما هم که الهه ی نازید و خوش به حالمان با این همه الهه که سراسر نازند !

sonbahar 1391/05/07 ساعت 02:00

صدای تو خوب بود
.
.
.
من شب درد پیدا کرده ام
.
.
.
.
یک شب درد که
.
.
.
.
شب درد
.
.
.
.

صدایمان خوب بود
بغض شد
این روزها نمیگذاریم کسی بشنود بغضهایش را
خوب آمیخته اند به هم
بهتر است لال شویم تا نه بغض را بشنوی و نه صدا را....
امان از شبها
امان از شبها که پر از دردند و عشق و سکوت و فریاد ....
شب هم خسته شد از دستمان و ما هنوز عاشقیم بر شب!
.
.
کم کم داشتیم نگرانت میشدیم سون بهار....
خوبی آیا؟!

سلام دوست عزیز و بزرگوار
امیدوارم حالتون خوب باشه و ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید.
وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید.
امیدوارم شهدا همیشه کمکتون کنند.
وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید.
امیدوارم شهدا همیشه کمکتون کنند.

با چند مطلب زیبا منتظر حضور و نظر گرمتون هستم.

اللهم عجل لولیک الفرج

ایشالله شهید شی.
شهادت بنده ی حقیر
التماس دعا.

با تشکرات عالیه!
عجالتا تقبل الله تا سیستممون درست بشه ،در اولین فرصت میرسیم خدمتتون!

.
.
ما یه عمره شهیدیم!
دعا کن مفقودالاثر بشیم حاجی!

واقعا که همینطوره. گاهی وقتها میشه با یه رویا از یه حادثه رد شد....
کلی خاطره داشته باشی و کلی رویاهای خوب و قشنگ که جای هیچ واقعیتی رو نمی تونه پر کنه . ولی کسی اینو می فهمه که دیگه نخواد واقعیتو ببینه.

از نبایدها و بایدها متنفرم. کاش نبودن توو زندگیمون.

ممنون که میای و سر میزنی.

باید ها و نبایدهایی که بهم تزریق میشه چون دست و پام را میبنده حالم را به هم میزنه
ولی باید و نباید های خودم بهم زندگی میده
حتی اگه حال دنیا را به هم بزنه
من تمام خاطره های زندگیم را دوست دارم
با تمومه جزییاتش
مخصوصا اونایی که خودم با خودم دارم و هیشکی توش نیست

آمنه 1391/05/07 ساعت 16:29

خاطرات هستن دیگه
باس باهاشون کنار بیایی و یه جایی تو گذشته تمومشون کنی
والا نمی تونی زندگی کنی
زنده مانی می کنی...

زندگی میکنیم باهاشون و بدونشون
همه شون تموم میشند
ولی
ولی
به قول بچه ی جناب سرهنگ : نگفتن و ندیدن دلیل نبودن نیست!
وقتی حرفی ازش نمیزنیم و چیزی نمیگیم دلیلش این نیست نیست یا نبوده یا باید بره به زباله دان تاریخ
کلا با همه چیزش قبولش داریم

من تو گوگل زدم خوبی اولین سایت که اومد واردش شدم شما بودی خوب بودن دنبالش هستم هر کس خوبی رو یه جور وصف میکنه شما چطور

می خوام یه انجمن خوبی بزنم تو نت که هر کسی خوبی هاشو اونجا بنویسه با هم سبک سنگینش کنیم
ممنون میشم به وب من هم سری بزنی

بگردم الی مون را همینطور خوبی ازش میچکه! شر شر!
پشت خونه هاجر!
همون که عروسی داره ها
اگه من بشم رییس انجمن میام عضو میشم
وگرنه عمرا بیام عضو گروهی بشم ها!
گفته باشم !

تازه شم ما خوبی را وصف نمیکنیم
آن را عیان است...چه حاجت به...!
بقیه ش رو نمیگم ریا نشه

شهره 1391/05/07 ساعت 19:08

سلام رفیق ممنونم بابت نظری که دادی
بهش فکرمیکنم
خوشحال میشم بیشترباهم اشنابشیم
من لینکیدمت

دستتون درد نکنه خانووووم!
کلا شرمندگیات پتاسیم!

شهره 1391/05/07 ساعت 19:34 http://W

ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز
فرا رسیدن ماه رمضان مبارک و التماس دعا


افتخارشومیدین؟آپیدمممم
گلممممممممممم

هر چند خسته ایم از این حال نیا
شرمنده اگر ندارد اشکال نیا
ما خط تمام نامه هامان کوفیست
آقای گلم ! زبان من لال ! نیا!
ماه رمضون که خدا وکیلی اصلا نیا!
با این قیافه و گرسنگی عمرا کسی بیاد استقبال!
والا!

Sajjad 1391/05/07 ساعت 21:04 http://www.MLBK.blogsky.com

تو واقعا خیلی قشنگ مینویسی الی!! بهت تبریک میگم... منم دلم طهران میخواد خواستی بری خبرم کن با هم بریم!

سجاد اسمت را نوشتم توی لیست هیئت همراه!
دو نفر دیگه ثبت نام کنند اوتوبوس پر میشه راه میفتیم...
گفته باشم توقف نداریم ها!
دستشویی مستشویی هاتون را برید که یه ضرب میریم پایتخت!

.
.

نسترن 1391/05/08 ساعت 00:59

(آیکون قر)
((گاهی وقتا با یه رویا میشه از حادثه رد شد))
میشه مثل یه غریبه آشنای لحظه ها شد

سهم ما هست آرزوها
...................................
....................

این اهنگ سریال خط قرمز بود

بیسواد خانوم!
میگه :میشه مثل یه غریبه ؛آشنای خوب و بد شد
این مصرع را از کوجات اوردی ؟؟؟؟!!!!
میگما نسترن تو فقط اونایی را میبینی که دلت میخواد دیگه؟!
کلا بقیه ش کشک؟ اونم پاستوریزه نه؟؟؟!!!
زود اون گوشی رو بردار یه زنگ بزن بهم تا نیومدم در خونه تون ....
دوست بشم با نه نه تون
بگم شدم عاشق دخترتون
میخوام بشم من الی تون!!!!

سلام الی جان. خوبی؟
خیلی زیبا حرف دلت رو مینویسی

ممنوم که سر زدی بازهم بیا. خوشحال میشم

اگرچه دو الی در یک اقلیم نگنجد امااااااااااااااا
خواهش میشود بانوووووووووو
حرف دل را که نمیشه زشت نوشت که!
آدم مدیون میشه
مدیون دلش ها!
ما هم که یه عمره کلا مدیونیم

خیال خیس 1391/05/08 ساعت 20:51

آدم ها فراموش نمی کنند ...
فقط ... از یه جایی به بعد ... دیگه خفه میشن ...
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نــوری دارم

باز امشب در اوج آسـمانم
رازی بـاشـــد بـا ستارگانم

امشب یک سر شوق وشورم
از ایـن عــالــم گــویــی دورم
.......
با ماه و پـرویـن سخنی گویم
"وز روی مه خـود اثـری جویـم"

"جان یابم زین شبها"
می کاهم از غمها

مـاه و زهـره را بــه طـرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه ای بر لب ها ... نغمه ای بر لب ها ...
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نمیدونم چرا این کامنت "شب درد" نوشته هات رو تحت تاثیر قرار داد ...
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
برای من که اصلا امکانپذیر نیست ...
امکان نداره وقتی حادثه ای اتفاق افتاد، بدون غرق شدن توش ازش رد بشم ...
هر قدر هم که حادثه اش حادثه باشه ... و کشنده ... ازش رد نمیشم ... توش غرق میشم ...
یا میتوانم، میشود ... و دوباره میام روی آب ...
یا اینکه ... الفاتحه مع الصلوات!

از این ترانه هزارتا خاطره داااااااااااااااااااااااارم
وقتی میگم هزارتا یعنی راس راسی هزارتا
از سه تاری که این ملودی را زد تا آدمی که این ملودی را نواخت تا الی ایی که این ملودی را زندگی کرد
تا خواننده ای که خوند و تا الی ایی که مطمئن بود داره میمیره ولی هی به خودش گفت طاقت بیار تا آخرش و اورد....
مثل همیشه
واااااااااااااااااااااای که چقدر مدیون الی ام!
مهم نیست
اونقدر مهمه که مهم نیست!
رد شدن کار من نیست!
رد شدنی که هزاردفعه توش برگشتنه رد شدن نیست!
رد شدنی که شبا روی تمومه آدمای زندگیت لحاف بکشی وبخوابونیشون و براشون توی خلوتت لالایی بخونی و اون آدمی که مد نظرت هست یا نیست را بین بقیه قایم کنی تا حتی خودت هم باورت بشه تمومه آدمهای زندگیت برات فرقی نمیکنند و عزیزند،و معلومه که هستند ،رد شدن نیست!
.
.
.
ظرفیت و حوصله ی هیچ آدم و قصه ی تازه ای را ندارم!
.
.
.
همینطور که دوست ندارم با هیچ آدم بزرگی کلاس داشته باشم!
.
.
.
.
منظور از کامنت "شب درد" را هم نفهمیدم اساسا یعنی چی؟!
راسی الفاتحه مع الصلوات!

آرمین 1391/05/09 ساعت 18:33

ده : دلت پارک ملت نمیخواهد؟
یازده: یا مثلا پارک جمشیدیه؟
دوازده: یا حتی کتاب فروشیای میدون انقلاب

گفتم که ! دلم تهران میخواد با تمومه مخلفات!
برج میلاد که رفته بالا و وسط مه!
درکه که اصلا نمیفهمم چرا مردم اینقدر براش ذوق میکنند؟!
تمام کتابفروشیهای میدون انقلاب....
اون کافی شاپ سیاه و سفید توی ولی عصر....
تهران با تمام مخلفات....
حتی خفاش شب!
حتی.....!
.
.
خوبی سرباز وطن؟!
دلمون کلا برات تنگ شده بود ها
دله همه مون کلهم اجمعین!
حال نوه مون چه طوره ؟
الی بگرده نوه مون را!

با سلام نماز و روزتون قبول. بسیار ممنون که به وبلاگم سر زدید. مؤفق باشید و برقرار.

از شما هم حتی

ما کلا در حال سر زدنیم
این دفعه باید شمع و چراغونی کنی ها

علی 1391/05/10 ساعت 14:10 http://saba1359.blogsky.com/

سلام الی خانوم
ممنونم از حضور سبزت و ادامه شعر...
شاد باشی و سلامت

شما هم حتی!

شعرها که تشکر نمیخواند مهندس
حضورها هم
مخصوصا اگه سبز باشند
شعرها سکوووت میخواند و یه نفس عمیق
همینـــــــــــ

الی تا حالا کسی بهت گفته بود با خوندن پستهات گریه اش در اومده؟ نگفته؟
خب باشه من اولیشم....
میفهمی الی گریه کردم یعنی الانم اشک دارم می ریزم
چه خوب که اونجاها قدم می زنی نفس می کشی....حرفی که بهم زدی رو یادت میاد...تبریزو میگم...آره تو هم اونجا بجای من نفس بکش و سلام مرا به....اصلا به هرکی خواستی برسان
اگه واسه تهران هم جا باشه اسم منم بنویس که منم میام!

آره
بهم گفتند
بهم گفته
بهم میگند
حتی الــــی هم بهم گفته!
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهمه دله تنگه!
.
.
آره یادمه!
که جای من تمام تبریز را نفس بکش
آره
سلام من را به....
اصلا به هرکسی که خواستی برسون
به هرکسی که تبریزیه
مهم نیست کیه!
آره یادمه!
اسمت را نوشتم مستانه جان
تو هم بیا!
فقط....
فقط واسه دستشویی و اینا وسط راه نگه نمیدارم ها!
یه ضرب تهران!
گفته باشم!

پود 1391/05/12 ساعت 02:37 http://www.pud.blogfa.com

مثل قورباغه خوابیدن چه جوریه؟اینو دیگه ندیده بودم!!

تصور کن بالا یه ساختمونه بلندی!
خوب؟
بعد از اون بالا یکی اون پایینه ساختمون خودش را پرت کرده پایین!
خوب؟
حالا چه شکلی له و لورده شده؟
آفرین!
درست شبیه قورباغه!
دست راستش بالاست...دست چپش دقیقن پایین
و پاهاش برعکس!
پای چپش بالا و پای راستش پایین!
و صورت و شکم و تمام مایتعلق به ش کف زمین!
حتما باید تمام سلسله مراتب رعایت بشه تا دقیقن شکل قورباغه بشه و باشه!اگه یکیش درست رعایت نشه قورباغه نمیشه ها!
گفته باشم!
الان دیدی؟؟؟؟

الی نوشت ها را دوست دارم!

اون هم شوما را دوست داره بانووووو

آرمین 1391/05/12 ساعت 19:28 http://nagoftehaa.ir

یه جوری گفتی ولیعصر انگار ولیعصر ده متره.

حالا شوما بوگو ده متر و بیست سانت!!!!
گیر به جزییات نده!
حالا چندسانت که توفیری نمیکنه!

.
.
تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر

سرسام بنزها و صدای نوارها
شب‌های بی‌چراغ و مکدّر ولیِّ عصر

خاموش در بنفش مِه و آسمان‌خراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر

پنهان در ازدحام کلاغان بی‌اثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر

خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک و سرد و دلهره‌آور، ولیِّ عصر

سلاااااااااااااااااااام بر دختر خوب
خو یهو بگو بیا منو بگیر دیگه چرا تعریف میکنی خوووووو
تو خوبی منم خوبم ینی تو خوب باشی منم خوبم

دیشب جاااااااااات خالی جون دختره خوب یه حالی داد که نگو
هواااااااا سرد
اونم هوای شهرکرد چهارمحال و بختیاری
اونم باد
اونم ساعت ۲ شب
اونم سوز برف
اونم ابرای عجیب غریب تو اسمونو سکوت مطلق فقط گاه گاهی صدای کامیونا از دور میومد
اونم خونه ما که نزدیک جنگل و کوه و صدای گرگو سگو بچه سگ
و مااااااااااه که عین دری میموند رو به روشنایی و دنیایی دیگه
و منی که تو یه منقل ۷ هش حب ذغال بلوط سرخ کرده بود و قلیون کوچولومو چااااااااااق کرده بودم و پتورو رو خودمو منقلم کشیدم که یه کرسی جموجور درست کنم و برم زیرش قیلونمو بکشم و به دود غلیظش نگاه کنم و به گذر ابرها وووووو لرزیدن درخت سیب توی حیاط که نمیخاست تسلیم پاییز بشه و تنشو عریان کنه ولی درخت گردو خاک تو سر همو اول لخت شد
و چشمک زدن ستاره ها و از همه قشنگتر صدای بلبل قیلونم که گاه بلبلی میزد گاه قل قلی
خلاصه دختر خوب هوای دسب بدجور دونفره بود
وجالب اینجاس که کسی نپرسیدچرا تو اون هوای سرد تنهایی با قیلونت نشسته بودی و برا خودت هزیون میگفتی
مردشور اروم بشور چون خاطراتم میرود

تا باشه از این خاطره ها

همیشه به آرامش و این مدل خلوت کردن ها :)

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد