_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام...تو ای ستاره چه دنباله دار میگذری

هوالمحبوب:

یک جایی هست درست روبروی سی و سه پل! یک ساختمان بزرگ با پنجره های آبی...که رفته بالا...بالا...بالای  ِ بالا....درست اون بالا!

همیشه شلوغه....همیشه پره از آدمای رنگارنگ....

از اونا که حتی اگه نخوای چشمت بهشون خیره میشه....زل میزنی به موها و رنگ کفشا و کیفها و لاکهایی که با هم ست شده....زل میزنی به نگینهای درخشانی که روی دندونها نصب شده...زل میزنی به یه عالمه آدمای زرق و برق دار...

پر از آدمای رنگاوارنگ و مد روز و یا حتی مد شب! آدمایی که لبخند میزنند اما چشماشون...

بیخیال چشما!  و حتی بیخیال اون دوتا خانومه محجبه و جناب سروانه بی سیم به دست و  ماشین سبز رنگ گشت ارشاد که برای تمام این آدما جا داره و  روبروی در ورودی پارک شده تا آدمهای آن مجتمع را به سمت بهشت هدایت کنه!!

همیشه پره از آدمای قشنگ قشنگ یا آدمایی که زور زدند قشنگ باشند و بشند و آدمایی که بلند بلند میخندند.

همیشه شلوغه...توی تمام مغازه های طلا و نقره فروشی...توی تمام مغازه های کفش و کیف و لباس فروشی...توی اون محوطه ی باز کتابفروشیش و یا محوطه ی صفحه مانیتورهای ال جی با اون عینکهای سه بعدی که فروشنده شیکش با لوندی ِتمام میده دستت ...توی تمام رستورانها و فست فودهاش...کافه تریاش و حتی اون بستنی فروشیه بیرون مجتمع که همیشه یک عالمه " بستنی دوست" ، روبروش اتراق کردن...

همیشه شلوغه...توی همه ی طبقاتش آدما وول میخورند و مغازه ها که از بس روشن و پر نورند تو را یاد ضیافت ملکه ی انگلستان برای شونصدمین سالگرد تولدش میندازه...

یک عالمه مغازه و مغازه دار باکلاس جا خوش کردن توی اون مجتمع و یه عالمه مشتری که هرکدوم به اندازه ی سهمی که دارند اونجا را نفس میکشند....

و سهم من از تمام اون مجتمع جایی در آستانه ی در ورودیه ! درست کنار اون طلا و نقره فروشی ه بزرگ مجتمع! و درست پشت ستونی که از منظر تمام عابرا پنهانه!

همیشه موقعی که دارم از کیف فروشی ِ ورودی آخرمجتمع برمیگردم سرم ناخداگاه برمیگرده به سمت اون ستون...و زل میزنم پشت ستون!

دختری میبینم شبیه الی که از پشت ویترین داره تمام شکلاتها و شیرینی های " گز و شیرینی معراج " را سیاحت میکنه ...اصلا توی اون همه شلوغی و همهمه ی آدمای رنگاوارنگ نیست و غرق شده بین یک عالمه شکلات و شیرینی! که یک صدا اون را به خودش میاره!

- " مطمئن بودم اینجا پیدات میکنم! همیشه باید فقط حواست به شیکمت باشه؟! دختر این همه مغازه ی باکلاس و شیک! یه خورده شبیه دخترای مردم رفتار کن!نگاشون کن!"

- " آخه میدونی این مغازه ها هیچ چیزه جالبی برام ندارند! فقط لذت میبرم از هیاهوی آدما! خوب من طلا ملا و این چیزای اجق وجق را دوس ندارم! مگه زوووره؟!"

- میخنده و میگه :ما الی را همینجوری دوس داریم...." و باز دندونای مرتب و سفیدش خودنمایی میکنه....

هر موقع از کنار "مجتمع کوثـــــر " رد میشم به کسی شبیه الی و یک مغازه ی پر از شیرینی و شکلات  لبخند میزنم و به آدمی که الی را به خاطر الی بودنش دوست داشت ....و بعد....

و بعد تمام سی و سه پل را رو به پل فردوسی آروم آرووم قدم میزنم....


الــــی نوشت :

یــک ) میگم واقعا نمیفهمم چرا این کار درست نمیشه!واقعا خسته شدم! نکنه واقعا اون نفرینم کرده باشه؟...میگه :نفرین؟واسه چی؟مگه بین تون حسی، چیزی بوده؟...میگم معلومه که نبوده! ولــــــــــی.....

میگه :ولی چی؟!...

میگم: نکنه یه جوری واسه خدا تعریف کرده باشه ماجرا را، که خدا فکر کنه بینمون چیزی بوده و الان هم مستحق مجازاتم؟!!!!...........

دو ) مبارک باشه پیوند پر از شور و زندگی ِ بابـــــک و بانــــو....

اینم کادوی ما به عروس و دوماد >>>> طـــــا لــع روشـــن را از اینـــجـــا گوش بــدهـــ

ســه ) همــــــیشه در ریاضیـــــ ـات ضــــعیف بودم
سالهـــــــــــاست
دارم حسابـــــ میکنم

چگونه مــــــ ـن بعلاوه تــــ ـو
شد فقط مـ ـــــــــــ ـن...؟                                                              "دزدی نــوشـــت ! "

نظرات 21 + ارسال نظر
mahdi 1391/06/22 ساعت 11:24 http://mahdihi1.mihanblog.com/

ای ششم پیشوای اهل ولا
خلق رارهبری به دین هدی
پای تاسر خدانمایی تو
هم زسرتابپای صدق وصفا
زهرمنصورزدشرربه دلت
آب شد پیکرت ززهرجفا
خون شد ازداغ تو دل شیعه
عالم ازماتم تو غرق عزا
شهادت امام صادق (ع)رابرشمادوست عزیز تسلیت می گم.
دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری ممنون میشم سری هم به من بزنی ونظر شمارو بشنوم.
موفق باشی.
یاحق.

شهادتشون تسلیت....
ممنون

چشم هایت به غزل می مانند

نه!خلیج و خزر ایران اند

قصه ی بارش برف اند و تگرگ

دفتر خاطره ی باران اند

آیه ی حادثه ی عاشقی اند

سوره ی واقعه ی قرآن اند

آن دو تا چشم به هم بسته ی خواب

قالی تا شده ی کاشان اند

صبح هنگام گل قمصری اند

پسته ی وا شده ی کرمان اند

چشمه های خنک ایلام اند

صبح بارانی کردستان اند

چمن دامنه ی البرز اند

راز زیبا شدن گیلان اند

رود کارون و تب خورشید اند

غزل شرجی خوزستان اند

چشم هایت چه قدر بی ابهام

چشم هایت چه قدر آسان اند

شعر : کیومرث مرادی


سلام
و ممنونم از نوشته های بی نهایت صمیمی و زیبایتان .

زهر ترین زاویـــه ی شوکران

مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن

تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من

کهنه ترین زخم جوانی من

با تو ام ای " شعــــــــــــــــر" به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند

از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد

میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر !

می ترکم چند قدم دور تر !.....
.
.
.وممنون از حسن انتخاب شعرتون....

شوخ شب 1391/06/23 ساعت 00:22 http://shokhi.blogsky.com

توصیفاتتون فوق العاده بود و از اون فوق العاده ترش پشتِ ستون رفتنتون بود :)

پستِ آخرو ظاهرا باید سکوت کرد ولی تداعی ترمینالِ کاوه و زاهدان رفتن را برایم زنده کردی با این پستت که هی "قل" می خورد و قلقلکمان میداد اما نه برای خنده که برای...

و از اون فوق العاده تر پشت اون ستون بودن و منتظر بودن....
از دقت نظرتون ممنون...
.
.
.
شما هم "زاهدان"؟!
الهی!
امان از این ترمینال کاوه که چه چیزها به خودش ندیده!
صبر ایوب داره و قدرت رستم!
.
.
از سکوت بعد و قبل و حین قل خوردنها ممنون

mamad 1391/06/24 ساعت 01:58

دو هفته ایست که ظرف نباتمان خالیست.
و چای میخورم و حسرت خراسان را.

قحطی حرف است و سخن سالهاست

قفل زمان را بشکن سال هاست

پر شدم از درد شدن سال هاست

ظرفیت سینه ی من سال هاست

حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام......

نمی خوای عزای عمومی اعلام کنی؟!؟![گل]بیا وبم

عزای عمومی اعلام میکنیم برای تمام عزاداران دنیا!
الان اعلام کردیم!
.
.

هیئت محمد ایرانی و هیئت همراه خوش آمدید...جزاکم الله خیرا!
رحمه الله من قرا فاتحه مع الصلوات!
اللهم صل علی محمد....و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآال محــــــــــــــــــــــــمد
هیئت همراه برای صرف شام بفرمایید وبلاگ اوشون!

.
.
.
....................!

ستوده 1391/06/24 ساعت 16:14 http://sootoodeh.blogsky.com

الی جان زندگی میگذرد چه بخوایم چه نخوایم فقط باید خوب بگذرد تا اگر بعدها پشت سرمون را نگاه کردیم غصه ان روزها را نخوریم .
منم به اون دوستان خوب تبریک میگم

خوب میگذره....
همیشه خوب میگذره
باید خوب بگذره
همه چی آروووومه ...من چقدر خوشحالم
چیزی پشت سر نیست ستوده جان!
وقتی تمام روزات را با خودت یدک میکشی چیزی پشت سر نیست....همه چیز در زمان حال و همه چی عالی ِ....
منم تبریک میگم....به بابک و بانو

سلام گلم.خوبی؟ ممنون..برمیگردم و پستت رو می خونم عزیزم.

به شب و پنجره بسپار که بر میگرده
عشق را زنده نگه دار که برمیگرده

دو سه روزی هم اگر چه تحمّل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که برمیگرده......

رامین 1391/06/24 ساعت 23:49 http://zamin89.mihanblog.com

به به الی خانوم شما بچه اصفهان بودیو ما خبر نداشتیم
چه نزدیکیم ما به هم و چه دور
(کم کم دارم شاعر میشما..!!1(نیشخند میهن بلاگ از این یکی بهتره )

واقعا خبر نداشتی؟؟؟
امکان نداره!
هرشب بعد از خب بیست و سی شبکه دو اعلام میکنه!
تازه زیر نویس هم میده که!
معلومه اخبار نمیبینی ها!
.
شاعریتون مبارک مهندس!
.
.
بعله! اون نیشخند معرکه ست....
از اون نیشخندا که میشه پرستیدش!
خداراشکر که اینجا نداره.....
.
.
جای آرمینمون خالی نباشه!
نور افکن یادت نره شبا بزنی توی وبلاگش ها!
نباید وبلاگش تا وقتی نیست خاموش بمونه :)

احسان 1391/06/24 ساعت 23:53 http://shmolavi.blogfa.com/

سلام خواهرم
وب شما رو دیدم قشنگ بود
به وب منم سر بزن و نظر... خوشحال میشم!
با آرزوی موفقیت برای شما و ...
[لبخند]
[گل] تقدیم به شما ...

آن سوی همه ی دلتنگی ها ،
خدایی هست که داشتنش جبران همه ی نداشته هاست...

که بودنش جبران تمام نداشته هاست
وقتی اون هست همه چی هست
همهههههههههههههههههههههههههههه چی!

.
.
.
بهمان میگویند الی!
و گاها در خانه هووووی!
خواهر وقتی صدایمان میکنند که میخواهند تذکر دهند حجاب اسلامیمان را رعایت کنیم!

منم وقتایی که به این پاساژا سر میزنم کلا به مغازه ها توجه نمیکنم !!! آخه آدم نمیتونه هم چشمش به اطراف باشه هم به مغازه !!! در نتیجه بیخیال مغازه ها میشیم !!

برای شما عناصر ذکور که کلا ضرره!
یه درصد فکر کن این همه به خودت زحمت بدی بری مجتمع اون هم از این مجتمع ها ...بعد چشمت را روی این همه وفور نعمت ببندی!
فکر کن!
استغفرالله!
خدا قهرش میاد بفهمه کفر نعمت کردی ها!

با احترام دعوتید به شعر و ... نقد مقاله ی عیاری و عیاران ...

دلمان لک زده برای شب شعر
برای یک محفل ادبی....
میرسیم به سرعت به محفلتان
.
.
روز و شبم را به هم آمیختم

" شعــــــــــــر "چه کردی که به هم ریختم ؟

یک قدم از تو همه ی جاده من

خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من

این نرگس الان خیلی دلش خواست ورودی یه ترمینال یه دوست مثل تو داشته باشه در انتظارش

ورودیه تمام ترمینالهای دنیا منتظر می ایستم.
برای تمام نرگس های دنیا....

انتظار برای رسیدنه یک دوست خیلی بهتر است از انتظار برای تمام شدن!

سلام
ممنونم...

نظرتون جالب بود..

رسم مترسکها ترساندن است ..واقعا ولی در وجودشان هیچ چیزی برای ترساندن نیست..مثل بعضی از ما آدمها که فقط ادعا داریم...

چه ماجراهایی پشت سرگذاشتید..

خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری

موفق باشید

مثل بعضی الـــــــــــی ها!

.
.
وبرای همین خوشبخترین آدم کره زمین را الـــــــی نام نهادند!

کلاغان چشم‌های آسمانی مرا بردند
مترسک‌های کودن! یار جانی مرا بردند
نه‌تنها گرگ‌ها بر گوسفندانم نبخشیدند
که فانوس شب و رخت شبانی مرا بردند

تبردارانتان جای علف، پای مرا کندند
کمان‌گیرانتان ابروکمانی مرا بردند
خیابان‌های تهران سارقانی حرفه‌ای بودند
چه نامحسوس و پاورچین، جوانی مرا بردند
میان جیغ‌هاتان، آه! حتی لهجه‌ام گم شد
اداهاتان مرام اصفهانی مرا بردند!
شعر از دوست عزیزم عابدی

خیابان‌های تهران سارقانی حرفه‌ای بودند
چه نامحسوس و پاورچین، جوانی مرا بردند
میان جیغ‌هاتان، آه! حتی " لهجه‌ام" گم شد
اداهاتان "مرام اصفهانی "مرا بردند!.......
چقدر این دو بیت زیباست....
فوق العاده ست....
خوش به حال شما و خوش به حال دوستتون....
.
.
یاد شعر تهران افتادم که رضا دکلمه ش کرده
فوق العاده ست اون هم
بخونش
http://pirbadian.blogsky.com/1391/02/27/post-127/

farhadtak 1391/06/26 ساعت 13:38 http://farhadtak.blogsky.com

معلومه دلت خیلی پره دوست من به مایه سرکوچولوبزنی خیلی خوشحال میشم
یاحق

پر؟!
نچ!
هی دلم پر میشود و خالی از شما و تمام آدمها!
وقتی که مینویسم و میگویم و دود میشود میرود هوا!
تمام میشود
همین!

hamid 1391/06/26 ساعت 21:58 http://parishab.mihanblog.com

سلام بر الی عزیز
بسیارزیبا وفوق العاده ان نوشته هات جدی میگم
خیلی خوشحالم که میخونمشون
البته این نظرمو میخواستم برا پست ترمینال بنویسم اونجا نمیشد
من دوسال یزد دانشجوبودم و دوسال رشت بدجوری منو بردی توحس
نوع نوشتنت خیلی عالیه یه نوع برجستگی در اتفاق و به انتظار کشوندن خواننده برای اتفاقی که قبلا افتاده والان بازگوش میکنیم
واقعا لذت بردم از مطلب ترمینال
مرسی

ممنون از دقت نظرت آقاااا
یاد تمام ترمینالهای دنیا بخیر
حتی ترمینالهایی که تورا به برزخ میبرند!
.
.
چقدر خوبه که لذت میبرید
الان به خودم گفتم الی ببین!لذت میبرند..تو هم لذت ببر
ممنون که لذت میبریم

بابک 1391/06/26 ساعت 23:45

مرسی الی خانم

مرسی از شما مهندس

تو خجالت نمیکشی چیپس میخوری در ملا عام؟
تو تحصیل کرده این مملکتی؟
پس چی شد آرمانهای امام؟
آبجی گلم از تو انتظار نداشتم
ناقلا بگو داشتی کجا میرفتی؟
پست ترمینالت را دوست داشتم و نداشتم.دوست داشتم به خاطر تمام اونایی که نگفتی و بود و دوست نداشتم چون داشتی کم می اوردی
_________________________________________
اون مجتمع را من هم بلدم
خودم یکی از آدمهای با کلاس اونجام
- خانوم موهات را بپوشون!
یادم باشه رفتم مجتمع ببینمت پشت ستون
فکر کردی خدا هم مثل تو کلاه سرش میره؟
فردر مور برای عروسی من و عیال لطفا ترانه ی کفتر کاکل به سر را تقدیم کن.عیال دوست دارند

گاهی وقت چشم میبندی روی تمام اصولی که بهش پایبندی!
و چیپس میخوری و حتی تخمه!
اون هم وسط خیابون!
اون هم جلویه چشمه یه عالمه آدم!
میخوری تا نخوردت!
اونی که داره میخوردت!
کم نیوردم!
کم نمیارم!
اونقدر موندم اونجا تا تصمیم بگیرم ..تا مثل آدم تصمیم بگیرم...تا غرق بشم توی آدمها....
.
.
واقعا بلدی؟
فکر کردم فقط من بلدم!
چشم دل باز که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی!
درخواستت را بده روابط عمومی وبلاگ برای ترانه درخواستی...بهش رسیدگی میکنم

رعنـا 1391/06/27 ساعت 15:11

یه جوری بنویس ما هم بفهمیم
وسط نوشته هات گم میشوم.گیج میشم.به محض اینکه میخوام بفهمم چه اتفاقی افتاده یه قسمت دیگه شروع میشه

هم خوبه و هم بد!
خوبه که نمیفهمیش چون نباید بفهمی!
و بده که نمیفهمه چون اگه میفهمیدی یه عالمه چیزه دیگه را هم که باید میفهمیدی،میفهمیدی!
اونایی را که باید،جوری مینویسم تا تمام دنیا بفهمند!

سلام
مرسی که بهم سر زدی
شاد و موفق باشی

سر میزنیم هی تند تند
تا هی بگویید مرسی که سر زدی و ما هی ذوق کنیم و باز سر بزنیم تا باز مرسی کنید و آرزوهای خوب....

پود 1391/06/28 ساعت 01:32 http://www.pud.blogfa.com

جریان را برای خدا تعریف کرده ام شوکه شد

و خدا هنوز هم شوکه است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد