_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مـــــن اگـــــر راه بــــه جـــایــی بــبرم ،ناخلــفـــم...!!!

هوالمحبوب:

بهم میگه بهش گفتم میرم "پل فردوسی" حتما اونجاست...نبودی...میرم اون پارکه نزدیکه خونتون ،حتما اونجاست!...نبودی....میرم ترمینال ،حتما اونجاست ،....نبودی....

آخه ترمینال رفته چی کار؟نرفته ترمینال.اگه رفته هم شاید میخواد بره "قــــم"...غیر از قم جایی نداره بره.بذار بره...اونجا هم چند بار "پیجت" کردم ...نبـــــــــودی....

.

.

میگه تمام سوراخ سنبه های اون پارکی که تازه سندش را زدی به نام خودت را گشتیم...نبودی....تمام صحن امامزاده را گشتیم... فرنگیس مطمئن بود اونجا پیدات میکنه....نبودی....

کجا بودی؟....

میگم مگه مهمه ؟ الان که اینـــــــــــجام.....

دیر وقته....فاطمه خوابیده  میرم میبوسمش و میرم پیش گل دختر.اونم خوابیده ،میبوسمش ازطرف خودم و احسان ...میام توی اتاق و میشینم روی تخت .ساکت....حتی بغض هم نمیکنم!!!!


..........!


زل میزنم به تمام مسافرا....به سر در ترمینال....و نگاه آدمها....

اینا میدونند من چرا اینجام؟...کی میدونه؟هیشکی!

چقدر از این ترمینال خاطره دارم....چقدر این ترمینال من را به خاطرات قشنگ میبره....

آره همین در ورودی بود صبح زود منتظر نرگس بودم بریم کاشان....میدوم و میرم با نرگس دست میدم و میریم سوار اتوبوس بشیم....و هر دو میخندیم!

میرم جلوتر....سید عصبانی منتظره!...باز دیر کردم!همیشه دیر میکنم...میگه ما عادت کردیم خانوم فلانی!

میریم زود سوار اتوبوسای تهران بشیم...امتحان داریم....اون دختره "پ" هم اون جلو نشسته داره "فلیپ کاتلر " میخونه و من تظاهر میکنم ازش لجم میگیره!!!!

باز آقای قاسمی دیر اومده...به گوشی سید زنگ میزنه شما برید من خودم با تاکسی میام....وسید لجش میگیره و از اون قهقهه های بلند سر میده و بعد سکوت و تظاهر به روشنفکری ...!

همین جا بود...آره!..کرایه چقدر تا تهران؟...یازده هزارتومن!

چه خبره آقا؟مگه هواپیماست؟....من میخوام برم یه امتحان بدم بیفتم برگردم! چه خبره؟؟؟!!

همین جا بود....تهران خانوووم؟...نه آقا قــــــم!

دست خودم نیست قل میخوره میاد پایین و به راهم ادامه میدم....

مسافرای چمدون به دست!

مرد ،دختر جوان را بغل میکنه و از هم خداحافظی میکنند....باز قل میخوره میاد پایین و به خودم فحش میدم....

دختر کوچولو با موهای دم اسبیش از کنارم رد میشه و برام دست تکون میده و من براش لبخند میزنم....و باز قل میخوره پایین.....

رفتگر ترمینال داره با جارو بهم نزدیک میشه و زل میزنه بهم....میرم کنار تا بتونه زیر پام را جارو بکشه ...

"مسافرین محترم زاهدان هرچه سریعتر به پایانه ی لوان نور مراجعه فرمایید .اوتوبوس راس ساعت چهار ترمینال را ترک خواهد کرد..."

یاد " عمو جعفر "می افتم.دوره کارشناسی زاهدان درس میخوند...چقدر خاطره داشت از اون موقع...گوشیم را درمیارم ببینم مسافرا چقدر وقت دارند و چقدر باید عجله کنن....خاموشه!..میذارمش توی کیفم!

انگار که برام مهم باشه میگردم دنبال ساعت و میبینم ده دقیقه دیگه وقت هست....

میشینم روی یکی از صندلی ها....اینجا منو یاد اون شب زمستون میندازه که تا خود صبح روی این صندلی چمباتمه زدم و برای خودم شعر خوندم و یادم می افتاد که عجب بازیی خوردم و من باید اون موقع چی کار میکردم؟!

پسر کوچولو یهو میافته زمین....باباش بغلش میکنه و بوسش میکنه تا گریه نکنه....

یعنی چه مزه ای داره؟...باز قل میخوره پایین و دیگه جلوش را نمیگیرم...باز قل میخوره و تمام وجودم چشم میشه و زل میزنم به پسر کوچولویی که حسادت بهش سرتا پام را گرفته....

دست میزنم زیر چونه م و حدس میزنم هر مسافر اهل کجاست و میخواد کجا بره و برای سفرش داستان میچینم....

این سبزه ست و آفتاب سوخته...اهل جنوبه...داره این چند روز تعطیلی میره خونشون....نامزد داره ..از انگشتره زردش حدس میزنم و لباسی که زور زده جالب جلوه کنه...

این خانوم دانشجوه داره میره ثبت نامه دانشگاه...کوله پشتیش برام تداعیه دانشگاهه...

"مسافرین محترم سیر و سفر به مقصد مشهد ،هرچه سریعتر به جایگاه...!!!"

قل میخوره پایین...

یا امام رضا! عمـــــــــــــــــرا! یعنی عمرا ها!... و یهو میخونم "رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا....سنگ ماندن به خدا سنگ دلی میخواهد!!!!"...نذار بشکنم....باشه؟!

زن داره گریه میکنه و با موبایل حرف میزنه....خانوم چرا گریه میکنی؟..نکنه تو هم....؟؟!!امکان نداره!...خداراشکر که کسی جای من نیست....

نمیدونم چیپس چی توز با طعم نمک دریایی چه مزه ای میده ولی میدونم درست مثل بستنی می مونه! وقتی میخوریش اونی که هی توی گلوت مانور میده و رژه میره را دعوت میکنه به پایین رفتن و قورت دادن!

هی تند تند میخورم تا باز نیاد بالا...دارم خفه میشم ولی باز تند تند میخورم....

با دهن پر:آقا یه چیپس دیگه بهم میدید لطفا!

باز هی تند تند میخورم و خودم را سفت میگیرم که نرم اون خانوم را بغل کنم!..به تو چه دختر؟...ولی شاید احتیاج داره الان کسی بغلش کنه و بهش بگه درست میشه عزیزم.غصه نخور!..

به تو چه الی...تو چیپست را بخور تا آبروت نرفته....

سرم را تکیه میدم به ستونه مرمر محوطه ی بیرونی...و چشمم چمدونها را دنبال میکنه و باز فکر به قصه ی مسافرا....

"خانم الهام  ِ....هر چه زودتر اطلاعات"......"خانم الهام  ِ...هرچه زودتر اطلاعات"

من را داره میگه!...باز قل میخوره پایین....باز قل میخوره پایین.....

مسافرا عبور میکنند و عجیب غریب نگاه میکنند....

باز قل میخوره....

میرم سمت آبخوری و شیر را تا ته فشار میدم و آب با فشار هرچه تمام میپاشه روی لباس و صورتم...

باز قل میخوره پایین...

"خانم الهام  ِ...هر چه سریعتر اطلاعات"....

باز قل میخوره پایین....

آقا چرا هی اینقدر راحت تکرار میکنی این جمله را؟...میدونی داری کیو صدا میکنی؟میدونی چی شده؟...میدونی قصه ی این آدم را؟....

باز قل میخوره پایین....

آقا یه چیپس دیگه لطفا!....

با الی زمزمه میکنم :

چرا کسی کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ، روز

آمدنش را جلو بیندازد...

مامانه دختر کوچولوش را بغل کرده و داره چمدونش را دنبال خودش میکشه....

باز قل میخوره پایین....

یعنی چه حسی داره؟

باز قل میخوره پایین....

هزارتا چیپس هم کفاف نمیده ....

یعنی از بین این همه مسافر حواسش به من هست؟

سرم را میگیرم بالا و بهش میگم من صبرم زیاده! فقط یه اهنی اوهنی چیزی ! یهو میریزی سرم شوکه میشم.بازم هرچی تو بخوای..هرچی تو بگی....

چیپسم تموم شده!چیپس با طعم نمک دریایی! که یادم نیست خوشمزه بود یا نه! ولی درست مثل بستنی بود...هل میداد پایین اونی که نمیذاشت نفس بکشی را!

میرم سمت اطلاعات..کسی اونجا نیست...نبایدم باشه...

از ترمینال میرم بیرون...

تمام راننده ها حمله ور میشند طرفم!..خانووم تاکسی...خانوم دربست..خانوم تاکسی میخواستی؟...خانوووم...خانوووم...

با سر اشاره میکنم که نه!...با دست اشاره میکنم که نه!...با چشم اشاره میکنم که نه....

میام جلوتر ...مستقیم؟؟؟؟

امروز چاهارشنبه است.....تمام اتفاقای خوب چاهارشنبه می افته!

شاید این هم یه اتفاق ه خوبه که الی نمیفهمه!

شاید هزارسال دیگه معلوم بشه!

شاید وقتی دارند صفحه های عبرتهای تاریخ را ورق میزنند....

و باز نرفتم...نشد که بشه...که بخواد بشه!



الـــی نوشت :

نمیدونم چرا فکر میکنم باید یه چیزی بگم...نگاه به شماره ش میکنم و بهش میگم:خواستم نباشم...نشــــــــــــد...واسم دعا کن

میگه شما؟

- شبیه یک دختره خوب!

میگه مشهده!میگه از دیروز حس میکرد دارم میرم که بشم یکی ز آدمای زندگیش...میگه که کلی واسم دعا کرده....

زیارتت قبول سوسن....

همیشه این موقع های سال امام رضا خودشو نشون میده تا من به تمام زایراش حسودی کنم و بعد یه اتفاق بزرگ میفته....من منتظرم خدا.....من همونم...همون الی...فقط با یه تفاوت بزرگ...حتی جهنمت را هم عاشقانه دوست دارم....جهنمی که خالقش تو باشی عینه بهشته....همیــــــــــــــــن!