_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من فیــــــــــــس بـــــوک را دوســـــــــــت دارم....

هوالمحبوب:


باز هم دیر رسیدم...همیشه دیر میرسم

همیشه سر تمام قرارهای دنیا دیر می رسم و همه عادت دارند....

اما اون.....

اون احتمالا نمیدونه من همیشه دیر میرسم....باید عجله کنم....با سرعت خودم را بهش میرسونم...

خودم را توی شیشه ی تمام قد بانک وارسی میکنم و روسری آبی رنگم را روی سرم جا به جا میکنم و عینکم را صاف میکنم.... و آروم آروم بهش نزدیک میشم...

توی ایستگاه اتوبوس نشسته و دارم نیم رخش را سیر تماشا میکنم...

الان باید چه عکس العملی نشون بدم؟...برم جلو دست بدم و بگم خوبی؟

نه! خوبی خوب نیست! باید سلام کنم!!!!!!!!!!!!

میرم جلو بغلش میکنم و میگم سلام....

نه!

میرم جلو میگم ببخشید ساعت دارید؟

نه!

میرم جلو.....

میرم جلو و چه غلطی میکنم را نمیدونم اما سرش را بلند میکنه و لبخند میزنم و لبخند میزنه و توی آغوش هم گم میشیم....

اینقدر هیجان زده م که یادم نمیاد چی به هم میگیم...اصلا سلام میکنم یا نه.... ولی سرتا پاش را برانداز میکنم و هی برام غریبه ست و هی آشنا...

و راه می افتیم و هی حرف میزنم...

باز هم من حرف میزنم....

مثل همیشه من حرف میزنم....

بریم کجا؟؟؟؟!!!!

پیشنهاد میدم بریم کافی شاپ من...همون جا که همیشه دوستام را میبرم و فقط ماله منه و نه هیچ کسی دیگه....

سه طبقه را میریم بالا ...دو سالی هست اونجا نرفتم و هرچی میگردم پیداش نمیکنم....شده خیاط خونه و من دلم یهو میگیره....

چقدر از این کافی شاپ خاطره داشتم....دو روز پیش هم به نفیسه قول داده بودم اگه "اون" را انجام داد ببرمش اونجا ولی شده بود خیاط خونه....

برمیگردیم و....

تموم چاهارباغ را نفس میکشیم و حرف میزنم و میخندیم...

تموم آمادگاه رو....

تمومه خاطرات گذشته رو....

تمومه امتداد زاینده رود رو از سی و سه پل تا فردوسی و خواجو و پل بزرگمهر....

میشینیم کنار زاینده رود خشک و باز نفس میکشیم و میخندیم و تمام خاطراتی اون روزها را تعریف میکنیم و بلند بلند میخندیم....

خاطرات نامردی کردن و نامردی دیدنها....وباز میخندیم....

تموم بزرگمهر را قدم میزنیم تا هشت بهشت ....

احسان زنگ میزنه

- کجایی؟.

-بیرون...

-با کی؟تنهایی؟...

- نه!حدس بزن!

- نمیدونم....

میگم اونی که خونه شون فلکه مرکزی بود...بغل خونه شون عکاسی خوشرنگ بود...سر کوچه شون کمربند فروشی بود...حیاطشون بزرگ بود و کلـــــــــــــــــــی گل و گیاه داشت....همون که داداشش با تیرکمون گنجیشکای خیابونه ما رو میزد ....

میگه :ســــــــــوده؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

میخندم.....میخنده.....میخندیم.....

درست بیست سال پیش بود....

نه سالم بود که آدم زندگیم شد.....و انگار همین یک ساعت پیش بود....همین یه روز پیش بود.....همین دیروز بود....

فرقی نکرده...فرقی نکردم....

نه!

من خیلی فرق کردم.....من زیاد حرف میزنم و کلی خاطره دارم....مثل قبل محافظه کار نیستم و سخنور شدم و لی مثل قبل هنوز که میخندم  چشمام یه خط صاف میشه و اون.....

همون سوده کوچولوی بیست سال پیشه....

آخرین بار ده سال پیش همدیگه رو دیدیم .....

وحالا بعد از این همه سال....

با هم میایم خونه....

هیچ کس را نمیشناسه غیر از  النـــاز،ولی همه مون اون را میشناسیم....

دوستش داریم و باز شروع میکنیم به دوره کردن

چقدر خوبه که ما این همه خاطره ی مشترک داریم....

چقدر خوبه ما این همه آدم توی زندگیمون داریم

چقدر خوبه لازم نیست توضیح بدیم و میفهمیم....

و من چقدر دلم برای تمام این همه سال تنگ شده و تا اسم هرکی رو میاره من بغض میشم و نمیترکم!

تمومه نامه هایی که این چند سال با هم رد و بدل کرده بودیم را میارم...میخونیم و میخندیم...

نامه های اون..زهرا...اعظم...مرضیه...آسیه...فاطمه....مریم....

چقدر خوبه که اون هست  و گرنه اگه تنها میخوندمشون به جای خندیدن، دق میکردم از ذوق و درد...

تادیر وقت  آدمها را دوره میکنیم....

اون اسم آدمها را میگه و من تمومه خصوصیاتشون را توصیف میکنم ...

تعجب میکنه که من بعد از این همه سال یادمه و من بهش میگم تعجبی نداره چون برای من این همه سال فقط یه عدده!برای منی که با تمومه آدمای زندگیم زندگی میکنم....

بیشتره اون آدمها ازدواج کردن و بچه دارن.....و من چقدر ذوق میکنم...حتی ذوق شاگرد تنبلهایی که هیچ وقت حسابشون نمیکردم....

بهش میگم یکی دو ماه دیگه میام و به همه شون سر میزنم و تک تکشون را پیدا میکنم و اون میگه چه فایده ؟!اون قدر که ما به فکره اون روزا و اوناییم اونا به فکر هستند و اصلا یادشونه؟؟؟

بهش میگم برام مهم نیست کی به فکره من هست یا نیست...دوست داشتن باید بی چشمداشت باشه....مهم اینه من هرموقع تصورشون میکنم تمومه وجودم ذوق میشه و درد...یه درده قشنگ....

باز اسم آدمها و توصیف من و نقشه ی راه خونه شون....

تمومه دوستای بابا

همکلاسی ها

همسایه ها و باز خاطره ها....

تا سه صبح بیداریم و تمومشون را توی فیس بوک سرچ میکنیم و من دلم میخواد از ذوق و بغض و اشتیاق بمیرم و باز خاطره پشت خاطره و باز تعجب پشت تعجب....

دارم از خواب میمیرم اما دلم باز میخواد مرور کنم .یه لحظه چشمام را میبندم و وقتی چشم باز میکنم ، هوا روشن شده....

صبح و باز حرفامون که تمومی نداره و من قول میدم یکی دو ماه دیگه برم به شهر  ِ خاطرات الـــــی و تمومه اونجا را نفس بکشم و زندگی کنم....

اون میره و تا سر خیابون بدرقه ش میکنم....

میام خونه و  میام توی اتاقم و تمومه نامه هایی که کف اتاق ریخته را بو میکشم و دلم برای تمومه الـــــی تنگ میشه....

برای روزایی که خوب نبود ولی قشنگ بود.....



الــــی نوشت:

یک ) قابل توجه دوستایی که کامنتهاشون را اس ام اس میکنند عارضم که :"اونجا جواب کامنت دادنتون خرج بر میداره !" نکن خواهره من! نکن برادره من!...ببین این پایین نوشته "صدا کن مرا! صدای تو خوبست!"...اینجا میتونی کامنت بذاری!....میخوای یهو کنفرانس وبلاگی بذارم برای پاسخگویی و شرح و تفسیر  ،حضورا حضور به هم رسانیم ؟!عَــجــَــبــــ.....

دو ) اونایی که دعوا دارند ،بعد از اذان صبح ،خروس خون، سر کوچه ! اینجا خونواده نشسته خوبیت نداره! والـــــوووووو....

سه )داشتم بلند بلند حرف میزدم...واسه اولین بار بود داشتم هنجار رابطه را میشکستم و شایدم توقعم رفته بود بالا...یه خورده داشتم بی انصافی میکردم اما مهم نبود ،حرف غرورم وسط بود حرفم که تموم شد بعد از یه سکوت طولانی گفت :"حق با شماست!"...گفتم میدونم!...گفت :"همیشه وقتی با یه آدم بی منطق طرفی که حرفت را نمیفهمه ، زود حق را بهش بده تا بحث تموم بشه!!!!!!!!!!!!!"....

هنوز از  پنج سال پیش ،  این جمله ی بچه ی جناب سرهنگ یادمه

چاهار) عزیز دلم ! تو بگو برام بمیر میگم چشم!به جون خودت اصلا آرزومه زودتر از تو نباشم ،چون طاقت نبودنت را ندارم! اصلا امروز که سوده بهم گفت:"چه مامانه خوبی داری،خیلی زنه خوبیه " کلی تو دلم بهت افتخار کردم و ذوق مرگ شدم.....اما....اما جون خودت ازم نخواه چشمم را روی تجربیاتی که به قیمت زندگیم به دست اوردم ببندم....ازم نخواه جوری رفتار کنم که انگار نه انگار و انگار که اصلا از هیچ جا هیچ کدوممون خبر نداریم...من اونقدر وقت ندارم که یه اشتباه را دو بار تکرار کنم ،اون هم صرفا به این خاطر که شاید نتیجه یه چیزه دیگه بشه!...من به "شانس" و "تحول "  ِ یه آدم بی تحول اعتقاد ندارم....جون خودت ،خودم و خودت را اذیت نکن....بذار به حساب نادونیم و اون ژن لعنتیم و خلاص!

پنج) نمردیم و عباس آقای ِ مورد علاقه ی میتی کومون رو هم دیدیم!!!!!!!!!!!!!

شیش)اگر اغلب مردم با نظر من موافق باشند، آن‌وقت این گمان در من ایجاد می‌شود که نکند اشتباه می‌کنم......" ادیــــســـون"


نظرات 33 + ارسال نظر
حسین 1391/07/04 ساعت 18:14 http://mbzh.blogsky.com/

سلام
قبلنا به وبتون اوومدم ولی نمیئونم جرا بهم سر نمیزنید
بابا منم ثل خودتون جز کلربران قدیمی بلاگ اسکای هستم
پس جسابم از بقیه سواست و حتما به وبم سر بزنید
موفق باشید

چون حسابتون از بقیه سواست سپردم به حسابتون برسند

سلام عزیزم.خوبی؟ دیدن دووووست همیشه خوبه!

دوست من دیدنش آسان نبود
پنجره اش رو به خیابان نبود

دوست من منظره ی بسته اش
طارمی پر گل ایوان نبود

طرح زمینی بزنم دوست را
دوست من هیچ جز انسان نبود.....
.
.
این شعر را خیلی دوس دارم
شب تولدم یکی از آدمای زندگیم تقدیمم کرد
همیشه این شعر منو یاده تمومه دوستام میندازه....

خوبیم حتی اگه خوب نباشیم!
من کلا دختره خوبی ام....

سلام بانو.اولا که ما فیس بوک نداریم. دوما همیشه پیدا کردن آدمای قدیمی زندگیمون هیجان انگیزه. سوما همیشه خوش باشی.

خدا بهتون فیس بوک عطا کنه
اولا
من پیداشون نمیکنم میبینمشون...آخه گم نشده بودند که!فقط جلوی چشم نیودن...همیشه بودند حتی اگه نبودند...
دوما
خوشبختیتون آرزومونه خانووووم
سوما
.
.
.
سلام هم عمرا
چارما

سوده 1391/07/04 ساعت 23:36

چقدر خوش گذشت الهام چقدر خوش گذشت ... یه شب به یادم ماندنیییییییی به تمام معنا......
هوراااااااا من بازیگر نقش اول این پستمممممم

شبی که شب نبود
شبی که با تمام سنگینیش ،سنگین نبود
تو بازیگر نقش اول تمام اون روزای الـــــی هستی خاتوووون....
.
.
.
دوست من با دل طوفانی اش
جز پی آرامش طوفان نبود

دوست من نقطه ی آغازهاست
دوست من نقطه ی پایان نبود.....

یعنی برام مدتیه سوال شده شوما غیر از این آیکون چیزای دیگه هم بلدی حاجی؟!




نفیس 1391/07/05 ساعت 00:41

اه اه اه اعصابم خرد شدحالاکه اونجابسته کجابریم؟من فقطدلم اونجارومیخاد

باورت میشه تا دیدم خیاط خونه شده فقط داشتم به تو فکر میکردم و اینکه حالا چه جوری بهش بگم...؟
باورت میشه وقتی داشتم این پست را مینوشتم فقط به این فکر میکردم که چه جوری تعریفش کنم که کمترین اثر بد را داشته باشه
و باورت میشه تا دیدم خیاط خونه شده تمومه آدمایی با من پشت اون میزا نشستند و حرف زدن و حرف زدم اومدند جلوی چشمم و رفتم
باورت میشه قرار بود یه عالمه آ؛دمه دیگه را اگر اندازه ی رفتن به اونجا بودند را یه بار با خودم ببرم و نشـــــد.....
.
.
میریم پارک ، پشت "تریا سلطان که هیچ شعبه ی دیگری ندارد " و بستنی میخوریم!
خوبه؟

رامین 1391/07/05 ساعت 02:13 http://zamin89.mihanblog.com

سلام الی حال نداشتم مطلبتو بخونم بعدا که خوندم نظرشو میدم فعلا فقط خواستم سر بزنم بـــــــــــای

وقتی حال پیدا کردی خبرم کن بهت بگم خسته نباشی دلاور.....

خوشحالیم که دوست قدیمیتان را دیدید و خوشحال شدید !!!
اصولا ما دوست داریم وقتی دیگران خوشحالند جفت پا بپریم وسط خوشحالیشان و ما هم خوشحال شویم !!

اصولا ما هم دوست داریم تا یکی جفت پا پرید وسط خوشحالیمون ما جا خالی بدیم با کله بخوره زمین و ما هم خوشحال بشیم

حوا 1391/07/05 ساعت 10:09 http://monshain.blogfa.com

این الی نوشت سه خییییییلی جالب بود , یه جورایی راست میگه .

شاد باشی

ما که میگیم هرچی بچه ی جناب سرهنگ بگه راسه ..حتی اگه راس نباشه.....

با شادی ِ شوما شادیم خانوووم.....

سلام
ممنونم

آپتون میخورد به یه فیلم نامه .......جالب بود............رفتن به جاهایی که بهترین روزها رو اونجا سرکردیم حتی اگه خیاط خونه شده باشه........ولی حسه خوبی داره.........مرور خاطرات ودیدن یه دوست قدیمی..........آرامش خوبی به آدم میده........

موفق باشید

پس لطف کنید صندوق حساب کنید ....!!!!!

جالبی از خودتونه....

دیدن یه دوست همیشه بزرگترین نعمتهاست که خدا بهت عطا میکنه


هزار بار گفت :" دشمن " و "دوست " را با یک "د" ننویسید....

رویا 1391/07/05 ساعت 11:35

عزیزم عکس رو که عوض کردم پی نوشتش رو هم برداشتم.عکس اولی شیرین بود ولی دیده نمی شد و عوضش کردم.


سلام.خوبی؟ خوش به حالت خواهر!

یه خورده عکسش فسق و فجور دار هست اما قشنگتر از اون قبلیه ست
اون عکس کلا فضای شعر را به هم میریخت
با تشکر خانوووم.....

خوبیم
درست مثل صبح بخیر گفتنه هر روزتون

خوشا به حالم ای رویایم
چه شاد و خرم چه با صفایم....

ماریا 1391/07/05 ساعت 12:49 http://paeeze1363.blogfa.com

سلام الی خانوم
چه دیدار عاشقانه و رمانتیکی. تا باشه از این دیدارها
یعنی این همه نامه رد و بدل شد!!!!!! و تو هنوز اونهارو داری
بابا ای ول!
من هم بعد از 22سال یکی از دوستان دوران آمادگی ام را دیدم اما دیدار ما اینقدر رمانتیک نبود. اینقدر درگیر سختی های روزگار بودیم که فرصت مرور تمام خاطرات و گشت و گذار نبود.
حیف و صد حیف...

اینا یه خورده از تمومه نامه های اون چند ساله....
من هیچ چیزه گذشته م را دور نمیندازم
هیچ چیز
من با گذشته م و آدمای زندگیم زندگی میکنم
با همه شون
با تک تکشون...
دوست آمادگی نداشتیم و نداریم
اما میتونم حس کنم چقدر قشنگتر میتونست باشه
همه درگیریم
اما.....
همیشه وقت برای آدمها هست.....

روسری آبیه خیلی شیکه بهت میاد
سوده به زبان ژاپنی میشه آستین
اینا رو گفتم تا بگم اون خیاط که اومده کافی شاپو خریده من بودم!!!!

بعله!
همیشه سورمه ای و آبی بهم میاد
من ژاپنی بیلمیرم!
نوش جونتون
باید گرون خریده باشید
هرچی باشه یه عالمه آدمای گرون قیمت و ارزشمند اونجا رفت و آمد داشتند و با الـــی پشت میزهاش نشستند....
جون خودتون مراقبش باشید
اگه خوب دقت کنید صدای من رو اونجا میشنوید که داره میخنده
اینا را گفتی که بگی برخلاف همیشه زنگ نزدی فرار کنی ،نه؟؟؟

زی زی 1391/07/05 ساعت 14:01

ما هم نمردیم و بچه جناب سرهنگ را دیدیم
اصلا فکرش را هم نمیکردم الی
ماشالا.بزنم به تخته
از درسا چه خبر؟کی میری دانشگاه؟

زیارتتون قبول خانووووم
میگفتی آرزوت رو زودتر هویداش میکردم
بزنید به تخته!
همچین محکم ها!
که صداش گوش عرش را کر کنه
هفته ی دیگه عازمیم...
باز جاده
باز الی
باز دانشگاه......

shozabe khazane dar 1391/07/05 ساعت 14:50

yek sa@e axe namehato save kardam bebinam koja mizendegi bara amre kheir mozahem beshim ta nesfe adres ra mishe bekhoni baghiasho nemishe
adresa motafavete.chand ta khone avaz kardid? markopolo bodi?

شعذب تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همون که پدر ماریای نصرانی را در اورد و بعد با اون معشوقه یهودیه بعله؟؟؟؟!!!!

الهی ! یادش بخیر چقدر سید دیالوگای این شعذب را حفظ بود هی میگفت و ما حسودی میکردیم ها!

مثلا تو فکر ما کرفسیم که آدرس خونمون را مثلا بذاریم هویدا بشه که شومام بریزید خونمون ما هم پس بیفتیم توی این گرونی و تورم!

تازه شم ما خونه نیستیم ! گفته باشم

شک نداشته باش که فیس بوک هم تو را دوست می دارد!
( بخشی از خاطرات شخصی مارک زاکر برگ !)

راستی ااــــــــــــــی !

دارم پی سی نو میخرمممممم می خوام گلریزان بگیرم اگه می خوای تو این امر خیرو خدا پسندانه! شِریک شی و ثواب ببری! فرصتو از دست نده!


هم اکنون نیازمند یاری هستم!!

صدای پی سی م از صدای جارو برقیم زیادتر شده لامصب!
منم که حسّاسسسس!!!

دختر پاییزم میشه بگی این خاطره دقیقن کدوم صفحه ی خاطرات شخصیشه!
میخوام سندش را نشون بدم به خونواده عباس آقا که چشمشون بترکه از حسودی !

الهی ! پس پی سی تون هم به درد پی سی ما دچار شده ؟!

به همون شماره حساب 3333 بانک ملی شعبه اسکان واریز کنم دیگه؟؟؟!!!

بگردم حساسیتتون را خانووووم....از این پماد نمیدونم چی چیا بزن خوب میشه ! حساسیت فصلیه

روحیاتت با همه آدم هایی که تاحالا توی عمرم دیدم متفاوته!!! خیلی آدم جالبی به نظر می آیی!!!

ما کلا خودمون هم با خودمون متفاوتیم دیگه چه برسه به اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااین همه آدم!
راسی تو چندتا آدم تو عمرت دیدی حاجی؟؟!!!!

سلامنعلیکم ورحمت خدا
حال خوبه؟؟؟امروزتولدمه 16سالگیم مبالک تبرک بگودیههههههههه
یه اپ وبزه بدوبیادیرنکنیاااااااااااااااااااااااا
کیک هاتموم میشه
کادویادت نره عزیز
کامنت ادت نره خوشکل

مخلص شما
شهره خانم گل گلاب
[لبخند][چشمک][نیشخند][خنده][زبان][بوسه][رضایت][شیطونک][بدرود][گل]

الهی بگردم دختر کوچولومون رو.....

یعنی تازه دو سال دیگه هجده سالت میشه و میتونی رأی بدی و به حضور ملی و این حرفا و مشت محکمی بر دهان استکبار دیگه؟!
ماشالا ماشالا ...
امید من به شما شونزده ساله هاست...(قال الی خطاب به شهره ! در مراسم تولدشون!)

شیش )موافقم

یعنی الان باید به ادیسون شک کنم یا به خودم یا به تو یا به کی آیا؟!!!

عاشق الی شیطون و اون قصه های الی هستم بووووووووووووووووس

الـــــی شیطون و قصه هاش هم عاشق شوووومان خانووووم
دیگه بوس رو شرمنده م اینجا خونواده نشسته بیا اونطرف دیوار

گیتی 1391/07/05 ساعت 22:36 http://gitiii.blogfa.com

آه الی جان زیبا بود ولی دلم گرفت بخاطر دوستانم بخاطر فاصله زمانی که بین مان است بیش از بیست سال ....و

گفتم:«بدوم تا تو همه فاصلـــــــه ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گلـــه ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نـــــــه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مســــئله ها را...

لبخند بزن گیتی....همین.....

نفیس 1391/07/05 ساعت 23:31

بایدفکرکنم نمیتونم عجولانه تصمیم بگیرم فرصت بده تا کمی باخودخلوت کنم

از حالا تا آخر عمر وقت داری
ببین میخوای با چند نفر هم مشورت کن
وامرهم شورا بینهم و اینا

رامین 1391/07/05 ساعت 23:32

سلام الی
مطلبتو خوندم نمیدونم واسه چی دپرسم مث وقتی که خواهر یا برادر تازه نوزادت میاد و توجه ها نسبت به تو کم میشه و.... منم همین حسو دارم مطلبت و البته آهنگ وبت چاشنیشو خیلی بالا برده
خیلی دوس دارم گریه کنم ....
خبه دیگه فیلم هندیش نکن
بــــــــــــــــــــــــــــای

الهی!
حس دپرسی ت را درک میکنم اما اون قسمت نوزاده به دنیا اومده و تجوه ها کم میشه رو نه
البته میتونم درک کنم ها
ولی نه کامل
آخه من وقتی گل دخترم به دنیا اومد انگار تمام دنیا را بهم داده بودند
دلم میخواست هیشکی محلم نذاره ولی به جاش تمومه دنیا اون را بخواند...
.
.
مهندس!
ببینمت!
سرتو بالا کن بینم!
با تواما!
الان اون قسمته فیلم هندیه که باید بری پشت درخت تا موزیک شروع بشه یهو بپری بیرون لای لای لای لای

رامین 1391/07/06 ساعت 00:41 http://zamin89.mihanblog.com

نـــــــــــه
فک کنم باید صحنه زیر بیاد
سیگار با مشروب با ضجه های شاهین نجفی در گوشه ای در خلوت خیلی دوس دارم .............همین.

خاک به گورم!
یهو دیگه سینما هم برو!
خدای خوبه تو کتااااااااااااااااابــــــش....

دوستای قدیم مث گوهر میمونن مث خاطرند باید حفظشون کرد

دامنه ای داشت پر از آبشار
منتظر رحمت باران نبود

بد خبران آنچه از او گفته اند
با دل خوش باورمان آن نبود

دوست من با دل طوفانی اش
جز پی آرامش طوفان نبود....
.
.
.
مثل آدمند
مثل دوست
مثل آدمای زندگیه الــــی....

.
.
.
.
.
.
.

ما هم مثل شوما بودیم اون روزا شبیه این روزای شما خانوووم
حتما موفق میشی
شک نکن
بشین سر کارات هی اینور اونور نپر تا ندادم ببرندت انفرادی
.
.
منتظر خبرهای خوشم ازت ها

.... 1391/07/06 ساعت 12:33

.
.
.
.

من کامنتای خصوصی رو نگه نمیدارم
بعد از اینکه خوندم پاک میکنم
دقیق یادم نمیاد چی توش بود یا نبود یا چی منتشر کرده بودید یا نه
ولی میدونم چیزی برای جواب دادن نداشت حاجی!
من خیلی وقته از دبیرستان فارغ التحصیل شدم
میگند خانوم شدیم گویا !
دیگه راست و دروغش پای خودشون

khaghani 1391/07/06 ساعت 13:34

too roohet az to benevis zogh konim ye kam .ba tashakor

اسم جدید مبارک حاجی!
تو که میدونی ما سفارشی چیزی نمینویسیم مگه اینکه حرفامون جا نشه!
دو سه روز پیش چاهار ساعت با خودمون حرف زدیم ،نوشتنمون تموم شد
باید توی فکرمون مینشستید تا باز دوباره ذوق میکردید...
.
.
راسی حیف شوما نیست ادبیاتی ،هنوز فونتتون خارجیه!
ماشالاد باشه!

هستی 1391/07/06 ساعت 14:11 http://parvanegi.blogsky.com

دیدن دوستای قدیمی واقعا لذت بخشه

نقش زمینی بزنم دوست را
.
.
.
کلمه ی دوست خیلی مقدسه
خیلییییییییییییییییییی
و دوست ها که درون مایه ی اون کلمه ند مقدس تر
"دوست" حتی از عشق هم مقدس تره

sahar 1391/07/06 ساعت 14:11 http://sahar-ho.blogfa.com/

سلام الی ... چه خوشحال شدم خط به خط این نوشته رو .
یاد دوستای بچگیم .همبازی هایی که سالهاست ندیدمشون افتادم .
خیلی خوبه دیدن قدیمیای زندگیت . خیلی ...

خوشی هات همیشگی باشه

و چه خوشحالند خط به خط این نوشته از خوشحالیه شما خانوووم

یاد هر کدومشون افتادی یاد منم بیفت اون وسط مسطا

خوشیم با خوشیه آدمها

زهــرا دختر پاییــز 1391/07/06 ساعت 14:14

فراخوان ادبــــی!

سلام عزیزم . خوبم . خوبی.

الی کی آفی؟ هوس یه مجلس ادبی مشت دو نفره کردم!
تازه فقط خودم و خودت دعوتیم! ورود افراد متفرقه و غیر فرهیخته اکیدا ممنوعه!
ضمنا به همراه داشتن یک عدد میکروفن موکدا الزامی می باشد!
خبرم کن عزیزم. دوستت دارم فراوان ...

راستی الی جون درمورد شماره حساب عرض کنم
نیست که به این موسسات خیریه نمی شه زیاد اعتماد کرد ، جهت دریافت وجوه نقدی شما متعاقباشماره حساب شخصی اعلام میداریم ... ( مدیونی کمتر از 400 بدی )

منظور از آفی همون آنی بود دیگه !

ما آن نیستیم مگه دختر پاییزمون امر کنند که به طرفة العینی از پس طوفانهای سهمگین طلوع میکنیم

واسه اون تاکید مؤکدت باید برم یه میکرفون بستونم !

دختر پاییز پول داری دستی بدی یه میکروفن بستونیم بعد با هم حساب میکنیم ؟!

عجالتا یه هزار تومن دارم ،چاهارصدش هم مال شوما!
کی پس میدی؟

یک دوست 1391/07/06 ساعت 15:03

......................

دوست من !

آن من دیگرم . در خانه ای از سکوت زندگی می کند و برای همیشه همان جا باقی خواهد ماند غیر قابل درک و دست نیافتنی است.

نه می خواهم آنچه می گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می دهم اعتماد .

که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا و رفتار من چیزی نیست . جز آرزوهای تو در عمل.

وقتی می گویی: باد از جانب غرب می وزد . می گویم : آری از سوی غرب می وزد .

زیرا نمی خواهم که بدانی که فکر من به باد نیست به دریاست

تو نمی توانی اندیشه دریایی ام را بفهمی .

من نیز نمی خواهم آنرا دریابی .

من در آن دریا تنها خواهم ماند......


همین !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد