_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بیست و چـند سال ِ پیش در یک تیر...دختری زاده شد به این تقدیر!

هوالمحبوب :

ازم میپرسه الی چند سالته؟

و من شروع میکنم به حساب کردن و اون میخنده و میگه به پا اشتباه نکنی ...

من هی تمرکز میکنم که نود و یک را از هشتاد و شش کم کنم و بعد ماحصل را به بیست و چهار اضافه کنم و اون هی باز با خنده ش تمرکزم را به هم میریزه

درست مثل پیرمردهای زیر بازارچه که چرتکه میندازند دارم حساب میکنم!  همیشه در ریاضیات افتضاح بودم حتی با اینکه دبیرستان همیشه ریاضی بیست میشدم!!!!

انگار نه انگار دیروز حساب کردم این سن لعنتی رو و به مستانه گفتم...دو روز قبل به نازنین ...یه روز بعدش به ...!

خوبه که فکر میکنه دارم شوخی میکنم

خوبه که فکر میکنند شوخی میکنم

اصلا خوبه هر کی با من حرف میزنه میخنده و فکر میکنه دارم شوخی میکنم.

اصلا خیلی خوبتره که هرکی با من حرف میزنه حتی اگه دارم از شکنجه هایی که در زندان گوآنتانامو  بهم گذشته هم  حرف میزنم قهقهه میزنه و روی زمین غلت میخوره...

اصلا چقدر خوبه آدم شوخ و طناز باشه و هیچ کس باور نکنه تمامه دردهاش واقعی ه و حتی وقتی هم باورشون بشه فکر میکنند جلوی دوربین مخفی اند و تو با تمام این عکس العمل ها به این نتیجه میرسی که :"ببین الی! دارند میخندند! پس خنده داره! لوس بازی ممنوع! جمع کن خودتو دختر...!!!"

باز میخنده و یه لحظه سکوت میخوام که جمع و ضربم را تموم کنم و بهش بگم دقیق چند سالمه و بعد بهش میگم و اون میگه شوخی نکن...

بهش میگم کارت ملی م رو سه سالی هست گم کردم ...کپی شناسنامه م قبوله؟...و باز میمیره از خنده ...بهم میگه الی تا حالا کسی بهت گفته چقدر شاد و خوبی ؟!!!

بهش میگم :آره همه میگن ! اما شوما که میگینا یه مـِزه  دیگه میدِد ... :)

و باز صدای بلند بلند خندیدنش باعث میشه منم بخندم...

باز دوباره میپرسه حالا واقعن چند سالته؟؟؟

...و من شک میکنم که نکنه اشتباه گفتم و باز شروع میکنم به حساب کردن و اون باز میخنده...

باید هم بخنده

اصلا همه بخندید

بخندید که خیلی وقته نمیدونم چند سالمه و عجیبه که هر موقع هم کسی ازم میپرسه باید اون سال را از  هشتاد و شیش کم کنم و تفاضلش را به اضافه ی بیست و چهار کنم و بعد بگم : N سالمه!

بخندید که من از اون سالی که هشتاد و شیش بود و بیست و چهار سالگیم دیگه بزرگ نشدم ،فقط محکمتر شدم ...

بخندید که هنوز فکر میکنم بیست و چهارسالمه و دنبال الی های بیست و چهار ساله میگردم...

بخندید که این زخم ها معلم خندیدن ِ منند...حیرانم از ترهم مرهم برای من!

 (حالا یکی بیاد بگه ترحم را با "حـ "حوله مینویسند نه با " هـ "مه لقا!)!!!

اصلا من میگم شما هم بخندید

بلند بلند...

من خندیدنتون را دوس دارم

اصلا خندیدن را دوس دارم

اصلا وقتی میخندید دلم میخواد از ذوق بمیرم...

بخندید که من پنج ساله بیست و چهارسالمه

و جایی بین همون روزای درد آور بیست و چهارسالگیم گم شدم و دیگه هیچ وقت پیدا نشدم 

روزهایی که همونقدر قشنگ بود که همون قدر درد آور و من توی همون اردی بهشت زاده شدم و توی همون دی ماه مردم...


الی نوشت :

یکـ) سه روز است منع شدیم از بغل کردن و بوسیدنه گل دختر! سرما خورده ایم شدید و بهتر است برویم بمیریم ما که اینقدر بد مریض میشویم!

دو) دغدغه ی این روزهامان دستکش خریدن است...دستکش نداریم و هی میترسیم بخریم و گم شود...!!اسطوره شده ایم در گم کردن ه دستکش!

سهـ) این حرف های گیتور را عاشقیم...یک عمر کسی را میخواستیم که عشق نباشد ولی بلد باشد جایی باشد که باید باشد.بدون هر نقشه و خواسته!هر دفعه هم سرمان کلاه رفت! گیتور را حسودیم بدجور!

چاهار) تمام کانالهای ارتباطی را روی خودمان بسته ایم تا به بهمن نرسیم!کلا چشممان کور شده  و گوشمان کر ،اگرچه گوشـیم این روزها! آن هم یه گوش درست و حسابی و البته لال!

پنجـ) نرگس را دلتنگیم...!

شیشـ)تولـدت مبارک هاله ...

هفتـ) این هم شع ـره دختری که حتی شع ـر هم نشد .

از اینجا گوش بدید  >>> " بیست و چــند سال پیش در یک تیـــر..."

نظرات 75 + ارسال نظر

نیست تنها ردیف و قافیه شع ـر

رنگ آبی همیشه دریا نیست...

هیچ وقت فراموش نمیکنم این بیت را عاشق شدی
وقتی که سر به زیر کرده بودی و با شور گوش میدادی
من هم تمام این بیت را عاشقم...
از همان بیست و چهارسالگی...

راستی الی جان من هم داشتم فکر می کردم چند سالمه؟نمیدونم ..بعد از این 4پاییز دیگر یادم نیست چند سالمه؟راستی این روزها نسبت به دلتنگی هایم آلزایمر گرفته ام..
دیشب وقتی توی کوچهه های کم نور اطراف خانه مان قدم میزدم دیدم پاییز چه با شتاب دارد تمام می شود.احساس کردم تمام برگهایی که یادشان رفته بود بریزند دیشب شتاب کردن برای پایان پاییزشان

آلزایمر را دوس دارم
مخصوصا اگه در مورده دلتنگی هام باشه

من خیلی وقته میخوابم صبح بشه می مونم شب بشه

هزارتا پاییزه دیگه مونده باران

ببار دختر تا دنیا معطر شه :)

رامین 1391/09/15 ساعت 21:26 http://zamin89.mihanblog.com

جریان 24 چیه الییییییییییییی
الی این خودت بودی آیا ؟؟

کدوم خودم بودم آیا؟

جریانی در کار نیست

من مدتهاست بیست و چهارساله ام و هی هر سال باید یک عددد به این بیست و چهار اضافه کنم

همین...

مرسی به خاطر صدای خوب و مهربونت الی دوست داشتنی.مرسی به خاطر بودنت توی سخت ترین روزهام.مرسی به خاطر تمام محبت هات.مرسی به خاطر حرفات که مرهمه.مرسی نازنین

مرسی که قراره محکمتر از این باشی دختر...
اونقدر محکم که دنیا خودش از تعجب از حرکت بایسته

می مانم و با هرچه که شد میسازم

ای چرخ فلک من از تو لجبازترم

;)

خودم 1391/09/15 ساعت 23:15 http://raha70sh.blogfa.com

آنکه بیش از همه می خندد
در دل بیش از همه
درد دارد
و من خندان ترین آدم این حوالی ام

دردی نیست
همه اش نعمت است "خودم "

:)

و من متنعم ترین آدم روی زمینم

:)

mamad 1391/09/15 ساعت 23:30

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی

تا داد غمش ره به سراپرده ی خویشم

mamad 1391/09/15 ساعت 23:36

امسال هم تجدید چشمان تو هستم
می بینمت در امتحانات نهایی

در مکتب چشمت گرفتم کاردانی را

ابروی تو هر قدر ناپیوسته تر بهتر...

سلام الی جان
دختر تو معرکه ای ، معرکه
ولی فکر کنم تو یه ده سالی توی سنت اشتباه کردی آ ، آخه خانوما سنشون بیشتر از چهارده سال نمیشه ، اونوقت تو 24 ساله شدی و اونجا موندی ؟ این نشدنیه ، توی حساب کتابت یه جا اشتباهی رخ داده
الی جان مزاح بودآ، به دل نگیری خدای نکرده

یک روزهایی ماه و ساعت و دقیقه ی زندگی کردنمون را هم بلد بودیم

گفتیم که در ریاضی ضعیفیم :)

اونا که سنشون از چهارده نمیره بالاتر خانوماند آقااا

من الی ام و البته با افتخار بیست چهار سال و پنج ساله !

دارم به شعرت گوش میدم

نوش روان زهرا ...

امشب به قصه ی دل من گوش میکنی...

فردا مرا چو قصه ...

:)

انشا الله سرما خوردگی ات زود خوب میشه

برای اجابت دعاتون دعا میکنیم
:)
اما بگذار سرما بخوریم این هم این روزها که همه خون دل میخورند

دلمان فقط برای بوییدن ه گل دخترمان تنگ شده

همین...

علی.م 1391/09/16 ساعت 06:10 http://ashiane313.blogfa.com

تولد کودکیهای من

در آغاز پاییز

در آغاز ماه مهر

و این سال در آغاز ماه خدا

تولد یک انسان

یک موجود آسمانی-زمینی

یک خداگونه بر روی زمین

تولد من

در فصل خزان غروب زده غم آلود

همراه با دلتنگیهای همیشگی قلب تنهایم

شاید

مبارک...

تولـــدتون
شاید نه...

حتمــــــا
مبــــــــارک ه...

:)

یادداشت های روزمرگی 1391/09/16 ساعت 09:32

بانو سلام... همچین که میگی بیست و چهار سالگی دلم هری میریزه پایین و دلم تنگ میشه برای روزهای خوشبختی....!

و من یک دختر ه بیست و چاهار ساله ی خوشبخت ه خوبم...

حتی دلم هم هری نمیریزه پایین...

حتی تنگ هم نمیشه...

وقتی نیست نه میریزه و نه تنگ میشه...

:)


خوبی مائده بانو؟

عمورضا 1391/09/16 ساعت 10:30

سلام الی .....
خیلی سعی کردم بخندم ولی نشد ببخشید دیگه....
سن وسال که اصلا مهم نی من خودم ۳۵ هستم ولی همیشه خودمو ۲۵ دیدم...
تولدش مبارک...

ببخشم برای نخندیدن؟

خوب من اصلا نمیخواستم بخندونم!

دسددون درد نکنه که سعی کردی عمو...
:)

معلومه که سن و سال مهم نیست

و من همیشه سیزده ساله بودم

حتی در بیست و چهارسالگی...

منم منع شدم الــــــــی، چون منم سرما خوردم :(
چه اوضاع بی خودیه واقعن چرا مسئولین رسیدگی نمی کنن آخه؟ :|
...
آهان یه چیزی شاد بودن چیز خوبیه کلا"، خوبه آدم ملت رو شاد کنه، حتی اگه خودش شاد نباشه و تظاهر کنه به شادی، ینی تظاهر در این گونه موارد خوبه جاهای دیگه بد... ینی چی گفتم!
فک کنم از آثار سرماخوردگیه... مغزم در حال مبارزه با کلی ویروس و ایناست، منم انتظارا دارم از این مغز طفلیا!!!

من خودم خودم منع کردم

وگرنه میتونم برم یواشکی بوسش کنم
ولی هی بهشون میگم اینو جلوی چشم من یارید من دلم خون میشه!
بچه م فک میکنه عایا عالِم چه خبره س که منو دیگه نمیگیردم ماچم کوند!

:)

ظاهر و باطن نداره

همه جوره خوب ه...

مغزتون چند خانوم؟

سلام ، کار ما که از سال و ماه گذشته

!!

مرد تنهایی پیر شد به پای تنهایی

پس قرن ها گذروندید آقاااااااا؟!

:)

کابوس

در این خیابانهای بی پایان
بی راهه های راه بندان
در لابه لای مردمی همواره در صف
جایی که لبریز است از اجناس و آدمهای ارزان قیمت یک بار مصرف
بی اعتنا به شاعرانی حل شده در جدولی از واژگان منقطع
در متن یک کابوس مبهم
من در به در دنبال چشمان تو می گردم
گرچه نمی یابم تو را
اما
احساس زیبایی ست این دلواپسی
اینکه تو را در خواب و بیداری خود این قدر می خواهم!

میخواهدت چنان که شب خواسته خواب را...

میجویدت چنان که لب تشنه آآآآب را...

:)

الی تو که هنوز 40 نشده داری کمش میکنی ای بابا...

من صبح اومدم یه مقدار خوندم اما چون باید خیلی خیلی خوب بخونم خوابم میومد رفتم و دوباره اومدم

تا یه کم دیگه بخندم و همش تو خواب داشتم سن تو را حساب میکردم خوابم کوفتم شد خوب بالاخره سنت چقدر شد یه دفعه دیگه حساب کن


ای جوووووووووووووووووونم الی شیطون

کمش میکنم؟
اصلا من منظورم کم کردن نبود که...
منظورم توقف در یکی از اون روزها بود


من بگردم این همت مضاعفتون رو خانووووم

:)

خوندنه پارت به پارت!

بذار حساب کنم ببینم چن سالم ه

سلام ال جونم انشاالله هیشه خوب باشی

ممنون

خوب باشی دل تنگ...

:)

سرماخوردگی خرافات است اسید بدنت بالا است
پختنی نخور
عسل شربت کن بخور زود خوب میشی گرم است ی قاشق درکمی اب حل کن بعد اب خنک بریزرویش خوش طعم شود
اگرگلودرد داری نمک بچش
اگرخلط داری ی پره سیرخردکن با اب قورت بده
اگراحتقان بینی داری فلفل دلمه با غذا بخور

و من این روزها بدجور خرافاتی شدم :)

پختنی نخورم؟

یهو بگو برم بمیرم دیگه دکتر!

:(

الساعه رفتیم تمام این مواد را آماده کردیم جهت بهبود...

با یک دنیا خرافاتی که به آن دچاریم ممنون آقای دکتر..

در ضمن آن کامنتای بالا بلندتون رو هم مطالعه نمودیم و باز هم ممنون از اطلاع رسانی...:)

amine 1391/09/16 ساعت 12:53 http://sarzamineman1.blogsky.com/

چقدر جالب بود.. مرسی که گذاشتی

جالب خوندی امینه...

:)

میدونی الی، یه جوره بامزه ای میگی واسه همین آدم نمیتونه لبخند نزنه، بعدم اینکه از ین ک عنق باشی ک بهتره

تازشم من ک نرفده بودم گل بیچینم، رفده بودم اجازما از حجی‌مون بستونم، اونم گفده یا منا میبری اون پشت و پسلا یا خوددم نیمیری وگرنه پادو قلم میکونم :((

خوب ما که گفتیم خوب که!

مگه ما بخیلیم ؟
بخندید خو!

:)

میگما اُ شوما دوتا که اون پُشت ُ پَسَلا با هم جا نیمیشید که!
اون پُشتُ پَسَلا ما کوچولیِــِس!
فقط جا یه نِفِر میشِدا!
اُ میگما حجی دون مِگه کوجا بوده س که شوما اینقَزه باس میرفتید تا بِشون بِرِسید و اجازه بِسونید؟

سرمای پاییز قشنگه
اگه کسیو داشته باشی بغلت کنه و گرمت کنه

یک عدد پتوی مسافرتی داریم که آرش شوهر ِ هاله بهمون کادو داده

هر پاییز در آغوش پتوی مسافرتی داغ میشیم و پاییز را کیف میکنیم:)

تازه همه جا هم باهامه...

:)

sahar 1391/09/16 ساعت 13:05 http://sahar-ho.blogfa.com/

این یه نعمته که تو داری . انرژی بخشیدن . با خودت شادی آوردن . لبخند هدیه دادن
قدر نعمتت را خیلی بدان الی

گفتیم متنعمیم هی میگند چه افاده ها!
بفرما...
شاهد از غیب رسید...

خوب باشی سحر...:)

رامین 1391/09/16 ساعت 13:22 http://zamin89.mihanblog.com

گوینده اهنگی که گذاشتی؟

دکلمه خوان و شع ـر الی ه...

حالا منظورتون دقیقن کی بود آیا؟


:)

و گاهی
حواست سر جایش هست
فقط
پرت است!
پرتٍ یک خاطره ی نمورٍ
وتو
نمیدانی حواست را
کجای دلش جا گذاشتی. . .

و البته کجای دل ِ کـــی...


این چه کسی خیلی مهمه..

:)

کاکاپو 1391/09/16 ساعت 13:31 http://balapain.blogfa.com

درود بر تو الی جان
خیلی ها در تاریخ گم شده اند و تقویم بی خودی هی ورق می خورد و هی ورق می خورد
این خنده دار و گریه دار است

و قسمت خنده دارش برای ما....

بقیه را بقیه گریه کنند

:)

علیک درود کاکاپو...

و اما من، تیر ِ اولِ زندگی را اولِ تیر نوش کردم و بدین گونه پسری زاده شد از یک تدبیر! تدبیر پدر و مادری که...
.
.
.
یه جا توی یکی از کتابا، میلان کوندرا داشت در مورد شخصیت کتاب میگفت و بعداز خوندنش فهمیدم که داره درباره ی من حرف میزنه! می گفت اونایی که میرن رو پشت بام و داد میزنن که ما خوشحالیم و می خندن از همه غصه دارترند.

و من از همه شاد ترم

هیچ میلان کوندایی برای من کتاب ننوشته

:)

من روی درختها داد میزنم :"آآآآآه من بسیار خوشبختم...!"

پس منم 22 سالمه
وااااااااااااااااای از این سرما خوردگی
آدم یهو بترکه اما سرما نخوره
سالم باشید و سلامت
خدایت یار الی...

مبارکه...
کی بیایم تولد بیست و دو ساله؟
آدم پشه تسه تسه نیشش بزنه مالاریا بگیره اما گل دخترشون را ازش دور نکنند و فقط از دور نشونش بدند که نکنه یهو مریض بشه!

:(

ممنون ا م ی ر

ولی من چند وقته خوب میدونم چند سالمه. چند وقته دارم ثانیه به ثانیه های عمرمو حساب کتاب میکنم . میخوام به خودم که نه به دیگران ثابت کنم که سنم کمتر از قیافه مه . خودمم هم احمقانه باور کنم که این من ، من نیستم. چند وقته باورم نمیشه این منم. چند وقته نمیدونم زمین دلیگر شده یا دلم زمینگیر شده. بد حالیه ...

" حالم چو دلیرست که از بخت بد خویش "
" در لشکر دشمن پسری داشته باشد "

من سنم اندازه ی خودم نیست...

من یک دختر ه "سیزده" سالم که توی بیست و چهارسالگیش مونده

و تا همون بیست و چهارسالگی حساب دقیقه ش رو هم داشت...

سیزده
بیست و چاهار
اینها اعداده مهمی اند توی زندگی من...

نه زمین دلگیر شده
نه دلتون زمینگیر...
خاصیته پاییزه آقاااا...

:)

eli 1391/09/16 ساعت 15:54 http://eli1234.blogfa.com/

الی هر چی بیشتر پرتقال بخوری بدون که زودتر میدونی گل دختر جون رو بغلش کنی.الی همسنم همزادم هم ماه تولدم ایشاللا خوب شی

لیمو
شلغم
پیاز
اینا را کلا هر شونصد ثانیه یه بار میریزند تو حلقمون تا زودتر به دلدار برسیم از بس ما غر زدیم که دلمون برای ترکید برای این همه نبوسیدن!
پرتقال هم به چشم!

مرسی ...خوب باشی الی...

:)

باهری 1391/09/16 ساعت 17:03 http://baheri54.blogfa.com/

سلام دختر خوب

احوال شما.

اولا که بلا دوره و ان شاء...عافیت نزدیک.

درثانی الحق والانصاف که خوب می نویسین.بی تعارف.علی الخصوص می تونید طناز(طنز نویس) خوبی باشین ...بهر حال بهتون تبریک می گم.

وسیم این که خیلی خوبه که آدم بتونه سن اش رو فراموش کنه.

دلتون شاد ولبتون خندان باشه ....همیشه.

ممنون آقاااااا

من باید یادم بمونم چقدر به دنیا بدهکارم!

به این همه نعمت که داشتم و حواسم نبود و پرید...
به این همه نداشته که...

باید حساب ثانیه هاش را داشته باشم
اما....
اما هی تند تند یادم میره...

خوب باشید آقااا

:)

زدن این حرفا نه ادمو سبک میکنه نه همدردی واسه ادم پیدا میکنه
فقط نمک میپاشه رو زخم کهنه
ببند این زخمو الی
بذار بزرگتر شدن و بدتر شدنشو نبینی

نوشتن از نبودنت
بهم کمک نمیکنه...

هیچ چیزی بعده رفتنت
بهم کمک نمیکنه...

این زخم هم لابلای بقیه ی زخمها از یاد میره
خوب نمیشه
فقط فراموش میشه


:)

سامان 1391/09/16 ساعت 18:33

رسیدن بخیر مهندس!

بیبین کارادا!

سلام
خواننده خاموش شما هستم و در مجله "مهیار" صفحه ای را با عنوان "پرسه های یک نگاه" بعهده دارم .
در شماره آبان ماه مطلبی از شما پیشنهاد دادم که پذیرفته و به چاپ رسید.
چنانچه مایل بودید اطلاعات بیشتری کسب کنید به وب فانوس مراجعه کنید.
پاینده باشید [گل]

درود بر خواننده ی خاموشی که روشن شد

برای کسب اطلاعات بیشتر بهتون مراجعه خواهیم نمود...

با تشکر...

:)

سلام الی عزیز

خیلی ناراحت شدم بابت این وصف حال.
امیدوارم روزهای قشنگی در راه باشه برات.

منم تا پارسال مدام میگفتم سال 87.
بعد نشستم دیدم سال 88 و سالهای بعدش که به نظرم تمامشون سیاه بودند هم خاطرات قشنگی ازشون دارم که هر وقت یادشون میکنم لبخند روی لبم میشینه.
اگرچه سال 87 دیگه تکرار نمیشه و سال خاصی برای من خواهد بود تا همیشه ، ولی سعی کردم از اتفاقاتی که اطرافم در جریان هست و خاطرات فردای منو میسازه در همون لحظه هم لذت ببرم.

یکی دو بار به من سر زده بودی و من نتونسته بودم سر بزنم. ببخشید :)
البته فکر کنم حدود دو سال پیش هم من اینجا یه کامنت گذاشته بودم

شاد باشی همشهری

ناراحت نباش آقاااا
بخند....
باید خندید...
:)
امان از این دهه ی هشتاد که درد بوده همه ...
و هرچی ازش جا مونده بود را داد به نود...
به خوده خوده خوده نود...
از اعداد متنفرم اما ببست و چهارسالگی را عاشقم و سیزده سالگی را با هر بار درد ،مرید!

تقویم تاریخ سر زدنهای من و سر زدنهای شما مغزم از کار افتاده!
آلزایمر گرفته ایم آقااا...

خوب باشی همشهری...

:)

eli 1391/09/16 ساعت 22:18 http://eli1234.blogfa.com/

الی دخترک دانشجو روزت مبارک عزیزم

روزمون مبارک الی...
البته یادت نره این اتفاق فرخنده که توأمان با روز آلودگی هوا و تعطیلی ه را فراموش نکنی...

فریناز 1391/09/17 ساعت 00:01

آره
چقدر خوبه که حتی غریبه ها هم بخندند
آشنا که باشند چه بهتر تازه

چقدر خوب که می خندونی الی
با تموم دردهایی که هستن
که داری
که عجینن

ولی بهت نمیاد
24 + 5
نه
بهت نمیاد


جالبه!
من همیشه یه لنگه شو گم می کنم
الانم سه تا یه لنگه دارم:دی

به من خیلی چیزا نمیاد

حتی خودم به خودم

:)

و این حکایت گم کردنه لنگه های دستکش قصه ی هزار و یک شب ه فریناز...
درست مثل لنگه های گمشده ی دستکشهای من...

من یه لنگه دارم
چون لنگه به لنگه ها را هم با هم جفت میکنم و باز یه لنگه ش گم میشه

:)

علی 1391/09/17 ساعت 00:02 http://totheotherway.blogfa.com

چقدر خوبه که تو اینجوری هستی !
از این به بعد هروقت سنت یادت رفت بگو 29 کافه این عدد را حفظ کنی حداقل تا یک سال آینده لازم نیست دیگه جمع و تفریق کنی :)

در حفظ اعداد اگر چیزی پشتش نباشه ضعیفیم!
وقتی خاطره و قصه ای پشت عددی نباشه من هی تند تند فراموش میکنم
انگار چیزی شبیه خلأ ...

و من این بار مثل هزاران بار ه دیگه قول میدم فراموش نکنم

:)

پود 1391/09/17 ساعت 00:04 http://www.pud.blogfa.com

واقعا باورم نمیشه اولین نفر بودم!!
شما هم برای ما جز اون فقط ها هستید با ان صدای زیبا و حس لطیف..

گفته بودم که جز ء فقط ها هستید...

:)

تعریفتون را شادیم...

:)

رامین 1391/09/17 ساعت 00:43 http://zamin89.mihanblog.com

عجب صدایی داریاااااااااااا
گوینده هستی آیا زود باش زود باش ذوق دارم زودتر برم بین بچه ها پز بدم یه رفیق معروف دارم

گر نباشد جذبه روشن نیستــم

این که غوغا میکند من نیستـم...

پــُزمان را هم دادند...
تمام شد مهندس...
بقیه ش سهم شما...
نوش جان...

:)

کیوسک 1391/09/17 ساعت 01:06 http://platonic.blogfa.com

حالا جدی چند سالته الی :ی

یعنی دقیقن حالا جدی یا کلا جدی ؟

:)

رضا 1391/09/17 ساعت 08:48 http://sarabesakhtegi.blogfa.com

29 سالته؟

شرمنده تون شدیم گویا

:)

باز
بوته های علف مست کرده اند
سرشان را به هم می کوبند.

هر وقت بوی تو نزدیک می شود
داستان ما همین است.

ولی بدان شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است...

داری شعر میشیااااا....


امیدوارم خوب باشی..

راستی این لینک هم که گذاشتی واسه من کار نمیکنه!

از شع ــر گریـه می کنـم و شع ـر میشوم...

شدیم

:)

برای چی باز نمیشه؟
از اتاق فرمان به من اطلاع دادند مشکلی نداره
نیتت را صاف کن قصدت قرب الهی باشه مشکل برطرف میشه

:)

بابک 1391/09/17 ساعت 16:44

حالت که خوب باشد و دلش هم خوش - فرقی نمی کند که 20 ساله باشی یا 200 ساله - بحای پرسیدن سن و سال آدم چرا از حال روزمان نمی پرسند؟

"خوبی ؟"
گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا میکنه

:)

حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هرروز کــم کـم می‌خوریم...

به دل نگیر مهندس
آدم بزرگها هیچ وقت سوالهای اساسی نمیپرسند
:)

تنومند و محکم بار اومدن بهتر از علفی بار اومدنه!
حالا چند سالت شده الی؟
حواست به خودت باشه بانوی خوش صدا

باید باز حساب کنم

ببخشید شوما ماشین حساب دارید؟

مهندسی باشه لدفن!

nin 1391/09/17 ساعت 19:22

یک جاهایی می نشینی و می گویی یادش بخیر سه سال پیش بود ...
بعد بیشتر که می شمری می گویی ... ای وای 4 سال گذشت ...
4 سال با این همه درد ....

روزهای خوبی هم می آیند روزهایی به رنگ 24 سالگی

کسی میگه یادش بخیر که ازش دور شده باشه
نه الی که با هر روز گذشته زندگی میکنه
من یک عمر یادش بخیر بودم
برای تمام دردهام یادش بخیر

روزهای بیست و چهارسالگی رنگی نبود
سیاه بود
اما یک سیاه قشنگ
همین...

:)

زیاد حساب و کتاب نکن! گاهی شناسنامه ها دروغ می گویند.

گاهی؟

شناسنامه ها همیشه دروغ میگند

و من سالهاست دارام تاوان تمام مایحتوی شناسنامه م را میدم
بدون اینکه کسی بدونه دروغه....

:)

این مشکل سن و سال کلا مشکل جوانان امروز مملکت شده !! منم هرکی ازم میپرسه چند سالته میگم خودت چی فکر میکنی اونام نامردی نمیکنن همشون یه 5-6 سالی کمتر میگن !! اینا همش کار دشمنه من میدونم !!!
وگرنه که من عمرا کوچیکتر از سنم نمیزنم !!
در آخر هم که همون داستان وب خوب و به منم سر بزن و این حرفا !!

سن و سال مهم نیست مهندس
حساب کردنش مهمه

که ما کلا در قید و بند اهمیات نیستیم

با تشکر که وبم خوب ه

روزهایی که خوب نباشم هم فقط خواندن نوشته های تو را بی نیاز نیستم

دوست دارم بخوانمشان
مرا به چالش میکشند و عجیب بر دل مینشینند
پس فاصله زیادی از لحاظ سنی نداریم

اما من تا 23 سالگی زندگی کردم. بعد از آن
متحرک بودم اما نه زنده و در حال زندگی
2 باری برای مدتهای کوتاه زنده شدم اما ادامه نداشت

من زنده بودم اما....
انگار مرده بودم

از بس که روزها را
تا شب شمرده بودم...

بانوی باران م
باید متحرک بود و از سکون گریخت تا شاید زندگی کنیم
نه زنده گی...

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد