_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حــــل مــــی‌شود شکـــــوه غــــزل در صدای تــــــو...

هوالمحبوب:

خسته تر از تمام روزهای عمرم لم میدم روی صندلی...

همیشه از اوتوبوسهای VIP بدم می اومد.

- تک صندلیه خانوم!

همچین میگن تک صندلیه که انگار قبلا با خونواده دسته جمعی سوار یک صندلی میشدیم!

من راحت نیستم روی این صندلی ها!

باید مثل آدمهای با کلاس مثل سیخ صل علا صاف بشینی و صندلی را بخوابونی و تا مقصد حتی اگه خرس هم باشی ،مثلا مثل بره معصومانه بخوابی!

خوب من بلد نیستم پاهام را وسط زمین و هوا معلق بگیرم که مثلا حالت ریلکسی به خودم بگیرم و زاویه کمرم را با صندلی ،صد و بیست و پنج درجه کنم!

اصلا دلم میخواد گاهی به بغل دستیم بخورم یا مثلا موقع در اوردن دستمال کاغذی از توی کیفم دستم محکم بخوره به آرنج یا حتی توی صورتش و بعد لبخند ژوکوند بزنم و بهش بگم ببخشید! یا حتی اگه ازش خوشم نیومد محل سگ بهش نذارم تا دلم خنک شه و اگه باشعور نبود و اعتراض کرد(!) توی چشاش زل بزنم و مثل زینت خانوم بگم:" هااان؟چته؟بیا منو بخور!!!!!!

حالا نشستم روی یکی از این صندلی های VIP و زل زدم به جاده ی بیرون!

صندلیه بغلیم هم خالیه و هیچ مسافر با کلاسی که بلد باشه کمرش را با صندلی زاویه صد و بیست و پنج درجه کنه کنارم نیست!

باید مثلا خوشحال باشم که مجبور نیستم خوراکیه توی کیفم را بهش تعارف کنم یا هی خودمو بکشم طرفش تا دستم بهش بخوره و بگم ببخشید تا بگه مهم نیست عزیزم یا به فرض هم مهم باشه گور باباش!! ،ولی نیستم !

صدای چرق چرق تخمه خوردنه دو تا زن چاق قزوینیه پشت سرم داره با ارابه تاخت و تاز میکنه روی اعصابم!

دارم فکر میکنم اینا چه طور بلدند با کمرشون زاویه ی صد و بیست و چند درجه با صندلی بسازند وقتیکه بلد نیستند باید مثل آدم تخمه بخورند یا در شأنشون نیست صدای ملچ و ملوچشون را ده تا کوچه اونطرف تر بشنوند! 

شاگرد راننده میاد کرایه بگیره و میگه یازده هزار تومن!

هشت هزار تومن در میارم از توی جیبم و بهش میدم!نگاه میکنه بهم و میگه یازده هزار تومن.

نگاش نمیکنم و پرده ی اتوبوس را میکشم  و میگم دقیقن هشت ساعت پیش با هشت هزارتومن با VIP خودم را رسوندم همونجایی که سوار شدم.دلار ساعتی چند تومن نرخش میره بالا؟

میگه تک صندلی داریم تا تک صندلی! این اتوبوس امکاناتش ویژه ست ! دلم میخواد بخوابونم توی گوشش رعیت رو!همچین میگه ویژه انگار دارند بالماسکه اجرا میکنند یا مهمانداراش دارند بیف استرانگف با شاتو بریان سرو میکنند و برات اسپانیایی آواز میخونند!تازه یه مسافر هم بغل دستم نذاشتند که بزنم تو آرنجش و بگم ببخشید ،یا ازش خوشم نیاد و پشتم را بکنم بهش!

کرایه را میذارم روی دسته ی صندلی و میگم با راننده مشورت کنید اگه کمه پیاده شم و صورتم را برمیگردونم طرف جاده!

نمیبینمش اما انگار که بهم زل بزنه یا دهن کجی کنه یا هرغلط دیگه ،چند ثانیه می ایسته و بعد میره!

فک کرده با هالو طرفه ! ما خودمون پایه ی یک داریم بچه !! تا چشمشون به یه زن میفته فکر میکنند الان باید ارث نداشته ی باباشون را از توی حلقوم اون بدبخت بکشند بیرون!

هه! امکانات ویژه !ندید بدید!شاید منظورش از امکانات ویژه هایده ست که داره عربده میزنه اون جلو که "شبا همه ش به میخونه میرم من ... سراغ مـِی و موردونه میرم من " !محض رضا خدا هم یه آهنگ تک صندلی ای نمیذارند تا ملت با زاویه صد و بیست و چند درجه ای که با صندلی ساختند تا مقصد کیفور بشند!

جاده ناراحتم میکنه! پرده را باز میکشم و سعی میکنم بخوابم! نمیشه...

دنده راست لم میدم ،بازی سرم در میاره...

دنده چپ لم میدم انگار که صندلیش میخ داشته باشه بهم نوک میزنه!

بهش میگم چته؟ عین آدم با کمرت و صندلی زاویه صد و بیست و چند درجه بساز ،چشمات را عین این پسر جلویی ببند و پاهات را بنداز رو هم و کله ت را عین فنر تکون بده و از امکانات ویژه مستفیض شو !توی مخش نمیره و انگار که بهم بگه تک صندلی ندیده چنگ میزنه به صورتم!

سرم را میذارم جای پام...پام را میذارم جای سرم...هی بطری آب را باز میکنم و میریزم تو حلقومم و سرفه میکنم و سرم را از پشت پرده تکیه میدم به شیشه و تظاهر میکنم خوابم.

دلم دلش میخواد بازی سرم در بیاره ولی نمیذارم...باز سعی میکنم بخوابم و نمیشه...

لعنت به جاده ...لعنت به اتوبوس...لعنت به VIP تک صندلی با امکانات ویژه و اون دو تا زن چاق قزوینیه تخمه خور!...

میدونم چه مرگشه! نگاه میکنم به گوشیم و تخمین میزنم با سه تا خط شارژ میتونه تا چاهار ساعت دیگه دووم بیاره یا نه !

هدفن را میچپونم توی گوشم و میرم سراغ صدایی که تمام این چاهارصد و چهل و چند روز کنارم بود و برام یه پا نقش الی را بازی کرد!میدونم منقلبم میکنه اما مهم نیست...الی داره دلش بهونه میگیره و باید پستونکش را بذارم دهنش!...

باز آب را برمیدارم و مثل تمام این چاهارصد و چهل و چند روز میریزم روی آتیش،تا بیشتر گــُر بگیره!!!

نگاه میکنم به صندلیه بغل که خالیه...که الان که فکر میکنم میبینم چقدر خوبه که خالیه و کسی نیست که بخوام از سنگینیه نگاهش باز الی را خفه کنم!کیفم را از روی پاهام برمیدارم و میذارم اونجا.

کفشهام را درمیارم و زانوهام را جمع میکنم توی بغلم ،پرده را میکشم کنار و لپم را میچسبونم به شیشه که خنکیش دلم را آروم کنه...میدونم منقلب میشم اما مهم نیست...مسکن تمام این چاهارصد و چهل و چند روز را برمیدارم دکمه ی Play را فشار میدم .میگه :

" گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد..."

دیگه نه از صدای هایده خبری هست و نه از چرق چرق تخمه خوردنه اون دوتا زنه چاق قزوینی و نه امکانات ویژه ی اتوبوس تک صندلیه VIP.فقط خلأ ِ و الی و جاده ...چشمام را میبندم و برای هـــزارمین بار با بیت بیت صدا توی جاده تموم میشم...


 از اینــجا تموم بشید >>> "دل مـــیدهــــم دوباره به طع ــــم صـــدای تـــــــو..."

الــی نوشت :

یکـانگار که بخوام برای صاحــب ایـن صــــدا کاری کنم.انگار که تمام خوبیهای دنیا را نذر شعرهایی کنم که این صدا برام زمزمه میکنه هرشب و من اشک میشم...انگار که نمردنم را در این چهارصد و چهل و چند روز مدیون و مرهون طعم این صدایی باشم که هر روز و هر شب تکرار میشه و همیشه تازه ست.با طعم این صدا از دنیا جدا بشید،اصلا بمیرید .

دو) "کــــافـــه پیانـــــو" از آن دسته کتابهاس که ثبت میکنم جزء بهترینهایی که خوندم .که یک روز به آدمایی که دوست دارم توصیه کنم. اصلا شاید خودم براشون خریدم و هدیه دادم .شاید یک روز گذاشتمش کنار "شازده کوچولویی" که در زندگیم بی رقیب ترین کتاب و حکایت دنیاس...

نظرات 96 + ارسال نظر

یه سفر نخواستنی
و همسفرهای نخواستنی تر. . .

باید یکی باشه
یکی که نذاره تو بری تا آخر سکوت
یکی که حتی ازت خوشت هم نیاد
مهم نیست
اگرچه همیشه باید بهترین همسفرها را برای سفر انتخاب کرد

حال یسنای ما چه طوره آقاااا؟

:)

حسن پیرهادی 1391/11/09 ساعت 08:45

سلام. نمیدونم چرا مینویسی. این رو هم نمیدونم که اصلا برات مهم هست که نظر دیگران چی هست ولی باید بگم عاشق نوشته هات شدم و عاشق این پیانوی منحصر بفردی که هر صبحم با شنیدنش شروع میشه.
شاد باشی الی...

آدمها همیشه برای من مهمند
حتی اگه مهم نباشند
:)
مینویسیم به هزار و یک دلیل
مهمترینش اینه که ننویسیم شاید میمیریم!
دست و پا زدن برای نمردنه آقاااا

:)
ممنون ...
عاشق صدا و نوا شدنه خوبه
اصلا خود ِ خود ِ زندگیه...
خوبه که صبحتون قشنگ شروع میشه
جای ما هم شروع صبحی با نوای پیانو را نفس بکشید آقاااا

:)


:: مردتنهایی :

میلاد فرخنده پیامبر اعظم (ص) و بنیانگذار فقه جعفری امام جعفر صادق (ع)

بر شمـا مبارک باشد .

همیشه پیشتازید در تبریک ها...

ممنون مرد تنهایی

عید شما هم مبارک آقاااااا

:)

خودم 1391/11/09 ساعت 10:42 http://raha70sh.blogfa.com

به جای تمام نبودن هایت
بوده ام
به جای تمام نداشتن هایت
داشته ام
به جای تمام نفس هایم
زندگی کن...

به جای تمام نبودن هایت ،بوده ای!

"خودم" تو چقدر کوتاه ولی عمیقی...

:)

الی این شعرها آدم را می برد یک جایی که نباید ببرد...
فکر حال خراب این دل وامانده ی من هم باش دختر...
کلی اشک شدم اول صبحی...!

برای اشک شدنت متاسفم خانوووم

ولی برای اینکه نباید ببره و میبره...
اصلا برای همین هم الی هی بهونه میگیره
مثل آمپول می مونه
مثل مسکن
درد داره و آرامش...

سامان 1391/11/09 ساعت 11:07

عمه خانم VIP سوار ما خوبن آیا
ارباب برای من رعیت هم این کتابه که گفتی ،چی بود اسمش،آها کــــافـــه پیانـــــو رو میگیری
الی تازگیا با زمین و زمان دعوا داری دختر بد
(آخرین یار که با اتوبوس سفر کردم سرباز بودم کلا اتوبوس بیزاریم)

تازگی ها آفتاب از خود جوابش کرده است...

:)

برادرزاده هم برادرزاده های قدیم!

زوود اعتراف کن سرت کجا گرمه تا حسابت را نرسیدم!

اگه پسر خوبی باشی نهایتش میبرمت پارک بستنی خوردنه بچه ها را تماشا کنی

:)
ولی من عاشق سفر با اتوبوسم...

اصلن این امکانات ویژه ی لعنتی ست ک زندگی برایمان نذاشته :(((

اصلا دلت میخواد مثل این پسر دبیرستانی های وحشی یه چاقو برداری تمومه صندلی هاش را پاره پوره کنی ها!
با این امکاناته ویژه شون!

والا با این نوناشون

الان دقیقا با خودت چند چندی؟ بابا راست می گه بنده خدا ویژه ها با هم فرق می کنند اینو از کسی بپرس که هفته ای هزار و پانصد کیلومتر مسافرت می کنه.
اما ای ول این پستت متفاوت بود چون خودت یه جور دیگه بودی.
یکی از کابوس های من توی اتوبوس های معمولی غریبه کنار دستیمه که حس می کنم زیادی به عمق استراتژیک حریم خصوصیم وارد شده؛ مگه اینکه اون یه نفر کسی مثل الی باشه؛ البته به شرطی که فقط نصف راهو حرف بزنه.

الان هنوز سه به سه ایم!

فک کنم برسیم به وقت اضافه!

والا ما هفته ای هزار و شونصد کیلومتر نمیریم ولی خوب نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم خو!


آقا ببخشیدا!
ما حاضریم همسفرتون بشیم اونم تو اتوبوس معمولی اونم بغل دستتون
اما ببخشیدا
شوما به حوزه ی استراتژیک ما تجاوز نکنه از این کیف هم که گذاشتم بینمون جلوتر نیا
ما اصلا قول میدیم تا مقصد لال بشیم!


در ضمن اصلا الی ه و سفر و حرف زدن!
من که میدونم وسطش کم میارید و من باید شروع کنم بلبل زبونی...
در ضمن حواسم هست داره کیف جا به جا میشه ها!
ا

فروغ 1391/11/09 ساعت 12:05 http://opaque.blogfa.com

عاشق سفر با اتوبوسم
چه خوب که آخرش یه راه واسه آروم کردن خودت پیدا کردی ،کلافه به مقصد رسیدن اصلن خوب نیست

منم عاشق سفر با اتوبوسم...
عاشق جاده
عاشق تمومه اون چیزایی که ....
ولی از اون عشقا که دردم میاد و اذیت میشم...
وقتی کسی باشه که خلا نباشه همه چی درست میشه...

همیشه راهی هست برای آرووم شدن
همیشه شعر هست
صدا هست
الی هست...

پاکترین هوای دنیا متعلق به لحظه ایست گه دلمان هوای همدیگر را میکند

الی خیلی گلی بوخودا دخترم

گلی از خودتونه حاج خانوم.

ولی به شرطی که راه نیفتید بیاید این طرف اونم به بهونه هوای پاک ها!
بابا بشینید خونه کیف دنیا را بکنید
والوووو

:)

ارمیا 1391/11/09 ساعت 12:43

میبینم که کافه پیانو رو نثرت هم اثر گذاشته دخملی ام.
یا شایدم من اینجوری حس میکنم.
دوباره غروب جاده، دوباره هوای رفتن
دوباره یه حرف کهنه،میرنه ترانه من
دوباره یه ابر زخمی رو تن جاده میباره
اخ چه دلتنگه مسافر وقتی همسفر نداره
دوباره شوق رسیدن تا ته جاده نمونده
میدونم نرفته دستت همه عکسامو سوزونده
دوباره غبار غربت رو تن ترانه هامه
بسوزون ترانه های کهنمو من از خدامه
یه بار مسیر 6 ساعته دهاتتون تا دهاتمون رو یه بند همین آهنگو گوش دادم.
مال فرخه اگر خواستی بسرچی و بدانلودی و بگوشی

باورت میشه وقتی میخوندم وسطش سرم را بلند میکردم دنبال کافه چی میگشتم انگار که داشت حرف میزد نه اینکه مینوشت ها!
از بس از اتاق فرمان اشاره کردند دختر دستمال کاغذی هامون تموم شده گفتیم یه نمه دختره خوبی باشیم!

:)
احوالات عالیه ی ارمیای نبی چه طوره آیا؟

از سون از پاسیبل میسرچیم و میدانلودیم و در همین دو هفته ی آتی که قراره تلپ شیم در دهاتتون حتما شیش ساعت یه وقفه گوشش میدیم ببینیم چه حسی داره!

سعید تیموری 1391/11/09 ساعت 13:10

با خاطراتت چه کنم...این جمله دردناکه

هیچی...

زندگی کن...

این رو کسی که میگه هم با تلخ هاش گذرونده و هم با شیرین هاش و فقط وفقط و فقط شیرینهاش یادش میاد و تلخ هاش را هل میده اون عقب...

:)

علی.م 1391/11/09 ساعت 13:18 http://ashiane313.blogfa.com

سلام وقت زیبا بخیر الی جان
...............................

دستایی رو پیدا کن که در ضعیف ترین حالتت نگهت دارن،

چشمایی که در زشت ترین حالتت نگاهت کنن

قلبی رو که وقتی توی بد ترین حالت هستی دوست داشته باشه؛

اگر تونستی اینارو پیدا کنی بدون که عشق رو پیدا کردی . . .

تلخی بنوش و تلخ فرو ده که باز هم...

دندان قند خوردن ه ما در نیامده...

دنیا فقط یه الی داره آقااااا

:)

mina 1391/11/09 ساعت 13:28 http://astdandelion.mihanblog.com

عزیزم الی جان بازم زیباست مثل همیشه

زیبا خوندید خانوووم

:)

الف 1391/11/09 ساعت 13:51 http://www.alefsweb.blogsky.com

کافه پیانو رو منم دوست داشتم اتفاقا همیشه منتظر فرصتی هستم که کف پاهام وکرم بزنم و تنبلی کنم ...
دفعه بعد صدام کن حال این شاگرد شوفر رو خودم بگیرم ..خوشم اومد.. من اگه بودم از ترس 4 تومن می گذاشتم رو پول تا زودتر شرش کم شه ...به این حرکتت لایک بزرگ ای شیر زن ..

ما الان در مرحله یاد گرفتن کرم زدن به دستامون اونم با کرم تیوپی توی تاکسی هستیم
:)
مونده تا اون مراحل!
البت وقتی کرم به پاهات میزنی باید یکی باشه براش تنبلی کنی

:)

ای خواهر!
جاده مارا ساخته!
اینقدر مار خوردیم افعی شدیم!

:)

sahar 1391/11/09 ساعت 14:03 http://sahar-ho.blogfa.com/

وای الی یه لحظه ترسیدم یارو وسط جاده پیاده ات کرده باشه !
خوشم اومد ، من هیچوقت اینجوری عرضه گرفتن حقمو نداشتم !
از اتوبوس خوشم نمیاد . اصلن هم دلم نمی خواد با بغل دستی هام حرف بزنم . تک صندلی خیلی هم بهتره .

اولا ما را پیاده نمیکنند و خودمون پیاده میشم!
دوما اینقدر حقمون را خوردند تا بلد شدیم حقمون را بگیریم!
:)
ولی من عاشق اتوبوسم سحر!
اونم تک نه صندلی!
در ضمن بستگی به همسفرت داره!
گاهی بهتره بزنی به شونه ش و بگی :جات راحته؟!

+میگفت دوس داره بزنه به شونه ی مسافره بغلی و بهش بگه جات راحته!؟! تا قصه شروع بشه

کاکاپو 1391/11/09 ساعت 14:51 http://balapain.blogfa.com

سلام
چه پست غُر انگیزی بود
به شخصه عاشقه صدای هایده هستم
عربده یعنی چی خانوم؟ اِ

برو خدا را شکر کن اون کلمه ای که اول در باب حاج خانوم نوشته بودم را پاک کردم
وگرنه الان خون و خونریزی میشد!


در ضمن زنم زنهای قدیم(!!!) میرفتن کنج مطبخ اونقدر مینشستند تا موهاشون از غصه رنگ دندوناشون بشه نه اینکه پاشند برند میخونه!
این زن دیگه زن ه زندگی میشه؟!

سعید تیموری 1391/11/09 ساعت 15:00

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

دل بی تو درون سینه ام می گندد

غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز

تقویم به گور پدرش می خندد...!


چه قشنگ می نویسی !!

حالا این چاهار صد و اندی روز چه حکایتی داره دختر ناز ؟؟/

قشنگ میخونی مامان حاج علی...!

دختره ناز نه خانوم دختره خوب !

:)

حکایتش حکایت یه خط و دو خط نیست چاهارصد و چهل و چند خط ،فضا میخواد تا بگم :)

پرهام 1391/11/09 ساعت 15:32 http://aban23.blogfa.com

واو هرروز به ما میخندد ولی ما گمش میکنیم

در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را...

:)

منیژ 1391/11/09 ساعت 15:36 http://manij.mihanblog.com/

تموم شد شازده.
سی و سه پست و اختتامیه.

ولی باید از یه جای دیگه از یه روز دیگه با یه هویت دیگه شروع بشه

نه؟

آرش 1391/11/09 ساعت 15:37 http://6eh.blogfa.com

سلام

نتیجه ی اخلاقی این ماجرا : همیشه مسافرت با قطار بهتراز اتوبوسه حتی اگه VIP باشه .
اما این چاهار صد و چهل روز نمیدونم چرا واسه من تداعی کننده ی گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی بودشاید چون اونا هم چاهار صد و چهل روز گروگان بودن اما خدا کنه برای شما اونجوری نبوده باشه

قطار چیه؟
ترن ؟
همون که ریز علی خواجوی جلوش لخت شد؟
دادا کوتاه بیا همینم مونده برم سواره یه غول بیابونی بشم بعد وسط راه برامون لخت بشند!!!!

من را هم دیپلمات حساب کنید اون هم در بلاد درد ،چاهارصد و چهل و چند روزی که ادامه داره میشه مدت اسارتمون در همون سفارت خونه!

مهــم نبود کــه ویران شدم بـــه خاطر تو

دلم خوش است که پس دادم امتحانم را...

شروع کرده ام از این به بعد پیر شوم

به نیش عقربه ها می کشم زمانم را

پود 1391/11/09 ساعت 15:51 http://www.pud.blogfa.com

مرسی ممنون.شما خوبی الی جان. اصفهانتون هم که توی بهمن حسابی گرمه ها:)))
بلاگفام مگه چشه؟بلاگفام نمیزاره اختلاط کنید؟

حالا خوب بود عین سبری میرفتید تو ایگلوتون نمیتونستید بیاید بیرون؟

بده گرمه کیفور ه دنیا میشید؟

در ضمن بلاگفا خبر رسیده عاشق شده

کلا بزن نزن بخور نخور شد نشد راه انداخته!

دوستان شاهدند!

متانت 1391/11/09 ساعت 16:41

دختر شیرین....الی جان...یک سبد بزرگ ار گل نرگس تقدیم شما....ولی شما بیشتر شبیه گل رز سفید هستی:)

وسط رزای سفید گم میشیم ها!

:)

شما فقط اشاره کن متانت جان...

ممنون :*

نسرین شب نوشته ها 1391/11/09 ساعت 18:53

الی الی دلم میخواد هزار بار بگم الی...میدونی الی از خاکی بودنت قیافه نگرفتنت ادا اصول در نیاوردنت خوشم میاد..من بیست ساله اوتو بوس سوار نشدم! ولی با این قیمت هوا÷یما فکر کنم از این به بعد همش وی ای پی بگیرم

باید پس یه سر ببرمت اتوبوس سواری...

با مینی بوس چه طوری؟

مخصوصا اونا که بوی گوسفند میده و راننده ش تا ترمز میگیره با کله میری تو صندلی جلویی و دندون مصنوعی راننده هم میخوره تو شیشه جلو!
:)

خوش به حالدون!
ما تو عمرمون طیاره ندیدیم!!!!
التماس دعا...

ساده و خواندنی...
احساستان همیشه جاری...

لطفتون مستدام آقااااا

ممنون :)

مسافر بغل دستی نمیخواید؟ ( در راستای تقسیم وظایفی که خودتون اعلام کرده بودید بودید! )
البت من اخم و تخم تو کتم نمیره... با ما مهربون باش

:)

ما همیشه مسافر بغل دستی میخوایم

فقط در یک صورت نه!

که اونم وقتی میریم زیارت...

در ضمن مستحضرید که بغل دست یه خانوم نمیذارند یه آقا بشینه !

اونا که همسفر بودند شهادت میدند من همسفر خوبی ام!

اخم و تخم مون برای اوناییکه نمیشناسیم ! البت برا اونا هم بلد نیستیم
...وسطش کم میاریم و مجبور میشیم خوراکیمون را بهشون تعارف کنیم اما هی توی دلمون دعا میکنیم کاش بر نداره!

الی نمیخواهم جایی بروم

کمی سکوت دختر انقدر هواییم نکن با شعر

من کاره ای نیستم خانوم

شعر خودش آدم را هوایی میکنه

مخصوصا این روزها...

مخصوصا زمستون...

دلم برای شع ـر شدن اینقده ست ... ()

کافه پیانو کتاب محبوب منم هست.و ازون موقع به بعد دقتم به دست ها و ناخن های آدما واسه شناختنشون بیشتر شده!

من از وقتی خوندمش یاده هزارتا اتفاق افتادم!
انگار که هزار سال پیش کافه پیانو را خونده باشم...
انگار که همه ی آدمای زندگیم یه بار اون را خونده باشند!

دستها...
چقدر دلم میخواست یه بار راجع به دست ها درست و حسابی بنویسم...
شاید همین روزا...

حال شاپری ه ما چه طوره بندری؟

عزیزم دلاره دیگه ..
بازار آزاد و ای صوبتا ..

غصه نخور جونم :)

یه درصد فک کن من واسه دلار غصه بخورم
تا موقعی که روی نرخ بلیط اتوبوس و نرخ تاکسی اثر نذاره اشکال نداره!
وقتی گذاشت اون موقع دیگه وقته قیامه!

:)

هما 1391/11/10 ساعت 03:56 http://1ravani.blogfa.com


زیبا و روان مینویسی

من هم میانه ی خوبی با VIP ندارم

قلمت جاری

یحتمل وی آی پی هم از ما خوشش نمیاد

اما من بعید میدونم
این چند وقت اخیر بدجور هی خودش را آویزونه ما میکنه
:)

یاد هما که دختره خنده رویی بود افتادم که دندون شیریش افتاده بود !

مواظب دندونات باش هما :)

باز رفتید تو موده قیافه گرفتن ها!

:)

سلام ولک ما دلمون لک زده برای vipاون وقت شما متنفری ؟!!
جات بده ما

دارندگی و برازندگی!

ما یه لقمه نون و پیاز باشه و یه سقف بالا سرمون کفایت میکنه

شومام با وی آی پی طی طریق کن!
مگه ما بخیلیم؟!

جای ما مال شوما فقط لطف کن یازده هزارتومن بده بعد بیشین جای ما ،ما هم همین بغل پیاده میشیم!

سلام عزیزکم
مرسی از توضیحت.

می دونستی توصیف وقایعت بیسته؟!

یعنی از یه چیز هیچی یه چیزی می نویسی در حد تیم ملی.
زیبا بود الی جان خیلی زیبا.

راستی چی گوش می دادی؟ چه بیت پر مغزی بود..

در حد تیم ملی باشه که خیلی داغونه مرضیه جون!

لینکش را اوردم بالا گذاشتم...گوش بدی می میری!
دور از جون هم نداره گلاب به روتون!
اصلا این صدا و لحن خوندنش...!
:(

mamad 1391/11/10 ساعت 16:55

در واشد تو آمدی و شعر پا گرفت

شعری که لا به لای غزل هام جا گرفت

شعری که زندگیم به پایش تباه شد

شعری که برگ برگ به دستم نوا گرفت

تو شاه بیت بیت غزل های من شدی

آن بیت ها که شاه به زور از گدا گرفت

و در ازای بیتی از آن سکه ای نداد

هر چند که تمامی شان را طلا گرفت

شاعر هزار بیت پریشان نوشته بود

بیمار عشق بود وبه دستت شفا گرفت

با رفتنت سرودن این شعر شد تمام

در وا شد و تو رفتی و شاعر عزا گرفت

پیداست به زور وزن لبخند زده

تا قافیه و ردیف را بند زده

این شعر به سردخانه باید برود

بدجور درون شاعرش گند زده!!!

برای جلبِ اعتمادِ تــو از همه میگذرم .. که تنها شم

می ارزه که به خاطرت .. تو جمع از قبل سربه زیرتر باشم
-------------------------------------------------------------------


خوشحال میشم سلامی به زیباسلام بکنی

زیبا سلام! یک شب دیگر بدون تو

پر میشود تمام دفتر بدون تو..

وحید 1391/11/10 ساعت 23:23

دانلودش کردم صداشو گوش دادم...
یه ادم تقریبا لاغر، تقریبا سبزه، با ریش چونه...هرازگاهی سیگار...سیاسی، چپ...و البته قومیت: کرد
اینا حس من بود به اون صدا
گرچه حتمن خیلی خیلی دوره از واقعیت:)

اما من فکر نمیکنم لاغر باشه یا ریش چونه!
و یا حتی کُرد...

فرصت نشده راجع به این چیزها بپرسم
یا اصلا بپرسم
آخه اصولا من چیزی نمیپرسم...
وقتی مسخ صدا شدم کلا سلام هم تو دهنم ماسید و لال شدم...

تصور من وقتی گوشش میدم فقط یه دالونه طولانیه که هی میری تا برسی به منبع و مأخذ صدا و نمیرسی...فقط داری میری...نزدیکه و دور...

احمد 1391/11/10 ساعت 23:52 http://hor-73.blogsky.com

پس آخرش یازده تومنو دادی که میگی ابوعدنان یازده بده
فضای غم آلودی داره یامن اینجورحس میکنم؟
چرا اصلافقط ازخودت مینویسی وچیزایی که خودت میفهمی؟قلمت قویه ولی نمیفهممش
پیانو...؟چهارصدوچهل وچندروز...؟
بارعیت گفتنت حال نکردم با کاراون دوتا خانومم حال نکردم اما اسم شهرمم بردیم حال نکردم
رعیت چو از بیم شه هر شبانگه
دل غمگن و چشم بیدار دارد
نباشد شگفت ار ز نومیدی آخر
بر او تخت شاهی نگونسار دارد.
بازم موفق باشید ازطرف رعیت

نچ ! همون هشت تومن را دادم!
اما Business is business!
نرخ یازده تومنه تازه امکانات ویژه هم داره تازه شما قراره جای من بشینی!
اینا کلا باعث میشه کلی روی نرخ بره اما ما چون اصولا دختره خوبی هستیم شما همون یازده تومن را بده خدا بده برکت!
:)
راجع به چیزایی مینویسم که میبینم و خودم یه قسمت قضیه م !

در اینکه گاهی چیزی توشه که باید یه قسمت قضیه باشی تا بفهمی شکی نیست اما ...
اما این دفعه همه چی واضح و روشن بود
حتی چاهارصد و چهل و چند روز...یا همین نوای پیانوی وبلاگ که با بارون هم آواز میشه...
و ما اون دوتا خانوم و اسم شهرتون!
قزوینی بودن!
تقصیر من نبود که قزوینی از آب در اومدن!
و اما رعیت...
رعیت یکی از بهترین کلمه هاییه که من دوستش دارم ...
ما خودمون رعیت ایم آقاااا...
رعیت ها را هم با اینکه دوست نداریم ،دوست داریم!
حالا خوب بود جای "رعیت" فحش بیـــــب میدادم!!!!!!!!!!!!؟؟؟!!!!

تبریک می گم بردی. من کم اوردم

دشمنت کم بیاره آقااا!

میگم یه سوال تخصصی شوما که اتوبوستون امکاناتش ویژه ش براتون چی کار میکنند که برا میا نمیکنند؟!
در ضمن هرچی بیشتر کیف را بکشی سمت من فضای اشغال شده تون بیشتر میشه ،نرخ صندلیتون بالاتر میره ها!
نگید نگفتم !

:)

فرزانه 1391/11/11 ساعت 00:34

الی جون
امیدوارم که خوب باشی
منم بد نیستم
چند وقتیه حس میکنم یه چیزی تو زندگیم کمه
چیزی که از اولشم نبود
جاش خالی بود
و نمی دونم تا کی خالی میمونه
یا کی پر میشه
کاش...
امیدوارم تو خوب باشی

تا بوده همین بوده
یه عالمه شعر که نخونده مونده براش
یه عالمه خاطره که تعریف نشده مونده براش
یعه عالکمه جا کگه نرفته مونده براش
یه عالمه اشک که نریخته مونده براش
یه عالمه خنده که نکرده مونده براش
یه عالمه گله گی که مسکوت مونده براش
و یه عالمه بودن که نمونده مونده براش...
یکی که از راه میرسه زوور میزنی بذاری جای خالی ایی که از اول بوده ولی...ولی میزنه بیرون...جا نمیشه!
شاید باید اینطور باشه
این همه باکرگی شعر و خاطره و اشک و لبخند و ذوق و شوق و احساس عاطفه برای کسی که ....

درست میشه فرزانه بانو
شک نکن!
من که کلا دختره خوبی ام!

:)

کیوسک 1391/11/11 ساعت 00:52 http://platonic.blogfa.com/

بسیار سفر باید ....؟
+ببخشید که حذف شد :|

بسیار سفر باید تا کله شود داغی!

صلاح مملکت خمیش خسروان دانند...حتما باید حذف میشده...ولی یهو مرد سورمه ای پوش که غیب شد دلم گرفت...
به خونم تشنه نشی کیوسک جان! اما من اون مرد سورمه ای پوش را دوست داشتم :)

بابک 1391/11/11 ساعت 07:50

بابا VIP سوار، با کلاس ، انحنای بدن صد و بیست و پنج درجه ... ما که نه جا می شیم رو صندلی هاش نه راهمون میدن ... تازشم اگه بشینیم باید 17 هزار تومن کرایه بدیم... کافه پیانو رو چند سال پیش خوندم الان دقیقا یادم نیست داستانشو :-)

انحنای بدن صد و بیست و پنج درجه چیه مهندس؟!
قوس و قزح که نیستیم که !
.
.
همچین میگید جا نیمیشیم انگار مثلا اطلسید ها!
دو پره گوشت که این حرفا را نداره!
اصلا این وی آی پی ها را واسه شما تپل مپل ها و مایه دارها ساختند!
چه به ما ؟!
دیگه مهندس هفده هزارتومن برا شووما با این دب دبه و کب کبه تون خوبه دیگه!

اگه خواستی براتون وقتی اومدیم باغ پدری در دوران کهولت کافه پیانو را تعریف میکنم!:)

ای VIP !!!
من از اولشم میدونستم که این وبلاگ کلی آپشن داره !!!

تازه روزه م میگیرم!!!!

(+حکایت اون یارو که داشته نماز میخونده بهش میگند ماشالا ماشالا ببین چقدر بنده ی خوبی همه چیش به جاست نمازم میخونه .یهو وسط نماز میگه تازه روزه م میگیرم!!!!)

ای بابا مهندس!
شوما که نیسی ما هی آپشن پخش و پلا میکونیم شایِد یهو سر و کله دون پیدا شـِد!

سورن 1391/11/11 ساعت 12:17

یک اتفاق معمولی اما زیبا
به تصویر کشیدن فضای اتوبوس اونقدر ماهرانه است که محسوس و قابل لمس برای خواننده است و این صدای آرامش بخش.
میتونم اعتراف کنم یکی از بهترین هایی بود که خوندم

اگه راس میگی اعتراف کن ببینم اگه راس میگی!



ما تعریف سازی میکنیم آقااا شما تصویر سازیتون بیسته !

:)

رقصنده 1391/11/11 ساعت 14:06 http://sh-gh.blogfa.com/

الی !
اعصاب نداریا :))

شوما اگه داری یه خورده بفرست این طرف!
اعصاب لازمم!

SaEiD 1391/11/11 ساعت 14:10 http://lastlovei.mihanblog.com/

دم از بازی حکم میزنی



دم از حکم دل میزنی



پس به زبان قمار برایت میگویم



قمار زندگی را به کسی باختم که



تک ( دل ) را با خشت برید



جریمه اش یک عمر حسرت شد



باخت زیبایی بود



یاد گرفتم به ( دل ) دل نبندم



یاد گرفتم از روی دل حکم نکنم



( دل ) را باید دور ریخت



جای ( دل ) باید سنگ ریخت



که با خشت تک بری نکنند

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه، من!

گاه از این مردم بی درد بدم می آید

لحظه ها مثل ردیف غزلم تکراری است

آری از این همه تکرار بدم می آید!

ermia 1391/11/11 ساعت 17:29



شاعری با دبیر کنگره گفت :
حال و روز مرا نمی دانی،

بنده یک شاعر اولوالعزمم
شهره در نطق و در سخن دانی

داوران گر برنده ام نکنند
خود زنی می کنم به آسانی

خودکشی می کنم به طرز فجیع
آن چنانی که افتد و دانی

می روم ماهواره می گویم :
مرگ بر داوران ایرانی

اصلا از فرط فقر و بیکاری
می شوم شاعری خیابانی ...!

سعید بیابانکی

بعد از قیصر و فاضل رو دست نداره

این شاعری که همدم خودکار و دفتر است
آوازهای خاطره انگیزی از بر است

با دود و بنگ و منقل و سیگار زنده است
شعرش پر از پیاله و ساقی و ساغر است

با چای داغ و قند فقط حال می کند
دنبال استکانِ قدیمی لب پر است

اشعار سوزناکش اگر گریه دار نیست
وضع معاش و زندگی اش خنده آوراست

در جشنواره ها پی تندیس افتخار
همواره رو به قبله دعا گوی داور است...

+یادم میادش ! بعد از فاضل و بهمنی از دستش ندیم قبوله؟
مثل فرجی می مونه!
قیصر را میگم
خوشم میاد از شعراش اما دوسش ندارم!
:(

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:30

بگذار این شاعر جوانی کرده باشد

با واژه ها نامهربانی کرده باشد

بگذار ما را باد با خود برده باشد

تنهایی ما را جهانی کرده باشد

بگذار بین دوستان و دشمنانت

خنجر فقط پادرمیانی کرده باشد

می داند احوال من بی برگ و بر را

هرکس که عمری باغبانی کرده باشد

کی دیده ای یک زنبق هفتاد و یک برگ

بالای نی شیرین زبانی کرده باشد

ای گل ! نبینم نشنوم دست پلیدی

لب هایتان را خیزرانی کرده باشد ...

سعید بیابانکی

اون قبلیه طنز بود این مذهبیه

نگو که چاره این شاعر

فقط سکوت و فقط صبر است

که صبر می کشدش بی تو

که صبر قافیه اش قبر است...
.
.
+واقعن قبلی طنز بود این مذهبیه؟!
متوجه نشدم!
چه جالب!

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:31

از دل چقدر لاله ی تر در بیاورم
یا کاسه کاسه خون جگر در بیاورم

چون شانه دست در سر زلف تو می زنم
کز راز و رمز موی تو سر در بیاورم

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی
چیزی نمانده است که پر در بیاورم

من چارده شب است به این برکه خیره ام
شاید از آب قرص قمر در بیاورم

در من سرک نمی کشی ای روشنای ناب
خود را مگر به شکل سحر در بیاورم

من شاعر دو چشم توام ، قصد کرده ام
از چنگ شاه کیسه ی زر در بیاورم

ای کاج سالخورده ی زخمی به من بگو
از پیکرت چقدر تبر در بیاورم؟

بازم سعید بیابانکی

قدرتو داری که؟

بیا که آینه ی روزگار زنگاری ست
بیا که زخم زبان های دوستان کاری ست

به انتظار نشستن در این زمانه ی یأس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است


:)
ارمیای نبی خودت حواست هست؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد