_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

به اعتبارِ شانه ات دلم چه شیر می شود...

هوالمحبوب :

گاهی فکر میکنم چقدر آدمهایی که تو را ندارند بد اقبالند...!

آدمهایی که تو را ندارند که با توپ پلاستیکی ات بایستی کنارشان و با لبخند بگویی:" گریه نکن ! یه روز تمومه اونایی که ما را گریوندند ،به روزی میرسند که گریه میکنند و ما میخندیم..." و  آرامشان کنی آن هم درست وقتی سیزده ساله اند و لب ایوان درد میشوند از هق هق و صدای بچه هایی که بلند بلند میخندند از توی کوچه قلبشان را له میکند...

آدمهایی که تو را ندارند که وقتی درد میشوند تو برایشان بغض کنی ...

که وقتی ابرقدرت زندگیشان به هیچ چیز زندگیشان رحم نمیکند تو برایشان تکیه گاه شوی...

که وقتی دست به تلفن میبرند و نیمه شب با التماس از تو میخواهند که ببریشان مشهد که دیگر طاقت ماندن ندارند ،تو تا خود صبح دور خیابانها پرسه بزنی و اشک شوی و صبح فردایش به خاطرشان دست به یقه شوی...

که وقتی غرق دردند و سیاهی، رد خونت روی آسفالتهای کوچه بماند و روی تخت بیمارستان بهشان لبخند بزنی و وقتی با شرم گریه میکنند و بغلت میکنند و میخواهند ببخشیشان ،بگویی:فکرش را نکن!

که وقتی از جوی آب میپری پاهایت درد بگیرد اما برای اینکه نگرانشان نکنی ،لبهایت را گاز بگیری و خم به ابرو نیاوری...

که وقتی میروی توی فست فود یادت بیفتد که سالاد اندونزی دوست دارند با سس زیاد و ذوق مرگشان کنی ...

که وقتی برایت بلند بلند ضجه میزنند تو فقط گوش دهی و آخر سر بگویی : ان شالا درست میشه!

که وقتی برایت غر میزنند تحمل کنی تا غرهایشان تمام شود...

که وقتی توی ماشینت مینشینند و اشکی میشوند و از ماجرای فلان آدمهایی که بازی اش دادند برایت گله میکنند ، بخندی و بگویی : "هیچی حالیش نبود رعیت!فقط بلد بود توی کوچه راهنما بزنه، همین !!!! " و بعد بخندانیشان...

که وقتی از استرس امتحان آمار دارند میمیرند شبانه ببریشان منزل زینب تا اینکه تا صبح درس بخوانند و وقتی به تو میگویند از زینب خجالت میکشند بگویی :فکرش را نکن! همین یه شبه!

که هر گاه میروند دانشگاه بهشان زنگ بزنی و بخواهی جی پی اس شان را به کار بیندازند و موقعیتشان را شرح دهند و وقتی رسیدند یا سوار اتوبوس شدند برایت اس ام اس بدهند...

که وقتی موبایلشان خاموش است تمام دنیا را دنبالشان بگردی و به سید و دلارام و عالم و آدم زنگ بزنی و بخواهی پیدایشان کنند...

که وقتی دلشان میگیرد ببریشان کاشان و نیاصر و برایشان بساط جوجه علم کنی و چیزهای ترش بخری تا دلشان از ترشی اش ضعف رود...

که وقتی برای عزیزانشان غصه میخورند و آدمهایی که به او جفا کردند ،گوش میدهی و باز به "ان شالا درست میشه!" اکتفا کنی...

که برای دوستانشان نگران شوی...

که وقتی فلان دختره بی خاصیت آویزانت شد از آنها قایم کنی و به همه بسپاری که به گوش فلانی نرسانند که مبادا از حرص نفسشان بند بیاید و نگران شوند و باز دلهره پیدا کنند از دست گرگهایی که آرام آرام خرخره میجوند ولی بعد که اوضاع آرام شد،برایشان با خنده تعریف کنی که مبادا غصه بخورند...

که بهشان بگویی بهشان اعتماد داری و با همین حرفها خجالتشان بدهی از اینکه بخواهند بد باشند یا قابل اعتماد نباشند.آخر خوب میدانی که میدانند اعتماد کسی را به باد دادن چقدر درد دارد...

که وقتی توی وبلاگشان مینویسند "چقدر خوبست وقتی زیر دوش مینشینی و فکر میکنی..."، با اینکه میدانی هیچ منظوری ندارند اما برایشان کامنت بگذاری که :"چقدر زشته از خودت با نوشتنت تصویر میدی ..." و باعث میشوی از خجالت بمیرند و پستشان را پاک کنند و هیچ وقت به رویشان نمی آوری که همچین چیزی را توی وبلاگشان خوانده ای...

که وقتی به تمام اعتماد کردن های دنیا بدبین میشوند و تمام دنیا را دروغگو میپندارند بهشان اطمینان دهی که آخرین برگ درخت اعتمادشان که تو باشی هیچ وقت نخواهد افتاد!

که بلدی وقتی مینویسند بچه ی جناب سرهنگ یا فلانی یا از دلتنگی شان برای فلان آدم مجهول الهویه،یا دیدارشان از فلان شخص شخیص ،هیچ راجع بهشان سوال نکنی و بلد باشی چگونه بودن و چگونه خواندن را، تا انکه خودشان لب باز کنند.

که نگران مریضیشان و تحلیل رفتن جسمشان شوی...

که توی ماشین وقتی کنارت مینشینند حتی اگر حالت هم خوب نباشد زود بگردی برایشان Track  "امشب در سر شوری دارم ..." را که برایش میمیرند، پیدا کنی و بگذاری تا اینکه تا مقصد حظ ببرند...

یا آنقدر "خانومم تویی ...بارونم تویی " را برایشان با صدای بلند تکرارکنی که ذوق مرگ شوند .چون میدانی چقدر این موزیک را دوست دارند.

که وقتی نشسته اند سر کامپیوتر و یا خیره شدند توی موبایلشان و تند تند کتاب میخوانند و تو از راه میرسی بهشان بگویی :"تو کاری غیر از این کار بلد نیستی ؟همه ش بشین سرِ اینا!"... و وقتی اعتراض میکنند که مگه برای کسی ضرر داره کارم؟ بگویی برای خودت میگم !بهش معتاد میشی بچه!!!

که با اینکه گاهی خودت شک داری به آخری درست اما بهشان اطمینان دهی که درست میشود!

که هیچ وقت آدمها و کارها و خوبی هایشان را با بدی هاشان قاطی نمیکنی و همیشه جایی برای دوست داشتن و مروت در حقشان باقی میگذاری...

چقدر آدمهایی که تو را ندارند بد اقبالند و چقدر منی که تو را دارم خوشبختم...

تمام دنیا هم نخواهند من تو را داشته باشم ،دارم...

تمام دنیا هم بخواهند ما همدیگر را نداشته باشیم ،داریم...

من و تو امروز و دیروز به هم نرسیدیم که عشقمان تازه و نوشکفته باشد و با حرفهای پوچ این و آن رخت بربندد،

من و تو درخت تناوریم که از نسیم نمیترسیم...به نسیم میخندیم!

من و تو در آسایش و آرامش همدیگر را نداشتیم که مثل آدمهای بی درد از داشتن هم ذوق مرگ شویم...

من و تو  گرچه در ظاهر یکدیگر را نداریم اما یک عمر است که فقط دلمان به بودن هم خوش است...!

من و تو یک عالمه داغ در وجودمان داریم که همه نشان عاشقیست...

من و تو یک عالمه خنده و گریه با هم داشتیم...

من و تو یک عالمه یواشکی ِ شیرین داشتیم...

وقتی تو هستی انگار که تمام دنیا را دارم...

انگار که تمام چیزهایی که ندارم و نداشته ام را دارم...

تو برای من تمام کسانی که نیستند ،هستی....!

تو برای من بابایی،تو برای مامانی ،تو برای من سجاده ی باباحاجی هستی ، دستهای مامان حاجی ، تو برای من عمه هایم هستی، عمو هایم،تو برای من دایی هایم هستی ، خاله هایم ،پدر بزرگم ، مادر بزرگم،تو برایم بچه ی جناب سرهنگی ، تو برایم لیلایی ،تو برای فلانی هستی ، تو برایم تمام مردهایی هستی که نداشتم ، تمام آغوشهایی که تویشان جای نشدم، تمام دستهایی که نگرفتم، تمام بوسه ها و عاشقی هایی که نکردم،تمام دوستت دارمهای نگفته ،تو برایم تمام بازی هایی هستی که هیچ گاه نکردم، تمام عروسکهایی که در بچگی مادرشان نبودم، تمام آرامش نداشته ی زندگی ام ...

و انگار که خدا امشب تمام اینها را یک جا به من هدیه کرده باشد...

و من با داشتن تو بی خیال هیچ کدامشان نمیشوم بلکه بی نیاز میشوم از داشتنشان ،آن هم وقتی که خدا مرا لایق اسم خواهر برای تویی دانست که هیچ برایت خواهری نکردم اما آرزویم بود که میتوانستم...

آخرین برگ درخت آرزوها و باورهای زندگی ه من!بیست و چند سالگی ات مبارک...


از اینجا گوش کنید >>> "خاموشی تو در دل ، یک ثانیه هم ننگ است ..."

الــی نوشت:

یکـ) برای شنیدن شع ـر بالا اول بادبانها را بکشید...!:)

دو)بگذار دنیا هر چه میخواهد پیله کند ، ما یک روز پروانه خواهیـــم شد...

سـهـ)من و تویی که داریم توی دنیای کودکی میخندیم،هیچ فکر میکردیم که یک روز...؟چقدر زود بزرگ شدی...!

چه ســـنگ ها که خورده ام به تند باد زندگی

به اعتبار شانه ات ،دلم چه شیــــر میشود...

نظرات 64 + ارسال نظر
mamad 1391/11/18 ساعت 01:24

آنچنان دل بسته ی مژگان چشمان تو ام

با قفس خو کرده ام ، پرواز را گم کرده ام

آه!با میله های مواجی،چشم های تو در محاصره است

مژه هایت به من نشان دادند،آسمان در حصار یعنی چه..

mamad 1391/11/18 ساعت 01:25

من خاک را به خاطر تو سجده می کنم
کافر حساب می شوم از دیدگاه تو؟

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

mamad 1391/11/18 ساعت 01:25

و راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاست
به این دلیل میان من و تو راه کشید

مگو شرط دوام دوستی دوری است ، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد...

بانوی نورو اینه 1391/11/18 ساعت 02:21

و اون عکس کنار ساحل

اونجا که درخت نداره که!...

یعنی دادامون را درخت حساب کردی :)
.
.
دیشب با اینکه بودی سنگین بود...پرم از احساس متناقض بانووو

:(

شوقی در نوشتت موج می زد...
...
تنهایی

چیزهای زیادی

به انسان می آموزد


اما تو نرو

بگذار من نادان بمانم ...

"ناظم حکمت"
......
تولدش مبارک

شوقی در نوشتن و برقی در چشمها...
.
.
تو رفتی و من هنوز نادانم که خیال میکنم رفتنت برای دوست داشتنم بود!
.
.
ممنون یک دنیا ممنون...

سامان 1391/11/18 ساعت 11:45

فکر کنم من آخری باشم
تولدش مبارک

در اینکه شما آخرشی شکی نیست :)

مرسی عمه جان!

ملیح 1391/11/18 ساعت 13:53 http://malih.blogfa.com/

اومدنش مبارک
چقدر خوبه داشتن همچین کسایی .. حق داری واسه کسی که نداره دل سوزی کنی
الی نیبنم اخماتو .. چند روزی نتم قطع بود .. وگرنه هستم بانو
باید سر فرصت بخونمت

به خاطر اومدنش یه دنیا ممنون ه اونم...


ممنون ملیح ...خوبه که هستی بانووو

:)

hani 1391/11/18 ساعت 14:36 http://hanilam.blogfa.com

من حال تورو میفهمم
برادرو نمیشه دوس نداشت
اما میدونم تو حال منو نمیفهمی الی
حال منو یه بی برادر میفهمه فقط
تولدش برا تو مبارکه,برا خودشم مبارک

و من میدونم که اشتباه میکنی هانی...

میفهمم...

تولد همه شون مبارک...

مبارک...

mamad 1391/11/18 ساعت 19:46

برگرد و در حساب خیالم سپرده باش
من در نگاه جاری چشمت غزل شدم

برگرد و خواب خط خطی ام را به هم بریز

این حس گند لعنتی ام را به هم بریز...

یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق !



یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم : لطفا حاشیه نرو دکتر !

بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم : فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟



یکی از فانتزیام اینه که برای چند سال برم خارج و روی وسایل خونه م پارچه سفید بکشم و وقتی برگشتم بتکونمشون و خاک بلند بشه و منم سریع از موقعیت استفاده کنم و توی گرد و غبار محو بشم …

یکی از فانتزی هام اینه سیزده سالم باشه جوراب سفید ِ توری داشته باشم

که رووش پاپیون داره کفش اسپرت مشکی هم بپوشم با بندهای قرمز ،یه

کوله پشتی هم داشته باشم و یه دونه از اون پلیور ها که مامان فاطمه

رجایی براش بافته بود و هیشکی نداشت مثلش رو و همیشه پزش

را به بچه های کلاس میداد ،بعد تا مدرسه دستم را بکنم توی جیبم و قدم

بزنم و توی افق محو بشم و دل نگرون ه هیچی نباشم ...

سلام ...
برای احسان نوشتن اون هم اینجوری ...خوشبحالش ...
یه وقت فکر نکنی حسودیم شد ها نه اصلا
خوب من هم الی رو دارم و کسی که الی رو داره همه رو داره ... احسان رو هم داره ...
:
امیدوارم همیشه سلامت باشه و شاد ...

یه بار که بهت گفتم

نگفتم؟

گفتم الی را داشتن یعنی همه ی آدمای عزیز ِ زندگیه الی را داشتن...

تو من را داری نازنین...

هستم

تا آخرش...

یادت که نرفته؟

این روزها فقط مرورت میکنم وقتی چشمام به سنگفرش پیاده رو می افته و تا خود ِ خونه گوش میدم...

گوش میدم که خوبی...

امیدوارم شاد بشی برای همیشه ی همیشه ...

سوسن بانو 1391/11/19 ساعت 12:51 http://vu.blogsky.com

ان شالا
یعنی چی همه املای این کلمه را اشتباه می نویسن؟
ان شاء الله نوشته می شه.....ایشا لاه خوانده می شه. خوب یه ذره عربی را پاس بدارید. چهار روز دیگه یه خواهر کوچولویی برادر کوچولویی برادر زاده ای خواهر زاده ای می یاد شما براش املا بگید اونوقت این کلمه را اشتباه بنویسید. چقدر تو ی ذهن کوچیکش شما براش کوچیک و بی سواد به نظر می رسید...
از ما گفتن بود.

شد حکایت همون من دختره خوبی هستم یا من دختر ِخوبی هستم!
:)

من اون مدلی که میگم مینویسم خوب!
یا اون مدلی که میشنوم!

درست نوشتنش را میذاریم برای همون املا گفتن به کوچولومون

برا شوما بذار بی سواد باقی بمونیم بانو

sahar 1391/11/20 ساعت 00:52 http://sahar-ho.blogfa.com/

تولدشون مبارک ، با تاخیر بپذیرید لطفا ...
این قشنگ ترین تبریک تولد یک خواهر واسه برادرش بود :)

تبریک تولد تا چهل روز جا داره سحر بانو...

ممنون خانووووم....

من تو رو دارم
و
تو
اون
رو
داری
نتیجه اش
چی
میشه؟!
یعنی من هم....
آره
من هم خوشبختم

من اون را دارم
و تو من را داری
و وقتی من را داری ...
تمام آدمهای زندگی من را داری...
تویی که این روزها چقدر خوبه که هستی...
و من بیشتر از تو خوشبختم
که تو رو دارم
تو که خودت را نداری خانوم دکتر
داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد