_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم...

هوالمحبوب :

دو تا کشیش قرار گذاشتند صبح یه روز دلپذیر بهاری که شب قبلش هم کلی بارون باریده بود پای پیاده از علی آباد سفلی مثلا نود و سه کیلومتر گز کنند برند علی آباد علیا که مردم اون منطقه را به نام پدر ، پسر ، روح القدس به دین عیسی مسیح دعوت کنند و براشون دو سه خط موعظه برند!

دو تا کشیش قصه ی ما خوش و خرم راه افتادند و راه علی آباد علیا را در پیش گرفتند و در سکوت گوش جان سپردند به حمد و ستایش عناصر طبیعی که میدونستند "ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم..." و صدا از در در اومد از این دو تا کشیش قصه ی ما در نیومد و "مرغ تسبیح گوی و من خاموش " بودند!

حالا شمایی که میخوای بگی کشیش مسیحی را چه به آیه قرآن و حکایت سعدی و اینا برو از خدا بترس و توبه کن ...دستت را بکش بچه!شما اصل مطلب را بگیر و به این حواشی گیر نده!ا

خلاصه همینجور که چند ساعت داشتند قدم میزدند یهو یه خانوم سانتی مانتال ِ همچین مانکن و به چشم خواهری هولووو میبینند توی جاده (این خانوم سانتی مانتال با اون خانوم سانتی مانتال که میاد وبلاگ "من دختره خوبی ام!همین... " و  اسمش هم میس مونالیزاست فرق میکنه ها!از قبلش گفتم که یهو برای مردوم حرف در نیارید و بهش بگید تو جاده چی کار میکردی؟!!)...

خدمتتون عرض می نمودیم که همینجور تسبیح گوی یه خانوم سانتی مانتال میبینند.حاج خانوم گویا تصمیم داشتند از جاده عبور کنن و برند اون طرف جاده .جاده هم گــِل و آبم همینجور اون وسط وِل و دیگه خودت تا تهش را برو!

حالا اینکه اون خانوم اون وسط تک و تنها چی کار داشته و نه نه و باباش خبر داشتند اونجوری اومده بیرون و بلا به دور و گشت ارشاد دارند این مسیحی ها یا نه به من و شما هیچ ربطی نداره و در زندگی مردم کنکاش نکنید که خداوند فرمود "و لا تجسسوا! "

بعله!

کشیش سمت راستیه -شما فرض کن اسمش پدر ژُرژ - میره همچین تمیز و شیک حاج خانوم را بغل میکنه و همچین خرامان خرامان میبردش اون طرف جاده پیاده ش میکنه که نکنه یهو خانوم گلی بشند و لام تا کامم حرف نمیزنه و همچین همونجور شیک به طی طریقش به سمت علی آباد علیا ادامه میده و کشیش سمت چپیه -شما فرض کن اسمش پدر ژ ِرژ -هم تند تند به دنبالش...

یکی دو ساعت میگذره و هنوز نرسیده بودند به علی آباد علیا و از ظاهر امر اینطور برمیاد که گویا همچنان به  شنیدن تسبیح گویی طبیعت مشغولند که یهو ناغافل و بی مقدمه پدر ژِرژ-دست چپیه - به پدر ژُرژ -دست راستیه - میگه میدونی در آیین مسیح در آغوش گرفتنه یه زنه نیمه برهنه و لمسش گناه محسوب میشه و تو گناه بزرگی کردی؟!

پدر ژُرژ به پدر ژ ِرژ بدون اینکه نگاه کنه همونطور که داشته میرفته تا برسه به مقصد میگه :" من اون زن را همونجا پیاده کردم و چیزی یادم نیست...اون تویی که ساعتهاست اون را در آغوش گرفتی و داری حملش میکنی...!!"

پدر ژ ِرژ می ایسته و گویا شوکه میشه و پدر ژُرژ میره تا به علی آباد علیا برسه و در افق محو میشه....

*این قصه هزار منظر داره،از هر بعد که دوست دارید این قصه را تعبیر کنید...

الــی نوشت:

یکـ)باید اون زن سانتی مانتال (که هرکسی و چیزی و اتفاقی میتونه باشه )را وقتی پیاده کردی تمومش کنی...

نباید آدما را دنبال خودت بکشونی...

نباید حملشون کنی.نباید بشند توی زندگیت یه بار چون هرچی مسافتت طولانی تر باشه وزن اون زن سانتی مانتال سنگین تر میشه برات و خسته تر میشی.اونقدر خسته که از پا بیفتی...

به مقصد مورد نظر که رسوندیش یا رسیدی پیاده ش کن!مگر اینکه آدم مهمی توی زندگیت باشه که نتونی پیاده ش کنی و همیشه باهاته...

دو) همیشه حرفم این جمله ی کتاب "زهیر" بوده :" وقتی کسی ازت تعریف کرد و بهت دخیل بست باید بترسی..."باید بترسی که بشکنی و تمام آمال و آرزوهاش بشکنه...باید مواظب رفتارت باشی...

میفهمم بت آدم شکستن یعنی چه.حتی میدونم ممکنه تا کجا توی زندگیش درد بکشه و ضربه بخوره و جای زخمش بشه یه درد عمیق تا آخر عمر...

برای همین همیشه حواسم به کسی که براش بت بودم هست و بوده!

ولی این حواسم بودن منجر به این نمیشه که برای بت باقی موندن و نشکستن ،حاضر باشم هر رفتاری را تحمل کنم.قبلا هم گفتم...گاهی دوست داشتن سیلی زدنه.اون هم محکم که جاش بمونه روی صورتت تا هرموقع دست میکشی رووش دردت بیاد...تا بزرگ بشی...تا محکم بشی...تا قد بکشی...من میزنم تا کسی بعد از من نتونه بزنه...

حتی اگه بتی باشم که بشکنم...که خورد بشم که له بشم،من یک الی ه حق به جانب ِ سر خود معطلم که همیشه حواسش هست.

اگه شکستنی ام بندازش دور ...!

سـهـ) تمام این کلمه ها و حرفها به خاطر دختری که شاید دیشب با عصبانیت و بغض چشماش را روی هم گذاشت...


نظرات 30 + ارسال نظر
گیسو 1391/11/19 ساعت 10:17

سلام الی جان
مطلب خیلی قشنگی نوشتی مرسی


قشنگ خوندی دختر...

گل گیسو حالت بهتره؟

صداشو باش...

بهت که گفتم چی بخور ...زود خوب شو دختر :)

سامان 1391/11/19 ساعت 11:01

الی فقط کافیه انسان باشیم فقط انسان
اگر همه چیز رو به دین و ایمان ربط ندیم و از نگاه انسانیت بنگریم و بیندیشیم خیلی بهتره

من اصلا قصدم ربطش به دین و ایمان نبود و حتی قصدم گناه ذهنی هم نبود.هدف من از این قصه الی نوشت دو بود و اینکه اگر مهم نیست بذارش و برو راجبش صحبت که هیچ،حتی فکر هم نکن...

خوبی برادرزاده ؟!

زیتون 1391/11/19 ساعت 11:42 http://zatun.blogsky.com

خاطره ها 1391/11/19 ساعت 12:13

سلام دختره خوب
اول بگو کامنت من که برای "حل میشود شکوه غزل..." نوشته بودم چی بش شد..کجا رفت..کی برداشت!؟

به جان بچه م من همه ی کامنتها را عینا گذاشتم

کامنتت نبود خاطره ها!
:(
دیدی چی شد؟!
حالا برم به کی بگم کامنت خاطره مون کوش؟

خاطره ها 1391/11/19 ساعت 12:14

این حکایت رو قبلن خونده بودم ولی با قلم الی شیرینتر بود

:)

وااای که شیرین تر از خاطره ها فقط خودش :)

سوسن بانو 1391/11/19 ساعت 12:37


من
.
.
نمی دانم چی بگم.
خیلی بزرگ تر از اونی نوشتی که بتونم بفهممش.
کی باید ایستاد . کی باید همراه شد. همیشه هر کسی ، هرجایی ، می تونه بهم متلک بندازه که تو نمی دانی ، واقعا نمی دانی کی باید لبخند بزنی و بگذری و کی باید سیلی بزنی و وایسی.
من نمی تونم بت بشم. به محض اینکه حس کردم کسی می خواهد از من بت بسازه خودم ، خودم را می شکنم. قدرت بت بودن ، قدرت بت موندن را ندارم. آدم ها چرا به بت احتیاج دارند؟؟؟؟
من یه عمر بدون بت ، بدون راهنما، همه ی راه ها و چاه ها را خودم تنهایی رفتم........
چرا بعضی ها قدرت و جرات رفتن ندارند. دائما از بقیه می پرسن. این راه کجا می ره ، تو الان کجای راهی. شاید من نخواهم با گذشته ام با شکست هام روبه رو بشم. شاید من قدرت و جرات اعتراف کردن به شکست را نداشته باشم. شاید من اونقدر مغرور باشم که نخوام تجربیاتم را در اختیار بقیه بذارم.
این تجربه بدی است. ولی من دیروز برای هزارمین بار تجربه اش کردم. اگه با یه جمع غریبه یه جایی باشی و قرار باشه چند ساعت تو سکوت همدیگه را تجزیه تحلیل کنید.....
یا باهاشون سر صحبت را باز می کنی که تو دلشون می گن چقدر دختر جلفی است. یا خیلی خیلی خیلی جلوی خودت را می گیری و حرف نمی زنی اونوقت بیشتر از دستت ناراحت می شن... تو دلشون می گن چه آدم دگم و بداخلاق و مغرور و.......
من باید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو باید باشی سوسن بانو

همیشه

توی زندگی الی تا الی تمام سوسن بانو را کیف کنه

سوسن بانو آدمها همه با هم فرق میکنند اما همه شبیه به همند...

گاهی دلشون کسی را میخواد حتی در حد بودن و در حد واسطه کردن برای تمام خوبیها انگار که ....

سوسن بانو تو باید باشی تا برسیم به تهش....

باشه ؟
:)

سلام

آمدم تا بگویم امروز هم گذشت ... بد یا خوبش را تا اردیبهشت انتظار می کشم.
اما....
خوشحال نیستم. این علامت چیه الی؟ تو که همه چی رو می دونی بگو؟!

سانااااز به جان بچه ی نداشتم از دو روز پیش که کلک امتحانات کنده شد ، منتظر اومدنت بودم

گفتم بذار چیزی نگم ببینم سر و کله ش پیدا میشه یا نه

خوبی دختر کوچولو؟

چرا خوشحال نیستی دختر؟

کدوم علامت؟؟؟

من چیو میدونم؟؟؟؟

یه وقت وب من نیایی ها!!!

چشم!

یادم می مونه :)

hani 1391/11/19 ساعت 15:41 http://hanilam.blogfa.com

تو زندگیم نه بت کسی بودم نه کسی بتم بوده تا به حال.
اما الی گاهی یکی اونقد باهات میاد این جاده رو که خیال میکنی یه تیکه از وجودته در حالی که فقط اونِ و تو خودتو جا گذاشتی یه جا
یه جای دور که دیگه تا چشم کار میکنه خبری از هانی نیس...

سخت است اینکه دل بکنم از تو از خودم...

میفهمم هانی...میفهمم...

میس راوی 1391/11/19 ساعت 16:32

بعدش من خیلی وقتا همین کارو کردم ولی دقت کردی بعضیا تو رو پیاده نمیکنن هیچوخ؟
همیشه انگاری قاعده یکسانی نیس یه بار اینور جاده ای ی بار اونور
ولی در کُل بدون نگارنده این سطور الان مخش سرجاش نیس نمیدونه چی داره مینویسه

بعضیها تو رو پیاده نمیکنند و بعضی وقتا تو نمیتونی پیاده شون کنی...

چون بیشتر از زن سانتی مانتال برات مهمند و براشون مهمی...

نگارنده ی این سطور هم میس راوی...:)

من که فقط آبی میشم وقتی تو هستی...:)

حرف های زیبا همیشه راست نیستن،
حرفهای راست همیشه زیبا نیستن...

با سخن خود را نمیبایست باخت

خلق را از کارشان باید شناخت...

:)

بعله تک ستاره ی بلوچ و من درگیر و داره اینم که دقیقن الان کدومشم آیا!:)

سورن 1391/11/19 ساعت 17:54

این ماجرا جای بحث داره.از گنای که با ذهن انجام میشه تا آدمها و افاقاتی که باید و یا نباید حمل بشه و تا کجا باید حمل بشه.....
من نسبت به دختری که دیشب با عصبانیت و بغض خوابید،ارادت دارم.
خوش باشید لیدی

من واقعن منظورم و هدفم گناه ذهنی نبود اگرچه میشه از اون منظر هم بهش نگاه کرد...

بعله جای بحث داره :)

مگه شما اون دختر را میشناسید؟

اشتباه نکنید اون دختر الی نیست اگرچه ما هم نسبت بهشون ارادت داریم آقااا

ممنون...

جشن تولده شما هم دعوتید
نوشته ات جالب ویه کوچلومعنادار بود

تولداشون مبارک...

مرسی به خاطر اینکه یه کوچولو معنا دار خوندید...

:)

فری 1391/11/20 ساعت 00:19

دلم برات تنگ شده

احوالات خانوم دکتر...

ما بیشتر تر :)

sahar 1391/11/20 ساعت 00:47 http://sahar-ho.blogfa.com/

درود بیکران بر اون پدر سمت راستیه ...

شکر خدا من یکی تا بحال بت کسی نبودم . خیلی سخته ها !!

الی خیلی قشنگ نوشتی

درود بی کران به سحر بانوووو

اوشون پدر ژُرژ تشریف دارند !

خوش به حال من که اینقدر قشنگ خوندی :)

احســــــان 1391/11/20 ساعت 01:30



شنیدم که درویش وارسته ای

به همراه شیخی مقدس مآ ب

سفر می نمودند با همدگر

رسیدند جایی به رودی پر آب

جوان دختری ایلیاتی تبار

در آن جا در آن نقطه ی سوت و کور

برای رسیدن به آن سوی آب

به دنبال راهی برای عبور

به محضی که دید آن دو را دخترک

از آن ها تقاضای امداد کرد

به او گفت درویش: بر روی چشم

ولی شیخ در غبغبش باد کرد

سپس گفت: ای کولی نازنین

به حق رموز الف لام میم

که طبق اصول و فروع شریع

تو با بنده، من با تو نا محرمیم

تماس من و تو ست شرعن حرام

دچار عذاب جهنم شوی

کمک کردن تو ست نا محتمل

مگر این که با بنده محرم شوی

فقیه دغل همچنان در سخن

که درویش با زیرکی و شتاب

سوی دخترک رفت و یاهو کنان

به دوشش گرفت و گذر کرد از آب

پس از آن دوباره سفر در سفر

ولی شیخِ مجذوب در ذات حق

کسل گشت و افتاد از خورد و خواب

فرو رفته در خود، فسرده، دمق

دو هفته پس از آن شبی حین خواب

به درویش رو کرد شیخ فقیه

که: من در تعجب از اعمال تو

بگو ای لعین خبیث سفیه

ندانی حرام است آن کار تو

چگونه؟ به چه جراتی ای دغل

به نامحرمی دست یازیده ای؟

گرفتیش او را میان بغل؟

به او داد پاسخ: من آن دخترک

رها کردم آن جا در آن سوی آب

ولی تو گرفتار اویی هنوز؟

رهایش کن ای شیخ و راحت بخواب

چنین گفت هالو ی دانای راز

که با این فقیهان بسوز و بساز






عجب!

اونوقت شما این موقع شب که باید به جای شعر شدن یه جای دیگه باشید که آقااااا...!!!!!

:(

شیخ 1391/11/20 ساعت 02:38 http://efaazaat.blogfa.com

و صبح شعر شد و از خواب برخاست

دنیا شنیده بود کـــه من شعـــر می شوم

ناچار روی سینه ی من دست رد گذاشت

عزیزم نه عصبانی بهت میاد نه بغض و گریه فقط خنده به اون البهای خمشلت میاد پس بخند دختر خوب

ما که از بس خندیدیم دهنمون گشاد شد هنگامه :)

از عصبانیت هم خسته شدیم

بغض هم بی خیال ، دخترا همینطورند هی فقط بلدند بغض کنند :)

من و این داغ در تکرار مانده ،
من و این عشق بیدار مانده ،
مپرس از من چرا دلتنگ هستم ،
دلم بین در و دیوار مانده .



الــــــــــــــــــــی...
نمیدونم چرا
حرفهــــــــایت را
از هر طرف که میخوانم
درد دارند..

حتی اونایی که با عشق نوشتی!!



بنویس
شاید ضماد دردهایت اینجاست خانم

شما با عشق بخونید و لبخند آقااااا

ما زاده ی دردیم آقااا ضماد نمیخوایم :)

خوبی شما ؟

عمورضا 1391/11/20 ساعت 11:54 http://madraji.blogfa.com/

سلام الی که خوبه؟ خب خداروشکر منم خوبم بازم شکر
نتیجه گیریت عالی بود کشوندیمون به آخرش بعدم که خوب و مثبت تمومش کردی
الی دختر خوبیه قبول داریم..

احوالات خان عمو؟؟؟

این قصه هزارتا نتیجه داره من فقط اون نتیجه ای که به درد اون شب میخورد را گرفتم بقیه ی نتیجه های فلسفی و اعتفقادی و اجتماعی و فرهنگی و هنریش با شوووما :)

مرسی که قبول دارید الی دختره خوبیه

وحید 1391/11/20 ساعت 15:10

دارم به این فکر میکنم که اخر کار از دستت در رفته موضوع

قصه که همونه که باید باشه...

الی نوشتش هم یکی از هزاران نتیجه است ...

شاید آخرش از دستم در رفته باشه....شاید

این بت ها که می شکنند توی زندگی آدم همان هایی هستند که نمی توانی پیاده شان کنی...
پیاده نمی شوند انگار خرده هایشان را با نخی بکشی دنبالت...
که همیشه صدای اعصاب خرد کنشان توی گوشت می ماند...و گاهی تکه شکسته هایشان می ماند زیر پایت و زخمی می کند...هم پایت را هم دلت را...
کم کم جا می ماند تکه هایشان...ناقص می شوند...مبهم و ناجور...ولی این اصلا از درد حمل کردنشان کم نمی کند...
این طوری می شود که می ترسی از بت شدن و بت داشتن...
این طوری می شود که می بخشی عطایش را به لقایش...

همه اش به هم ربط داشت و چقدر خوب تو ارتباط همه ی این خط ها را فهمیدی کافه چی...

دقیقن حرف همین بود...

آنهایی که همه هستند و جزیی از سرگذشتت را نمیتونی پیاده کنی ولی اگه مهم نیستند و یه رهگذر باید پیاده بشند...
باید همونجا پیاده بشند...

آنهایی که قسمتی از سرگذشت تواند را هرچقدر هم بخوای نمیشه که پیاده کنی...حتی اگه پیاده کنی هم خودشون پیاده نمیشند...

ولی وقتی اهمیتی ندارند باید پیاده شون کنی حتی اگه خودشون پیاده نشند حتی به زووور....

ســ ــــحــ ـــر 1391/11/20 ساعت 18:18

آلبر کامو یه خطی درصفحه 116 در کتاب "خوشخبت مردن" میگه : "کاترین کوچولو، خطر این است که عاشق آدم بشوند و این مسئله خوشی انسان را سلب میکند"
این مربوط ب اون کتاب زهیره ک هم میخواستم بگم واقعا قبول دارم این موضوعو و هم میخواستم بگم آلبر کامو از کوئیلو بهتره

در مورد بقیشم یه عالمه فکر دارم ک الان اصلن وختش نیس. چون دادام واسّاده بالا سرم و با ی لهجه غلیظی میگد دِ وخسا کار دارم!
درنتیجه وختی اوضاع مساعدتر شد میام بقیه فکرامو میگم

آدرس وبمم ک حکایتش از علاقم ب جمله "باز امشب در اوج آسمانم" بیشتره...

راستی الان یه مین song for eli رو گوش دادم دلم گرف

سحررررررررررررررررر باز که آدرس نذاشتی که....
همه تون با این "امشب در سر شوری دارم " منو بکشید ها!

پائیلو کوئیلو برای من اسطوره ست

اسطوره ای از هزاران اتفاق و آدم،آلبرو کامو نویسنده ی قهاری ه ولی پایلو کوئیلو با هر اعتقاد و نگرش برای من یه چیز دیگه ست ...آدمیه از شیش سال پیش توی زندگیم که...

اُ به این دادادون بگید چخ تا یه خورده میشینیم سری این کامپیوتر شوما کارد بیادا!

سانگ فور الی را قطع کن لبخند به لب صحنه را برای دادات ترک کن :)

فاطمه 1391/11/21 ساعت 12:23 http://yadegari20.blogfa.com


چه آموزنده
در افق محو شد....

در افق محو میشند باشد که رستگار شوند :)

خدایی پیاده کردن و فراموش کردن خانم سانتی مانتال سخته !!!
ولی واقعیت اینه که نتوانستیم فراموش کنیم !!!!!

شوما عذرتون موجهه
چون هم بی بی فیسید هم دلتون میخواد اون خانومایی که توی تاکسی کرم تیوپی از کیفشون در میارند و به دستشون کرم میزنند ماچشون کنید و هم کلی طرفدار دارید بزنم به تخته :)

شما اون خانوما تا منتهی الیه افق پیاده ش نکنید و همچین تو ی افق باهاشون محو بشید که غبارتون هم به جا نمونه :))

والا طرفدار رو که فک نمیکنم اما اصولا خدمت خانمها ارادت خواصی دارم !!!
خدایی با فک کردن به اون قسمت آخر کامنتت ذوق مرگ شدم !! پس میریم که توی افق غبار بشیم !!
ایشالا قسمت شوما و عباس آقاتون هم بشه !!

خاصیت بی بی فیس بودنه مهندس!

:)

دقیقن چی قسمت من و عباس آقامون بشه؟

در افق محو شدن یا ارادت نسبت به خانومها؟

عباس آقامون که گویا در افق محو شدند که هنوز سر و کله شون پیدا نشده :(


همون توی افق محو شدن قسمتت بشه !!وگرنه خود عباس آقا بلده ارادت داشته باشه !!!

ای مرده شور ارادتش را ببرند که هنوز پرده از رخ نکشیده :)

سلام
خوبی؟
خوشی؟
این داستانو من با طنز هالو هم شنیده بودم که خب بیشتر از نظر داشتن دید پاک و اینا بش نگاه کردم! از همین حرفا که فکر باید پاک باشه و ....

ولی....

تو همیشه بر عکس بقیه حرف اصلیت رو توی الی نوشت هات می زنی توی حرفای آخر .....

الی نوشت یک رو خیلی قبول دارم و قسمت دومش که حرفاش خیلی خیلی جالب تر و سنگین تر از یک بود . همه ی ماها ناخواسته بت میشیم واسه بعضی ها و خیلی هم سخته! من که تا ببینم این وضعیت داره پیش میاد خودم تبر به دست می گیرم

منم اون روزا که هزار سال پیش بود با همین دید شنیدم

اما گاهی یه داستان هزارتا بعد داره و هزارتا نتیجه

این دفعه هدف الی این طرفی بود :)

+ها! اصلا گاهی تمام اون هزاران خط را برای اون یه خط الی نوشت آخر مینویسم که اگه وجود اون هزارتا خط نبود اون یه خط الی نوشت خیلی مضحک به نظر میرسید :)

دلم برات تنگ شده بودها آتیش پاره .رفتی چراغ خونه آرمین را روشن کنی تمام چراغای دنیا را خاموش کردی ها :)

داشتم توی google reader مطلبای جا مونده رو می خوندم، دلم نیومد نگم چقدر دوست داشتم این مطلبتو الی... مخصوصا پاراگراف یکی مونده به آخر قبل اونجا که طرف تو افق محو میشه و اینا
:)

خوب از این به بعد اِگه خواسی بری تو گوگل رید بوخونی بــِم خبر بده تا یه پاراگراف مونده به آخرِش با هم بعدی خوندنش محو بشیم !


میگما تو نیمیخوای یخده بنویسی ؟

حالا همچین چـِسبیدِه ی به درس و مشخــِت که عایا عالـــِما دنیا چه خبـِرِسا!

ایـــــטּ روزهـــا
اَصـــلــــآ حَــــواسِـــت بـــــه مَـــــ‗__‗ـــــטּ نــیــست
دیــــگَـــر خَـــبـــَرے اَز مَــــــــטּ نِـــــــمــــــے گـــیـــــ‗__‗ـــرے
اَمــــــــا بـــــا ایـــــــن حـــــال دَرکَــــت مــــیـــکُــــــ‗__‗ــــنم
بــــــا او بــــــ‗__‗ـــودَטּ
تَـــــــمـــــامِ وَقـــتَـــــت را گِــــــــرِفــتـــــ‗__‗ـــــہ اَســــت ....

من با خیالات خودم هر روز درگیرم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد