_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خــــــواب را دریابیــــــم ...

هوالمحبوب:

خواب رویای فراموشی هاست

خواب را دریابیم

که در آن دولت خاموشی هاست...

هنوز هم احمقم!درست مثل وقتی که بچه تر بودم و خیال میکردم سوسکهای حموم همون بچه های بدی هستند که مامانشون را اذیت کردند و خدا اونها را سوسک کرده. و من باید دختره خوبی باشم و مامانم را اذیت نکنم و هربار مامانی دعوام میکرد و میگفت ازم راضی نیست دست به دامن خدا میشدم که من را سوسک نکنه!

هنوز هم احمقم! درست مثل زمانی که بچه تر بودم و خیال میکردم اگه درسم خوب باشه میرم بهشت و همیشه برای جهنمی نشدن عین خر درس میخوندم و دلم برای بچه های جهنمی ه کلاسمون میسوخت و روزی که زهرا داشت نماز میخوند و ازم پرسید تو نمازتو خوندی ،بهش پوزخند زدم و گفتم من درسم خوبه!!!!

هنوز هم احمقم! درست مثل وقتی بچه تر بودم و قطاب ها و باقلواهایی که بابا از یزد میخرید را توی پارچه میپیچیدم و با احسان توی زمین چال میکردیم که زمستون مثلا از گرسنگی نمیریم و وقتی اول زمستون چاله را میکندم و میدیدم  اثری از خوراکی هام نیست و احسان گفت حتما مورچه ها خوردند ، من باور میکردم و از مورچه های لعنتی ه شکمو متنفر میشدم!

هنوز هم احمقم! درست مثل وقتی بچه تر بودم و خیال میکردم وقتی میخوابم دنیا تموم میشه.درست مثل چند سالگی که تا صداشون بلند میشد زود میدویدم تشک و رختخوابم را پهن میکردم و میرفتم زیر رختخواب سبز و ارغوانی ه چهارخونه م و زور میزدم که بخوابم و خیال میکردم وقتی میخوابم و چیزی نمیشنوم و نمیبینم دنیا تموم میشه و متوقف! و چقدر خوشحال میشدم که وقتی صبح بیدار میشدم خبری نبود!

...یادمه وقتی براش تعریف کردم بلند بلند زد زیر خنده و گفت بچه تر هم که بودی بامزه بودی و بعد اونقدر خندید که اشک از چشماش جاری شد و منم از خنده ش خنده م گرفته بود.وسط خنده هاش یهو جدی شد و گفت از همون بچگیت بلد بودی چه طور کنار بیای.دکمه ی Stand By  را میزدی و خلاص...!

خنده م ماسید روی لبم و به جایی که خیلی دور بود خیره شدم و گفتم :"از همون بچگی احمق بودم ...!"

هنوز هم احمقم! درست مثل چند سالگی ...

وقتی اتفاق داره آهسته و با تحکم قدم میزنه روی تمام احساس و تحملم،شیرجه میزنم توی تخت و زیر پتوی نرم قهوه ای رنگم با اون گلای نارنجی بزرگش ! بی خیال تموم ه آدمهایی که رووشون ملافه نمیکشم و بهشون شب بخیر نمیگم و منتظر نمی مونم تا بخوابند و بعد با خیال راحت چشمام را ببندم!باید زود متوقفش کنم !Stand By  را میزنم و خلاص...!

الــی نوشت :

یکـ) یکــ  وقت هــــایی ... از اینجا بخوانید :)

دو ) من باشم و تو باشی و یک چهلستون و بقیه دنیا بروند به جهنم!!

نظرات 40 + ارسال نظر
بابکشون 1392/03/08 ساعت 16:36

درود بر الی عزیز
احمق؟
فک نکنم
شاید به نوعی سادگی دوران کودکی نسل ما بود
خاطراتی کم و بیش مشترک.

یعنی شومام گلاب به روتون اینجوری بودید؟؟؟

اختیار دارید آقااااااااااااااا :)

برای شما سادگی برای ما حماقت :)

و من چقدر با تمام آدمهای دنیا خاطره ی مشترک دارم و ندارم...

کاش هنوزهم بچه بودم . . .

من باشم و تو باشی

الی خوش خیال برای نشدنی ها نقشه میکشی؟؟؟

هنوز هم هستم!

درست مثل اون روزا

من همونم ا م ی ر فقط آدما تغییر کردند
.
.
نقشه برای نشدنی ها؟

نچ!

فقط یک آرزو بود ...درست مثل دعای وقتی بچه تر بودم :)

خدا را چه دیدی ؟شاید شد ... :)

ava 1392/03/08 ساعت 17:11 http://coraline.blogsky.com

هممون احمق بودیم

شما هم؟؟؟

خوب خوبه از فعل ماضی استفاده کردی

چون من هنوز هم هستم

خدا را شکر که شما خوب شدی :)

بابکشون 1392/03/08 ساعت 17:22

ما هم به نوعی!
...
یادم هست بچه بودم
از کوه کلی قارچ چیده بودم
عصر برگشتیم
بنا داشتیم تو حیاط
بهم گفت اینا رو تو باغچه بکاری
کلی میشه
من هم ساده
کاشتم
چند روزی هم آب دادم
دیدم خبری نشد
اومدم درشون بیارم دیدم چیزی نیست
و هنوز که هنوزه
میگم ای کارد به شکمت بخوره بنا!

درست مثل قطاب ها و باقلواهای من که مورچه ای به نام احسان خورد!

:)

قال الـــی گود لیدی :" بناها را دوست داشته باشید حتی اگر قارچ هایتان را بخورند .باشد که رستگار شوید !"

مونیکا 1392/03/08 ساعت 19:55 http://ta-mat.blogfa.com

من بچه بودم الی از خیلی چیزا میترسیدم.یه کابوس ثابت رو هر شب میدیدم.هرشب!این اتفاق دیگه برام تکرار نشد و نمیدونم اون کابوس ما حصل چی بود؟

یه دوره ای هم بود که همش فکر میکردم الان که ما بخوابیم حتمن یا جنگ میشه و یا زلزله میاد و میمیریم..

(من هیچ وقت دلم نخواست برگردم ب دوران بچگیم!)

و از دورانی که بچه تر بودم تا حالا یه خواب ثابت دارم

مردی با حوله ی قرمز توی یک خرابه که پر از شاخه های تاک ه

هم اون مرد را میشناسم

هم اون خرابه را

و هم اون تاک ها را...

همیشه خواب شیرین ترین قسمت بوده برام...

حتی اگه کابوس بشه و باشه

وقتی خوابی همه چی تموم میشه

حتی دلتنگی...حتی درد...درضمن شاید یه عالمه چیزای خوب توی خواب دیدی

مونیکا الان خوبی ؟

ava 1392/03/08 ساعت 20:03 http://coraline.blogsky.com


اوهوم
من خیلی نااحمقم

خوش به حالتون

دست راستتون پشت سر ه الـــی

نگاه سرکش تو شیهه می کشید از من
که در جواب تو خوابت پرید از دهنم

به خواب رفتنم از حسرتِ هم آغوشی ست

که بهترین هدیه واقعاً فراموشی ست...

کنار تو پرم از موج و کوه و دشت و درخت
ولی بدون تو حس می کنم چقدر منم

من از قبیله ی صیاد های خوشبخت ام

کسی به جز تو نزد لب به آب و دانه ی من

انگار دست های تو تب دارند...لرزی عجیب در تنت افتاده
هرچند بسته ای چمدانت را...مردی به پای رفتنت افتاده

دیر است و کفش های تو بی تابند...بگذار فارغ از غمِ "رفتن" ها
تا چند کوچه بدرقه ات باشد دستی که دورِ گردنت افتاده

دیگر میان بافه ی موهایت انگشت های شعله ورِ من نیست
در باد می روی و نمی بینی آتش به جان خرمنت افتاده

لبخندهای سرد و مه آلودت فریاد می زنند که دیگر "عشق"
یک اتفاق بود که مدت هاست از چشم های روشنت افتاده

ابری گرفته حال و هوایم را...این بار آخرست که می گریم
بر سینه ات بگیر و نوازش کن...امشب سرم به دامنت افتاده

تو دور می شوی و ملالی نیست...من مانده ام که دل بکَنَم یا جان!؟
حالا ببین همین غم تنهایی م یک شب به فکر کشتنت افتاده...!

این صندلی که جای تو خالیست روی آن
یعنی که آمدی ، که نشستی ، که ناگهان

پروانه وار پیله دراندی و پر زدی
رفتی به سمت نقطه ی پایان آسمان

اعجاب رفتنت در و دیوار را گرفت
حتا دهان پنجره باز است همچنان

بعد از تو لفظ و لهجه ی ساعت عوض شده است
طوری که حس نمی شود از چرخشش زمان

دیدم که بعد رفتن تو جای تیک تاک
می گفت لحظه ای نرو پیشم بمان ... بمان

اه
اصلا دوست ندارم شعر رو کپی پیست کنم
الان ناراحت شدم
شعر قبلی رو حوصلم نشد بنویسم کپی کردم :(

نـــــــــــــــــــه

شعر رو نباید کپی کرد . . .

حالا چی کار کنم ؟

حالا چی کار کنیم؟

الان یعنی میگی چی کار کنیم؟؟

من خودم شخصا بگردمدون خانوووم

بعضی وقتا...

نه بعضی وقتا توی نت شعر را کپی میکنم...

نه یهو هرتکی ها!

میخونمش...قورتش میدم...بعد میره اونجا که باید بره...

حوصله ت که اومد دوباره از اول بنویسش...

:)

چه بچگی ای داشتی. لکه تیره ای بر خآطراتته :|

احتمآلا ی ارتبآط تله پآتی این وسط وجود دآره. چون منم هروخ حآلم بد باشه، بهردلیلی، حتی بدلیل پرخآبی، "میخآآآآآآآآبم"
درحد مرگ
رآستی چند روز پیش رفتم دکتر گفتم خیلی کم و بد و اینآ میخآبم. الککی. اونم ی مسکن خیلی قَدَر داد. یک چارمش میخآبونه
میخآی وآست بیآرم؟ وآس فرجه هآ اصفهآنمآ


راستی درحقیقت من مخاطب بودم. فمینیستِ نهیلیست

:))

لکه ی تیره؟

فک نکنم

من یه لکه ی تیره دارم توی زندگیم ..اونم به دنیا اومدنمه :))

قرص؟

نه!

من قرص نمیخورم

راسش دکتر هم که میرم یهو بهم قرص میده هی یادم میره بخورم

غیر از دوتا قرص که کمابیش باهاش سر کار دارم و مجبورم بخورم و حتی اگه یادم هم بره به زور میکنند توی دهنم دیگه قرص نمیخورم

حتی اگه بمیرم مگه اینکه راس راسی دارم میمیرم :))

فیمینیست ه نیهیلیست ه امپرسیونیسم :))
.
.
راسی اومدی اصفهان یادت نره :)

مورچه های لعنتی شکمو
:(
تو همان دختر احمقی من می دانم...خوب کردیم اصلا
:(

مثل نقطه هستی
سیاه و ریز ریزی
ولی باید بدانی
برای من عزیزی

برای دیدن تو
کنارت می نشینم
کمی خم می شوم تا
تو را بهتر ببینم

همیشه صبح تا شب
فقط مشغول کاری
تو خیلی دانه حتماً
میان لانه داری

دلت می خواهد الآن
بیایی روی پایم
چرا پس ساکتی تو؟
بگو الآن می آیم

تو را من دوست دارم
خودت شاید ندانی
تو کوچولوترین دوست
برایم در جهانی...

بیا با هم دوست باشیم ...تو هم برو قطاب و باقلواهای من را بیار

آفرین مورچه ی خوب :)

اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم
باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم!

شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت
یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!

مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند

پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم :)

بچگی رویادم نیست
اما الان وقتی میریزم بهم پاتوقم تختمه
و اتاق تاریک
و خواب یا رویای خواب برای فکر نکردن
منم استند بای میشم که دیگه نفهمم
فکر نکنم
شاید فردا طور دیگری شروع شود
یا اتفاق بی خیال شود و نیاید
شاید من بی خیال شوم و اتفاق را ندیده بگیرم
شاید همه دنیا بی خیال من شوند و من بیخیال دنیا
اصلا بیخیال

بدی ه استندبای به همینه

متوقف میشه

ولی تموم نمیشه

وقتی از استندبای درش بیاره ادامه داره...

ولی من به همون چند لحظه استندبای بودن و ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن قانعم :)

بچگی...

دوسش ندارم اما بهتر بود...

[ بدون نام ] 1392/03/09 ساعت 01:19

- یعنی اعتماد به نفس بعضیا رو اگه صندوق صدقات داشت الان بانک مرکزی بود

بانک مرکزی الان یعنی خداااا؟

آدم صندوق صدقات باشه این همه دری وری پشت سرش نباشه :)

والوووو :)

در ضمن حالا که چی ؟؟؟

یه ضرب المثل قدیمی چینی هستکه خیلی قدیمیه

کسی به اون صورت یادش نیست

حتی خود چینی هام فراموشش کردن

چه برسه به من که واستون بگم

اما خیلی اموزنده بوده !

الان اگه راس میگی نتیجه اخلاقیشو بگو :)

تبسم 1392/03/09 ساعت 02:08 http://tabile.blogfa.com

نــــــــــــــــــه...
اینا احمق بودن نیست که..
اینا همون شیرینیه که دلمون لک زده واسه بودنو برگشتنشون..
نه الی جون..
احمق نیستی..
اتفاقا عاقلانه ترین کارو میکنی..
شیرجه زدن زیر پتو و روی تخت..وقتی قراره چیزی بشه و تو نمیخوایی...
عااااشقشم یعنییی...

به شرطی که تموم شده باشه دلمون لک زده برای برگشتنش...

من هنوزم احمقم تبسم!

یعنی نرفته که بخواد برگرده :))

خواب بهترین قسمت ه زندگیه...

حتی اگه دردناک باشه

تو خودت خوبی تبسم ؟

:)

رقصنده 1392/03/09 ساعت 10:04 http://sh-gh.blogfa.com

پاراگراف دوم، خط آخر : )))))))))))))))))

به من میخندی؟

حالا وقتی خدا پس فردا یه بچه بهت داد مثل من اون موقع هی بزن توی سرت بگو من چه گناهی به درگاه خدا کرده بودم که اینطوری شد

بعد یادت میاد به من خندیدی!

تازه شم درس تو چه جوری بود؟نماز میخوندی یا درس ؟؟:

مرسی
بابت این که سر زدید
منم نوشته های شما رو (همین دو تای اخیر رو) خوندم
خوشم اومد
منم خیلی دلم پره از این بوروکراسی های مسخره
که حتی دارای اصول و قاعده هم نیستند
یعنی ترکیبی از بوروکراسی و کدخدا منشیه

راجع به کودکی هات هم خوندم
جالب بود
این حماقت مال خیلی از ماها بوده
و شاید هنوز هم همراهمون مونده باشه

الهی که ما گویا ما همه مون گلاب به رتون احمق بودیم :))

کار اداری مسخره ترین اتفاق دنیاست :)

ممنون آقاااااااااااااااا

قنطی 1392/03/09 ساعت 10:45 http://qenti.blogfa.com

نه حمأقت نیس سادگیه .. پاکیه دوران کودکیه که همه چیزو زود و بدون دلیل قبول میکردیم !

هنوزم هم بدون دلیل میتونم قبول کنم

حتی بدون دلیل هم میتونم کاری را بکنم...

حتی بدون دلیل همین الان لبخند زدم

نه!

بدون دلیل نبود

خنده م گرفت که مثلا معصوم بودم نه احمق!!

الان چی؟

الانم معصومم؟؟؟

هنوز هم احمقم!

من دوست دارم احمق بمونم!!!

الان باید بگم دور از جون؟؟؟

رویا 1392/03/09 ساعت 13:13 http://royaddd.blogfa.com

اصن احمق بودن بخشی از زندگیه آدماست!
احمق نباشی یه جاهایی از بین میری!

خدا را شکر به خاطر احمق بودنم...

دقیقن کجاها از بین میرم؟

میشه مشخص کنیش ؟

:)

مریم 1392/03/09 ساعت 15:27 http://brightns.blogfa.com

الی جانم...:)
من هم مثلِ تو...
...
...
...
...
...
نمیتوانم خیلی از حرفهارو بزنم

یعنی شوما هم؟؟؟؟

شوما دیگه چرا ؟؟

باید یه انجمن بزنم فک کنم

البته بگم من رییس میشما :)

خیلی حرفا را نمیشه زد خوب

باید خیلی حرفا را نزد تا شنیده بشه :)

کاکاپو 1392/03/09 ساعت 15:48 http://balapain.blogfa.com

الی من هنوزم واسه این میخوابم ک دنیا تموم شه و وقتی از خواب بیدار میشم و می بینم همه چی برقراره کلی ناراحت می شم برعکس بچگی های شیرین ِ تو

خوب منم هنوزم خوب !

خوب بچه تر که بودم فکر میکردم برقرار نیست

ولی خوب حالا یه خورده حماقتم کمتر شده ولی همچنان احمقیم که برای ندیدن و نشنیدن و حس نکردن به خواب پناه میبریم

:)

:)maRjAn 1392/03/09 ساعت 17:26 http://www.zodiack.blogfa.com

بارون که می اومد
برای گنجشک ها گریه می کردم که الان از خیسی و سرما می میرن ...

و خیلی چیزهای دیگه ...
منم هنوز احمقم ..
و گاهی ناراحت از احمق بودنم و گاهی خوشحال ازش ..

الهی ی ی ی ی

خوب اونکه جیک جیک میکنه برات تخم کوچیک میکنه برات می اوردیش تو خونه که نذاره بره :)

.
.
ولی من ناراحت نیستم...

من از هیچی ه خودم ناراحت نیستم

حتی از اینکه اونقدرها هم دختره خوبی نیستم

تو هم نباش

انگار که باید همینطوری باشه :)

خـواب دَرمانِ هر دَرد !!

هر درد؟؟؟

چه میدونم والا ...شاید !

آه ای خواب ای سرانگشت کلید باغ های سبز...
چشم هایت برکه ی تاریک ماهی های آرامش...
کوله بارت را به روی کودک گریان من بگشا...
ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی...
فراموشی...
فراموشی...
بخواب الی...
وقتی بیداری کابوسه...
خواب رویاست...
باید بگم که حسودیم میشه بهت که می تونی انقدر راحت stand by رو بزنی و خلاص...!
برای من که در بهترین حالت با لالایی باید بخوابم شب های تحمل یعنی بیداری و بیداری و بیداری تا صبح...!

اونقدرها هم راحت نیست...

شب سنگین ترین لحظه ی زندگیه...

ولی وقتی داره خوابم میبره خوشحالم...

یعنی هرکاری میکنم حتی خسته کردن خودم تا حد مرگ که فقط بخوابم...

ولی این روزها نیاز به خسته شدن ندارم

نیت میکنم و میخوابم...

راسی کافه چی

تو که تا صبح بیداری تا حالا حرکت زمین رو دیدی؟

یه بار امتحان کن

زیر سقف آسمون بخواب

خیلی قشنگ ه...

من تجربه شو دارم

ولی اون موقع زمستون بود و خیلییی سرد

حتی با تموم ه قشنگیش حاضر نیستم تکرار بشه...

ترجیح میدم به احمقانه ترین صورت ممکن توی اتاقم بخوابم

ولی تو امتحان کن

:)

ای مرغ گرفتار ! بمانی و ببینی....

+ :((

به به مهندس!

میگفتین گاوی گوسفندی مرغی شترمرغی چیزی میزی براتون سر ببریم

بهنامتون دارند دوماد میشند شوما غیب شدید ؟

کفشای خاکیتون را در بیارید کفاش باشی گرد از کفاشتون بزدایند!(فعل رو داشتی؟!)

ما که میمونیم و میبینیم وتا حالا هم موندیم و دیدیم ...شوما چه خبر؟:)

نگار 1392/03/10 ساعت 03:49 http://meyalood.mihanblog.com

نه باو احمق نیستی ، خب هر کسی یه جورایی با قضایای کنار میاد یا گاها فرار می کنه تو هم این طوری....
در ضمن کلی حال کردم با تفکرات جالب کودکیت

وقتی بچه تر بودم :)

با هم کنار میایم

تظاهر میکنیم کنار میایم تا راس راسی باورمون بشه داریم کنار میایم و بیایم :)

خوبی نگاری ؟

:)

سلام الی جان
خوبید خانم؟
وقت بخیر


ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا

صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

بگذار که پنهان بود این درد جگر سوز

پندار که گفتیم ودلی چند شکستیم...



ممنون معلم عشق

من که کلا دختره خوبی ام ! شما خوبید آیا ؟

:)

نه همینجوری نبود ؛ بلدش بودم حس تایپش نبود کپیش کردم :(

کار خوبی کردی...

کپی بهتر از صرف نظر کردن ه :)

یعنی الان با این پست من دوباره باید اعتراف کنم که

احمقم ؟؟؟

اعتراف به حماقت نصف ه از حماقت را کم میکنه

قال الی علیها السلام

اگه اینا حماقته منم کم احمق نیستم سلام گلم.خوبی؟ من؟ عروسی؟ نه ..

خوب من هی تند تند باید بگم دور از جون ...خوب سخته واسم

خوب ه که خوبی و هستی ولی رویا بهتر نیست به جای اینجا بودن یه خورده استراحت کنی خانوم معلم ؟

ایشالا شمام عروس میشی :)

فاطمه 1392/03/10 ساعت 13:51 http://yadegari20.blogfa.com

سادگی دوران کودکی هیچ وقت احمقانه نیست
الـــی خیلی خوبه
خیلـــی!

-----------------------------------
بی ربط!



کمد لباس تو خالیه،چمدونت دیگه زیر تخت نیست
آدمی که با تو دنیا رو داشت ،این روزا بدون تو خوشبخـــت نیست!
توی خونه پره از ته سیگار ،ظرفای نشسته روی میزه
لباسام همه روی کاناپه س ، شال تو هنوز روی آویزه
سفره ی خالی و شام سوخته،پیرهن چروک و ته ریش ِمن
زندگی ِ من چقدر آشفته ست ، اینه حال و روز مرد بــی زن
حلقه تو کلید خونه اینجاست،روی این میز کنار تلفن
چقدر تنگه دلم واسه صدات، وقتی می گفتی موهام و شونه کن...

هنوزم تورو صدا میزنمت ،روی دیوار سایه تو می بینم
سر اون ساعتی که رفتی تو ، شبا رو به روی در می شینم


شب و سر رو بالشت میذارم،چندتا تار مو ازت جا مونده
هنوزم رو صدف بالش تو،صدای موجای دریا مونده
توی آینه خودم و می بینم ،زیر چشمام چقده گود رفته
مثل موهام پریشون حالم ، تو که نیستی تو این چند هفته

هنوزم تورو صدا میزنمت،روی دیوار سایه تو می بینم
سر اون ساعتی که رفتی تو ، شبا رو به روی در می شینم ...

(مهسا مجیدی پور)

انوقت این مهسا خانوم ته ریش داشتند ؟؟؟؟!!!

بسم الله

شعرش قشنگ بودا فاطمه...

میدم عباس آقامون بعدها که اومد منو بگیره و بعد یه روز من ولش کردم رفتم اینو برام بخونه...مرسی

در ضمن من هنوزم احمقم!

یه در ضمن دیگه اگه راس میگی اونجوری بگو خیلی خوبه الی...خیلی !


.
.
.
سعی نکن نمیتونی اونجوری بگی

فاطمه 1392/03/10 ساعت 15:51 http://yadegari20.blogfa.com

این چند وقتی که الی رو شناختم
بنظرم همه جوره خوبه!
:)

الـــی یا اون شعری که اونجا نوشتی ؟

خودت خوبی دختر :)

فاطمه 1392/03/10 ساعت 18:09 http://toranj135.blogfa.com

ولی خدااون رو زو نیاره که فنر زیر دکمه stand by در رفته باشه ونتونی بزنیش،بعد باید چیکارکرد؟!

من مغزشیرین همه بچه گی های ،بچه هارو دوست دارم...

مجبوری Shut wown بزنی و خلاص!

خدا بیامرزدمون

من حتی مغز تلخشونم دوس دارم :)

ساره 1392/03/10 ساعت 20:38 http://naardoone.mihanblog.com

بچه ها احمق نیستند. آنها بلدند چیزهایی را باور کنند و به آن ایمان بیاورند که تمام ما از درکشان حتی عاجزیم

ولی من بودم...

هستم

انگار هم که خواهم بود

احمقها دیرتر از دردهاشان میمیرند

از بس که به خاطر حماقتشان کمتر درد میکشند !!!!!

چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است
سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است

چرا زهم بگریزیم؟دست کم یک عمر
مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است

تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب
هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است

تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است

من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است

اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم

دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند ، بیا

خودمان شعر بخوانیم برای خودمان :)

آفرین
پس معلوم از اون دختر خوب های بابایی هستی

ماهم خوبیم به دعای دوستانی مهربان،همچون شما

دختر ه خوب ه بابایی؟

گمان نکنم!

من فقط دختره خوبی هستم !

:)

خدا را شکر که خوبید

نمیدونم این خوبه یا بد اما کاملا میگیرم این پست چی میگه !! ازاین احمق بودنها بسیار تجربه کردم !

یعنی اگه بفهمی این پست چی میگه نمیدونی خوبه یا بد؟؟؟

مهندس!

بـیــبــیـــنَمــِـد!

پس کلا مهندس با تجربه ای هستیا :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد