_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تـــو ایـــن خونـــــه اتــــاق مــــن ، شبیـــه آینـــــه مـــی مــــونـــه ...

هوالمحبوب:

تـــو ایـــن خونـــــه اتــــاق مــــن ، شبیـــه آینـــــه مـــی مــــونـــه 

تــا پـــامـــو اونـــجا میـــــذارم ، عبــــــــورم مــیــــشه وارونـــه...

با تمومه آرامش و بزرگیش گاهی اونقدر تنگ میشه که مجبوری ازش بیای بیرون و پاهات را بکنی توی حوض آبی رنگ حیاط و دراز بکشی روی زمین و زل بزنی به آسمون پر از ستاره ی شب و هیچی نگی.هیچـــــــــــــی!

تمومه این سالها درست از همون خرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و چند که بچه های محل را بسیج کردم و یه قلم مو دادم دستشون و یه خورده رنگ قهوه ای و روی آجرها یکی در میون علامت زدم و بهشون گفتم :"هر کی زودتر آجرهای سمت خودش رو رنگ کرد و از خط نزد بیرون برنده است و جایزه بهش بستنی میدم ." و بعد همه با ولع افتادند به جون آجرهای زبره ی زیرزمین تا زودتر برنده ی میدون بشند و توی یکی دو ساعت کل اتاق رنگ شد و سقف آبی رنگش هم دست فرنگیس جونم را بوسید و من شدم فقط مسئول نظارت که کسی از خط بیرون نزنه(!!)؛ تا همین حالا این اتاق بیست و چند متری با اون آجرای یکی درمیون زرد و قهوه ایش و اون سقف آبی رنگش مامن تمومه خستگی ها و آرامش و سکوت من بوده...

تمومه آجرای این اتاق-تک تکشون - قصه ی تمام ِ من را شنیدند و دیدند.تمومه آجرهای این اتاق همه ی اشکا و هق هق ها و بیداری های نیمه شب من را باصبوری دیدند و خم به ابرو نیاوردند.با تمومه خنده هام ذوق کردند و گوش ِیواشکی تمومه حرفای خلوت من با آدمای زندگیم بودند.این اتاق با من درس خونده.بیداری کشیده.خنده کرده.گریه کرده.وقتی سرمو بهش تکیه دادم و اشک شدم نوازشم کرده.تکیه گاهم شده.وقتی بلند بلند توش خندیدم خوشحال شده و وقتی مستاصل بودم و فریاد والتماس،هی زور زده که کمکم کنه و از اینکه نتونسته درد کشیده.

هر چیزی که توی این اتاقه همه ی الـــی را یادشه حتی اگه الی یادش رفته باشه.من و این اتاق با هم قصه ها داشتیم و شبها و روزها سر کردیم.این اتاق تمومه آدمهایی را دیده و شنیده و میشناسه و توی دل خودش جا داده و داره که آدم زندگیه الی بودند و الــی -حتی به اندازه ی یه دقیقه -براشون عمر گذاشته...

من توی این اتاق به یه عالمه آدم گوش دادم.من و اتاق اشک یه عالمه آدم را پاک کردیم.به یه عالمه آدم لبخند زدیم.یه عالمه آدم را بغل کردیم.با یه عالمه آدم بلند بلند خندیدیم و با یه عالمه آدم دراز کشیدیم و به سقف آبی رنگش زل زدیم.همون سقفی که قرار بود مثل آسمون شب ستاره بارون بشه و نشـــد...

این اتاق با تمومه چیزهای داخلش تنها مونس تمومه لحظه های این چند سال ه الـــی بوده...

اون گلهای آفتابگردون ه کنار کتابخونه که یه روز دوشنبه جا خوش کردند توی کوزه ی سفالشون.اون قالیچه ی روی دیوارِ آبی رنگ با اون بچه ی لخت ِهمیشه خندونش که یه روز ه زمستون با تمومه دردم چون فقط من را توی شلوغیه دم عید خندوند ، خریدمش و زدمش به دیوار تا هر موقع دیدمش لبخند بشم.

اون میمون ه سیاهه بدترکیب آویزون از سقف که یه روز خنک پاییز نشست کنج اتاق و زل زد توی چشمام و خسته نشد از خیره سری ه من.

اون فانوسه آویزون از دیوار ه کنار کتابخونه که تمومه ذوق من از روزای پر از درد پاییز ه و یه روز به نیت این خریدمش که برق بره و مثل قصه های هزار و یک شب شهرزاد قصه گو روشنش کنم و برم توی کوچه و بگم :"سیاهی کیستی؟؟!!! " و قرار گذاشتم وقتی مـُردم چهارشنبه ها سر مـزارم برام روشن کنند.

اون دسته گل بزرگ کنار تخت و روی دیوار که شب تولدم کادوش گرفتم و روی کارت پستالش نوشته م :"صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد..." ،همون شب که قرار شد با مهدی عمو و دوستش و نفیسه شام بریم بیرون و من هیچی پول نداشتم و ساعتم را گرو گذاشتم و نفیسه آدم فروشی کرد و گفت ساعتم سه هزارتومن بیشتر نمی ارزه !همون شب که فال حافظ شب تولدم بهم درد داد تا صبح و فردا نوشتمش روی کارت پستال و زدم به دسته گل که تا آخر عمرم ببینم و یادم نره.

اون نقاشی لبخند موندگار تموم ه زندگیم که یه روز سرد آذر ماه با فرنگیس جونم کشیدیم و قاب کردیم روی دیوار.

اون عکسها و تابلوها و نوشته های روی دیوار که هرکدومشون هزارتا خاطره را یدک میکشند.

اون ماه و ستاره وسط اتاق که با فشار دادنشون صدای نخراشیده ی یه آواز خارجکی ازش بلند میشه.

اون قاب بزرگ گلدوزی شده ی آیت الکرسی ه توی طاقچه.اون همه کتاب ه توی کتابخونه.اون تلویزون ه خراب ه کنار اتاق که یه روز تنها وسیله ی کنده شدن من از تمومه غم شبهای بهار بود.اون کامپیوتر کنار تخت که حالا جاش خالیه و تمومه اون روزها و شبها با من خندید و گریید و مدارا کرد.

اون تابلوی کتابچه ی عکس من و نفیسه که روز تولدم کادو گرفتم ،با اون یه بند مروارید آبی کنارش که خودم آویزون کردم و من را یاد تمومه مرواریدهای آبی زندگیم میندازه که رفتند!!

اون پرده ها و روتختی ها و رو صندلی و رو مبلی های گلبهی با خرسهای آبی و قرمزش که با تمومه سلیقه ش فرنگیسم انتخاب کرد و برید و دوخت و توی اتاقم نصب کرد..

و اون گل وسط قالــــی ...همون گل وسط قالــــی که موبایل اونجا خوب آنتن میده و همیشه جای نشستن من و حرف زدن با خداست...

تمومشون برام یه دنیا شیرینی اند که خورده خورده و ذره ذره اومدند و نشستند و موندگار شدند و دیدند و شنیدند و صداشون در نیومد و در برابر تمومه الـــی فقط لبخند شدند و سکوت...

اینجا تنها جاییه که بی نهایت دوستش دارم و وقتی بابا تهدید میکنه که درش را میبندم و میکنمش انباری تا ببینم این دفعه کجا میخزی یا فرنگیس دلش میخواد توش پرورش قارچ راه بندازه یا احسان وسایل دفترش را توش جا بده ،نمیتونه اشک به چشمام نیاد و با سکوت فقط دعا کنم که کاش منصرف بشند و یادشون بره که اگه یادشون نره من با این همه سال از زندگیم که جلوی چشمام دود میشه میره هوا و با خلوت پر از آرامشی که ازم میگیرندش و ندارمش چه خاکی به سرم کنم.

میدونم ازم دلگیره.میدونم ازم انتظار نداشت و نداره که بهش به چشم خوابگاه نگاه کنم.میدونم اگه بشینی پای درد دلش بهم میگه :"الـــی اینه رسمش؟" ولـــی این روزا نمیتونم توش تنها بشینم و به سقف آبی و آجرای قهوه ای و زردش نگاه کنم و اشک نشم.واسه همین صبح دل میکنم ازش و شب آروووم آروم و یواشکی که متوجه نشه میخزم توووش...

و باز وقتی که با تمومه بزرگی و آرامشش برام تنگ میشه هجوم میبرم به حوض آبی رنگ حیاط .پاهام را هل میدم تووش و دراز میکشم روی زمین و زل میزنم به آسمون پر از ستاره ی شب و بی خیال اشکایی که قل میخورند پایین سکــــــوت میشم...

الــــی نوشت :

یکـ) عید حسین ،عباس و سجاد مبارک.گفته بودم من حسین را یک جور ِ دیگه دوست دارم ؟

دو) قرار شد برای یه موسسه ی پدر و مادر دار برم مصاحبه.وقتی ازم پرسید نقش شما به عنوان معلم توی کلاس چیه گفتم :"من مثل دولت عمل میکنم! جوری رفتار میکنم که همه ی شاگردها یقین پیدا کنند خودشون دارند کلاس را اداره میکنند و براش تصمیم میگیرند و یاد میدند و یاد میگیرند و کلی به خودشون ببالند ولی در حقیقت اون منم که سکان را به دست گرفتم و به بقیه میقبولونم چی فکر کنند!!!"......

میگما برام کمپوت از این ایزی اوپن ها بیارید وقتی اومدید ملاقاتم! آناناس باشه لدفن

سهـ) اعتراف میکنم اونقدر فرآیند بستنی دادن برای رنگ کردن اتاقم به بچه ها طول کشید که کلا یادم رفت!

+ نازنین را بخوانید

نظرات 69 + ارسال نظر
coraline 1392/03/23 ساعت 17:12 http://coraline.blogsky.com

طفلی بچه ها

ولی جداً که خیلی خوشگله اتاقت

آره فک کنم طفلی بچه ها :)

الان اون بچه ها خودشون بچه دارند اما تا من را میبینند میگن یادته بستنی ندادی؟ منم میگم از خط زده بودید بیرون :))

+ دعوتی کارولاین ،اتاقم تو رو ندیده :)

coraline 1392/03/23 ساعت 19:27 http://coraline.blogsky.com

تازه فک کنی؟

کارولین نه ، کورالین

اوهوم باشه ، آمــــــدم

/CarolaIn/ گمان میکردم :|

تو هم ثبت میشی به عنوان یکی از آدمهای این اتاق دختر :)

+تازه شم همچنان فک کنم :))

hani 1392/03/23 ساعت 19:51 http://hanilam.blogfa.com

الی...
دیگه تکراری شده حرفام
بس که نوشتم از خوندنت سیر نمیشم
بس که گفتم مینویسی اشک،اشک میشم
تایپ میکنی ذوق،ذوق
اتاقتم مثع خودت دوست داشتنیه

هانی...
این بار باید زیاد لبخند شده باشی گمونم

خدا را شکـــر...

دوست داشتنی ه بی شک اتاقم ولی نه اندازه ی منی که نیستم..

:)

عسل 1392/03/23 ساعت 20:17 http://rozegar65.blogfa.com/

الی چقد قشنگ نوشتی از این مأمن جذابت:)
چه فضای صمیمی داره دلم خواست یه بار بشه این انرژی داخلشو حس کرد

تو هم بیا بشو یکی از آدمایی که این اتاق به خودش دیده ...

ممنون عسل :)

اووووووف...چقد حسرت شدم...چقد اشک شدم...من باید دیشبمو تو این اتاق خاطره میشدم

الی من به شوق این اتاقم که شده زودتر باید بیام پیشت

چقدر خوب نوشتی و گفتی که آدم باید قدر ریزو درشت داشته هاشو بدونه!!!

عید خودتم مبارکمنم عاشق عباسشونم

و بند دو منو یاد قلعه حیوانات انداخت.

از دستت رفت سیده...

گفتم نباید میرفتی..

این دفعه که اومدی باش...

زود بیا :)

ندونی قدرشو دلت میسوزه...حتی اگه کوچیک باشه :)

+روی دوست داشتن عباس حساسیم :)

رویا 1392/03/23 ساعت 22:42 http://royaddd.blogfa.com

سلام
میدونی من اگه اتاقم انقدر بزرگ و شلوغ باشه خودکشی میکنم؟؟
اتاق باید به تعداد 6 عدد وسیله داشته باشه
یه پنجره بزرگ رو به گندم زار پشت خونمون
یه دفتر و خودکار
یه تابلو ماه
تخت جهت بیهوش شدن
کامپیوتر
ساعت

صد البته یه درم میخواد که بیای توش دیگه!!!!

ولی خب اتاقت مبارک باشه
ایشالا ازش تو رو نگیرن تا بری یه دل سیر باهاش بخندی

مگه مسجده ؟

آدم توی این اتاقی که تو میگی صداش میپیچه که !

عین حموم:|

اتاق من پنجره نداره...یحتمل اگه داشت باید رو به گندمزار می بود ...

خوشبخت ترین الـ ـی 1392/03/23 ساعت 22:53

باید تمامش را برای دیوارهای اتاقم توضیح دهم!

همه را تعریف کن

میشنوه

من زیاد تعریف کردم

شنیده

صبوری کرده

:)

قنطیـ 1392/03/23 ساعت 22:56 http://qenti.blogfa.com/

آفرین به تو دقیقا همین :)

اگه گفتی دقیقن کودوم ؟

:)

میخوام مث همیشه پستتو بخونم اما نمیتونم :(

باید یه وقت دیگه بیام
ی وقتی که چشمام ببینه

چراغا رو روشن میکنم تا بیای :)

:)maRjAn 1392/03/24 ساعت 00:21 http://www.zodiack.blogfa.com

الی دلم واست تنگ شده بود :|

الهی ی ی ی ی ....

تویی که تنها سقوط میکنی ، اون عکس قشنگه ت کوش اگه راس میگی ؟

عمورضا 1392/03/24 ساعت 00:56 http://madraji.blogfa.com/

دوس داشتنیه
خوشم اومد
معلومه که الی شدید اهل دله
سلام خوبی؟ عید شماهم مبارک
باشه تو امر کن ما میاریم
ایشالا با تدبیر و امید رای میدیم

به جان بچه م من اهل هیچی نیستم ...حتی سیگارم نمیکشم !

عید شما هم خان عمو :)

دستتون درد نکنه.خوشمزه باشه لدفن :)

خوشحالم خوشحالی عمو :)

mamad 1392/03/24 ساعت 02:01

به یک مصراع ابرویت غزل از رونق افتاده
تو اصل اصل هستی و بدل از رونق افتاده
kheyli mokhlesim

مانند غزل تو اتفاقم هستی

خورشید که می رود چراغم هستی

ای کاش که باغبان شوم بعد از این

نارنج ترین میوه باغم هستی.
.
کم پیدایید آقاااااااا :)

احسان عیوضی 1392/03/24 ساعت 06:22 http://ahsan.ir

سلام
قشنگ بود و آشنا بود و هم رنگ بود ...
گاهی آدم میفهمه که نویسنده چی نوشته حتی اگر معنی اشک و خنده و ذوق رو نفهمه که کدومه و منظور چیه ... ولی معنی خود اشک و خنده و ذوق رو میفهمه ...

قشنگ بود و آشنا بود و هم رنگ بود ...

قشنگ خوندید آقاااااا

"هر روز ما شبیه به هم دوره میشویم "...آشناییش به خاطر همینه :)

خوشحالم که هستید :)

دنیای ما...کشورما...استان ما...شهرما...محله ی ما...کوچه ی ما...خانه ی ما،و....اتاق من! :)

من به کتابخونه ی هر اتاقی ارادت خاصی دارم،از طرف من دست رفاقتمو به سمتش دراز کن ;)

چرا دوتا تخت؟؟

اولها مال من و احسان بود...

بعدها شد مال من و الناز...

برای همین دوتاست :)
من هم تمومه کتابخونه های دنیا را عاشقم

یعنی میمیرما....

اوشون هم دستشون را دراز کردند عجیبن غریبا :)

هیچ کجا جز خواب روی

شانه هات....

امنیت را معنا نمی کند برایم!

گلاب به رودون باید چند وقت بیخوابی بکشین ...

صاحبش اومده چند وقتی در تصرف ایشونه فعلن اجاره نمیدیم :)

منم وقتی میخوام اتقم و رنگ گنم یه بستنی یا شکلات میدم دست نوه ام

همه جای دنیا استثمار بیداد میکنه هنگامه :)

هیچ کجا جز خواب روی

شانه هاش....

امنیت را معنا نمی کند برایم!

الان دیگه شونه هاش را به رخ میکشی زهرا؟

خوشم باشه...

بالاخره تکلیف را مشخص کنید شونه هاش یا شونه هام یا شونه هات ؟

گفته باشم برا شونه های من نقشه نکشید ...مگه خودت خواهر مادر نداری ؟؟؟؟هااان؟

فاجعه یعنی ...

آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام

که از تلاقی نگاهم با دیگری

احساس

خیانت می کنم!

عشق یعنی همین!!!

خاک به گورم!

خیانت؟؟؟

به من؟؟؟

خوشم باشه :|

این دفعه که غرق شدی عمرن نجاتت بدم :)

رها 1392/03/24 ساعت 14:05 http://raha-vesal.blogfa.com

الی ... کاش میدونستی این متن در کنار موزیک وبت با دلم چه کرد ....

اتاقت خیلی دنجه دختر... یه مکان برای خلوت های همیشگی ... دوسش دارم ...

امیدوارم تو و اتاقت هیچ وقت از هم جدا نشین ...

یـــکـــ) خوش به حال حسین
دو) کنایه کاملامحسوسی بود ... دم شما گرم :)
ســهــ) قول میدی و زیرش میزنی ؟؟/وای وای وای

مکان دنجمون پیشکش خانووووم :)

من هم امیدوارم از هم جدا نشیم :)

یکـ)آره !خوش به حال حسین! ...ولی نه! خوش به حال من که میمیرم برایش این همه :)
دو) دم شما داغ :)
سهـ) شوما ببخش صداشو در نیار :)

روزهایت را با خودت سر کن
یک وقت چشم باز می کنی
میبینی چیزی نمانده از خودت ها

من خودم را سفت به بغل گرفتم که کم نشه که گم نشه...

تو خودت خوبی خودم ؟

saji 1392/03/24 ساعت 18:25 http://www.randeshode.blogfa.com

چه اتاقِ دلگیرِ حال خوب کنِ قشنگِ عجیب غریبی ...

چه دختره خوب ه خانومی !

عجیب غریبی از خودتونه :)

کاش خوب شده باشی

پود 1392/03/24 ساعت 20:35 http://www.pud.blogfa.com

عیدت مبارک الی

عیدهای شمام مهندس :)

تبسم 1392/03/24 ساعت 23:43 http://tabile.blogfa.com

بزار بگم که هر بار که میایی مینویسی من میشم سراپا شچم و با این آهنگ دلربات..
شاعرینه میشینم و میخونم و جون میدم واسه این نوشته ها...
میدونی من چقدر دوستت دارم..
اینجا خود ِ خود ِ تبســــــمَم..
عزیزم..چقدر قشنگ اتاقتو به رخم کشیدی..
چقدر قشنگ کاری کردی که چشمم باز بشه و نگاه کنم به این اتاقی که..
این اتاقی که اینم شاهد همه ِ تبسمه..
الی...
سیـــــــــر نمیشم ازت..
باور کن تو همون دختر خوب ِ قصه هامی..

تبســــم...

تمومه کلمه هایی که ردیف کردی همه ش تبسمه وقتی میخونم دختر :)

اتاقمون پیشکش...با تمومه ارزشمندیش قابلی نداره خانوووم :)

یه نگاه به اتاق خودت بکن...ببین چقدر صبوری کرده و حواست نبوده .

باهاش مدارا کن ...

banuye nuro ayne 1392/03/25 ساعت 01:36


kkuudmesh ghabl az amale kudumesh bade amale ??
albate yekam malume ha ama age ziresh ye alamaat midaadi ye omatio az beltaklifi dar miuovorddi

تو کوشی ؟؟؟

قبل عمل بعد از عمل که نیست که!

از دو طرف اتاق گرفتم...

شمال به جنوب...جنوب به شمال...

بعد از عملش الانه که عکسش اینجا نیست

یه بازاره شامی شده برا خودش که نگو :)

الان از بلاتکلیفی در اومدی بانو ؟

رقصنده 1392/03/25 ساعت 09:55

حتمن بیا پیشم !

باشه :)

بساط لهو و لعب را آماده کن اومدم :))

عطیه 1392/03/25 ساعت 18:15 http://leslarmes.blogfa.com/

چقد گرم و صمیمی ب نظر میای .. : )

دقیقن همونقدر که به نظر میاد هست

حتی خیلی بیشتر از اون...

صبور و صمیمی و آرووووم...

:)

کاکاپو 1392/03/26 ساعت 05:29 http://balapain.blogfa.com

الی جان
هوس اتاقطو کردم
اجاره میدی؟!:)

اجاره واسه چی ؟
آدمایی که میاند توی این اتاق، اتاق را اجاره نمیکنند که

میاند میشینند حرف میزنند آروووم میشند و گاهی هم سکوت میکنند ثبت میشند و میرند...
شما هم همینطور...

از رنگ آمیزیه آجرهای اتاق خوشم اومد !

کلی در موردش فکر کردم ولی دقیقن خرداد ماه بود جرقه زد و به ذهنم رسید و سریع با کمک بچه محل ها وارد عمل شدم :)

یحتمل رنگ آمیزیهای آجرا هم مشعوف شدند از تعریفتون مهندس :)

ممنون...

با تشکـــر...

13 1392/03/26 ساعت 14:57 http://dar-emtedade-budan.blogfa.com

جواب چی را بدم آیا ؟؟؟

همونی که نمیدونی چی جواب بدی را !

:)

چقدر اتاقت شلوغه !!!

یه لحظه از مرد بودن خودم خجالت کشیدم. آخه من خیلی مرتب و جمع و جورم :)))

میگفت مثل خر قربتی می مونه همه چی ازش آویزووونه !
:))

دقیقن شبیه خودمه از شلوغی و از آرومی :)

اگه راس میگی ناخوناتو نشون بده ببینم جمع و جور و تمیز و مرتب :)

خودم 1392/03/26 ساعت 16:32

من
خودم
سرد
یخ
مصرف کننده...

تو
خودت
گرم
آروووم
صمیمی
:)

مونیکا 1392/03/26 ساعت 16:34 http://ta-mat.blogfa.com

واوو! بیست و چند متر ! خونه ای واسه خودش الی .. اتاق دیگه نمیشه بهش گفت .. :)

با تمومه بزرگیش گاهی خیلیییی کوچیکه!

ولی ما بهش میگیم اتاق :)

پگاه 1392/03/26 ساعت 16:56 http://mamnoeh.blogfa.com/

بلاخره اونجایی که ازش با ما کانکت میشی رو دیدیم!
ای جونم الی...

تو کجایی پگاهی ؟

فکر کردم توی آشپزخونه با عباس آقاتون گیر افتادی پیدات نیستا

زود باش شاعری کن خو :|

+پگاه دقیقن موقعیتش را بررسی کن ببین از چه زاویه ای دیده میشدی :)

چه خوب کاری کردی عکس اتاقتو گذاشتی
البته اگه نمی ذاشتی هم انقدر خوشگل توصیف کردی که می تونستم کم و بیش مث واقعیتش، تصورش کنم
ولی خودمونیم اتاقت چه تمیز و مرتبه. حسرت به دلم مونده واسه 1 هفته بتونم اتاقمو تمیز نگه دارم. نمیشه لامصب!
چه کتابخونه پرباری! آورین آورین

با تمام شلختگیم نمیتونم اتاق نامرتب را تحمل کنم...حتی اگه نامرتبیش را زیر تختم قایم کنم :)

این پست را چهارسال بود میخواستم بنویسم و هی میشد و نمیشد :) این عکس را هم ساعت دوی نصف شب گرفتم...ببین کیفم را کنار مبل...داشتم میرفتم دانشگاه...دو روز باید ازش دور میشدم...طاقت دوری نداشتم...عکسش را گرفتم ببرم با خودم هی نگاش کنم :)

الان دکورش یه خورده عوض شده و تعداد کتابخونه هاش بیشتر شده :)
تو خوبی رابین؟کجا بودی ؟

دلم می سوزد برای اتاق ها...
انگار که هیچ کس نفهمدشان...انگار که هیچ کس هیچ وقت پای درد دلشان ننشیند...
دلم می سوزد...
تو نمی دانی که من چقدر شب ها ناز کرده ام پیچ و تاب های روی دیوار اتاقم را...
سیاه...نقره ای...سیاه...نقره ای...
اما اتاق تو الی...یک جوری خوبی صمیمی است...
و اگر بگویم می فهممش یا می شناسمش چرند گفته ام...
اما فرش های لاکی اش...سقف آبی اش را دوست دارم...
و این را که برعکس اتاق من خالی نیست...
میشه ازت بخوام یکی از این ماه آبی ها برای من بخری...؟
با کلی خجالت البته...!

کافیه یه بار قدم بذاری توش...میفهمیش کافه چی

فهمیدنش سخت نیست

اونقدری که تو بفهمیش هزار برابر اون تو رو میفهمه

دیدم که میگما...

اتاق سیاه و نقره ایت باید قشنگ باشه...یاد شطرنج افتادم :)

این ماه و ستاره مال شیش سال پیشه...با نفیسه خریدیم واسه اتاقمون...مال اون زرد بود مال من آبی...
من زدم توی اتاقم...اون زد توی اتاق علی کوچولو بعدها :)
برات یه دونه میخرم با کلی افتخار و ذوق ...تولدت کی هست؟میخوام کادو تولد بهت بدم که همیشه یادت بمونه :)

دارا 1392/03/26 ساعت 19:48

خب تا اینجا که متوجه شدم اهل شعر هستید و کمی عرفان و هنر.
خوش مشرب و بذله گو. اسپرت (از اون پست مارمولک خیلی خوشم اومد) و در عین حال اهل کتاب.
البته به من ربطی نداره اما چون به نمایش گذاشته شده اظهار نظر می کنم.
فکر نمی کنید این خصوصیات بالا، بدون یه پنجره، چه جوری باید نفس بکشن؟

خوب اهل خیلی چیزهای دیگه هم هستم و نیستم :)

اینجا همه چی به همه ربط داره و نداره ...اینجا من و تویی وجود داره و نداره :)

حالا اگه گفتی کدوم خصوصیت بالا باید با پنجره نفس بکشه دارا ؟

الی باید پنجره داشته باشه تا خصوصیاتش نفس بکشه یا اتاقش باید پنجره داشته باشه؟
:)

+راسی یادم رفت بگم :اتاقم یه در بزرگ داره که همیشه تابستون ها صبح تا شب بازه و زمستونا فقط روزها تا اتاق زیادی هوا بخوره ...همون دری که یه پرده ی گلبهی با خرس های قرمز و آبی داره :)

++گفته بودم خوشحالم باز میبینمت ؟:)

درود بر تو مهربانم
..........

من از لبخند او آموختم درسی
که نسپارم
به دست نا امیدی ها
دل امیدوارم را

.....................
شاد باشی دوستم

به قول شهرزادمون :

"امید دارم هنوز...

به زندگی نوی تازه ای که صبح وقت بیدار شدن از آسیب هایش امن یجیب نخوانی، به استقبال خوبی هایش بروی، مشتاقش باشی، عاشقش باشی!

امید دارم هنوز...

به عشق به خوبی به مهربانی به آدمیت! ".
.
.
ممنون میم مثل میترا ...تو هم خوب باشی:)

:)maRjAn 1392/03/26 ساعت 20:08 http://www.zodiack.blogfa.com

یعنی این یکی قشنگ نیس الی ؟ :|

معلومه که قشنگه...

اون معصومانه تر و البته تخس تر بود

این خانوم تره :)

دوستم به منم سر بزن
در ضمن نوشته های جالبی هم داری

باید اول میگفتی نوشته های جالبی داری ...بعد میگفتی به منم سر بزن

این جوری که میگی آدم خیال برش میداره نوشته هاش جالب نیست خو!!!

تازه شم اصلن معلوم نمیشه اگه اونجوری که من گفتم بگی که اومدی فقط بهت سر بزنیم

اگه من میدونستم اولین بشری که از جمله ی "وب خوبی داری به منم سر بزن "کی استفاده کرده خودم سینه خیز میبرمش زیارت عتبات عالیات!

آرش 1392/03/26 ساعت 21:11 http://karimator.blogfa.com

بچه های مردم رو گرفتی به بیگاری :)))) گناه دارن طفلیااااااا

گناه داشتند طفلکیا! ولی الان خودشون زن و بچه و شوهر و اینا دارند :)

در ضمن از نقاشی لذت بردند...حالا که فکرش را میکنم میبینم برای اینکه بهشون فرصت دادم استعداد و خلاقیتشون را به عرصه ی ظهور برسونند باید اونا بهم بستنی میدادند..

من چقدر خانومم به روووشون نمیارما :)

:)maRjAn 1392/03/27 ساعت 00:14 http://www.zodiack.blogfa.com

اِ ؟
معلوم بود تخسم ؟ :)

شدیدن :)

13 1392/03/27 ساعت 00:35 http://dar-emtedade-budan.blogfa.com

نمیشه تقلب برسونی ؟؟

آقا ما از اون خونواده هاش نیستیم

تقلب؟؟؟

من؟؟؟

خاک به گورم :|

هما 1392/03/27 ساعت 04:25 http://1ravani.blogfa.com

:)

میـدآنی؟!

گـآهی سـَنگــدِل تـَریـن آدم دُنیـآ هـَم که بـآشی،

یـک آن یـآد کـَسی روی قـفـَسه سیـنه ات ســَنگـینی میکــُنــَد!

آنوقـت به طـور کـآملا غـــ ــریزی،

نـَفــَس عمیـقــی میکــِشی تـآ ســَنگ کـوب نـَکـُنی!...

من سنگدل نیستم که !تخته سنگم :)ترجیح هم میدم سنگ کوب کنم!

دادم به یاد چشم تو من لم به تخته سنگ

لم با خیال چشم تو دادم به تخته سنگ

اینجا کنار ساحل دریا دم غروب

دل می دهند آدم وعالم به تخته سنگ

من سنگواره نیستم و نازنین مرا

چسبانده است عشق تو محکم به تخته سنگ

یک عمر بی قرار که شاید ببینمت

شش روز هفته عاشقم و شنبه تخته سنگ

دارم شبیه رهگذران پشت می کنم

کم کم به خاطرات تو کم کم به تخته سنگ

دریا دم غروب به من تکیه می دهد

تبدیل کرده ای تو مرا هم به تخته سنگ

بر شانه های سنگی من مانده حسرت

یک بار تکیه دادن مریم به تخته سنگ

گفتم که در نبود تو از دست می روم

گفتی برو برو به جهنم !به تخته سنگ؟!

آریا 1392/03/27 ساعت 11:42 http://aria5511.blogfa.com

اتاق شلوغ دل‌نشینی داری الی...

شاید دلشنشینیش به خاطر همین شلوغیش باشه

درست مثل آدمها :)

دارا 1392/03/27 ساعت 14:46

هوم ...
+فکر میکنم اون ویژگی ها همشون نفس می خوان. وقتی اونا تازه بشن، دم به دم، صاحب اون اتاق هم تازه میشه، دم به دم.

++نویسنده وبلاگ که ماشاله پنجره (روابط عمومی خوب) فراوون دارن. اون اتاق بینوا رو گفتم که درون خودش زندونیه انگار.
+++گربه نمیاد تو اونوقت؟

دارین میگین دیگه!
likewise

دم به دم بر همه دم بر گل رخسار محمد بر علی شیر خدا ساقی کوثر صلوااااات ....دومی را بلندتر لال از دنیا نری :)
.
.
نوشتی دم به دم یاد اختتامیه ی گروه سرود دوران طفولیتم افتادم :)

+یکی از دلایل تهدید من به گرفتن اتاق ازم غیر از مساله ی امنیتیش همینه که این اتاق راه تنفس نداره و همین باعث میشه هوا به مغزم نخوره و در نتیجه باید واگذارش کنم...ولی نمیدونند تمومه آرامشش مرهون دور بودن از هوای مسموم ه بیرونه :)
++قبلن ترها چرا!راس ساعت شیش صبح یه گربه خرامان می اومد از جلوت رد میشد و میرفت توی قسمت پشت پرده برای خودش استراحت میکرد:) خوب اولها خیلی میترسیدم و دنبالش میکردم ولی دیدم خودم را سبک میکنم چون باز با کمال وقاحت میاد.برای همین زندگی مسالمت آمیز در کنار هم را ترجیح دادم.اونم من که از گربه عین ه سگ میترسم :))
ولی بعدها یعنی از چهارسال پیش که یه در تمام قد زدیم توی ورودی راه پله های اتاق ،نه دیگه هیچی و هیشکی غیر از خودم نمیاد و بره و ما از آن روز که در بند این اتاق شدیم آزاد شدیم furthermore :)

اعیاد شعبان مبارک..
خاطره هایت مستدام دختر:-)

تموم ه زندگیت مبارک افسانه :)

بابک 1392/03/27 ساعت 15:32

الان که همه چی آزادشده بانو و بازار نقد و انتقاد گرمه ... به کسی بر نمی خوره اما کمپوت شما محفوظه
...
اتاق دنج و دلنشینی است بانو ... فرقش اینجاس که یادتان رفته که اتاق ثابت ماند و شما هی بزرگ و بزگتر شده اید و روحتان ورای این اتاق پرواز می کند

در عین حال که منظورمون دولت وقت بود ولی منظورمون نبود...منظورمون کل دولتها بود و هست.آخه میدونید که هیچ کدوم به خودی ه خودشون که از خودشون اختیار ندارند که و لااله الا الله :|

مهندس بیا در گوشت بگم :ما میگیم شاه نمیخوایم نخست وزیر عوض میشه ...بقیه ش هم گلاب به روتون :)
.
.
و شاید اونی که بزرگ و بزرگتر شده من و روحم نبوده .بغضم بوده که جا نمیشده توی این حجم :)

+راسی مهندس ایزی اوپن باشه ها :)

sh 1392/03/27 ساعت 17:11 http://osghoolanjz.blogfa.com

چه اتاق عجیب و دوست داشتنی ای!
کمتر اتاقی رو دیدم که اینقدر به صاحبش حس خوب منتقل کنه
بعید میدونم با همچین جوابی که دادی قبولت کرده باشن درسته؟

از جمله ی معروف ه "شماره تون همینه دیگه؟؟باهاتون تماس میگیریم " استفاده نمودند :)
.
.
قرار بر این گذاشتیم تمومه حسهای خوبمون را به هم بدیم و خسیسی نکنیم حالا که قراره محرم راز هم باشیم و هیشکی را اینقدر امین نداشته باشم

اتاق را عرض مینومایم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد