_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

چه حس عجیبی! چه آرامشی ! تو هم با خیالم … نفس میکشی

هوالمحبوب:

کــی گفتــه از عشـــق تــــو دســــــت میکشـــم؟

دارم با خیالــــــت نــــفـــــــــــــــــــس میکشم ...

لم میدم روی صندلی و پنجره ی ماشین را میکشم پایین تا باد بخوره توی صورتم و نگاهم میلغزه روی دستهام. از ناخونهای مظلومم شروع میشه و سر میخوره روی انگشتری که با چهارتا نگینش جا خوش کرده روی انگشتم و بعد قفل میشه روی رد بوسه ای که هنوز از گرماش تموم ه وجودم در تب و تاب ه.

یادم نیست اولین بار کی متوجه رنگ روشن چشماش شدم.ولی یادمه وقتی چشمام افتاد توی چشماش نتونستم مبهوت چشماش نشم.چشماش روشن بود.خیلی روشن...اونقدر روشن که میشد حتی اون طرف نگاهش را هم دید.

یه رنگه خاص بود.شاید رنگ عسل...نه!رنگ زیتون...نه!زیتون نه!رنگ آفتاب...نمیدونم هر رنگی بود فقط گرم بود و نمیشد وقتی نگاهت گره میخوره توی نگاهش احساس آرامش نکنی.

توی چشماش میتونستی یه عالمه تصویر قشنگ ببینی.حتی تصویر چشمای آدمی که یه روز عاشق همین چشما شده بود.چشماش اونقدر روشن بود که میتونستی رد نگاه آدمایی که عمیق بهش نگاه کردند و توش غرق شدند را ببینی.

و حالا باز بعد از این چند سال من نشسته بودم روبروی همون یه جفت چشم روشن و نمیتونستم بهش خیره نشم...

ترجیح میدادم در مقابل "دیگه چه خبر؟" گوش باشم و اجازه بدم اون حرف بزنه...ولی ناخود آگاه من هم گریز میزدم به یه عالمه روز ِ پیش و چند خطی حرف میشدم.

وقتی از دفتر راه افتادیم و خواست من را برسونه خونه ترجیح دادم یه مسیر دورتر را برای بیشتر کنارش بودن انتخاب کنم.انگاری که دلم بهم بگه هنوز اونی که باید، اتفاق نیفتاده.حرف میزنیم...حرف میزنه و بهش میگم :"نمیدونم چرا وقتی کنارمی دلم ازت روشن ه حتی اگه پر از درد باشی.میدونی تو عکس چشمات..."...که یهو انگار که حواسش به حرفای من نباشه صدای ضبط را زیاد میکنه و میگه الــی اینو گوش بده.روزی نیست که این را گوش ندم و باهاش گریه نکنم و صدا میره تا اوج و تلنگر میزنه به بغضم"ازت دورم اما دلم روشنه...تو چشمای تو عکس چشمامه و تو چشم من عکس چشمای تو..."

و نمیدونم چرا دلم میلرزه و نگاهم را ازش میدزدم...نمیدونم برای اینکه من راحت تر ببارم یا اون ولی فقط خودم را میسپارم دست آهنگ و سکوت میشم.

نمیدونم چقدر سکوت بوده و مرور خاطراتمون ولی با صداش به خودم میام که میگه دیگه رسیدیم.باید خداحافظی کنم،دستش را میگیرم که بهش بگم از بودنش خوشحالم که یهو دستام را میذاره روی لبهاش و میبوسه.اونقدر گرم و اونقدر پر از محبت که نمیتونم اشک نشم و صورتش را نگیرم بین دستهام و نبوسمش و باز مبهوت رنگ و عکسی که توی چشماشه نشم...

نگاهم هنوز خیره به رد بوسه ای ه که روی دستم جا مونده و دارم به چشمای روشن و امیدوار ِ زنی که هر روز با بغض و اشک میخونه "دوباره مثل اون روزای قدیم...که با هم تو بارون قدم میزدیم..."فکر میکنم که صدای شیپور و طبل و "ایران ایران گفتن ه آدمهای ماشین کناری من را به خودم میارم.پیرزن کنار دستم میپرسه :"چی شده؟ " و تا میام بگم که نمیدونم، راننده تاکسی میگه :گمونم ایران از کــُره بــُرده!

الـــی نوشت :

یکــ) امروز عاشقش شدم.بی شک شما هم خواهید شد >>> " ازم دوری اما دلت با منه... "

دو) یادم نیست اولین بار کی بهم گفت که ناخونهای مظلومی دارم.شاید فاطمه بود شاید هم...!فقط یادمه اردی بهشت بود

سهـ)من حرفی ندارم از اوضاع این روزهای شهر الا اینکه به یک جفت پا برای قدم زدن در امتداد زاینده رود نیازمندیم 

نظرات 71 + ارسال نظر
مونیکا 1392/04/01 ساعت 22:49 http://ta-mat.blogfa.com

الی

دستمو گرفت تا از خیابون رد بشیم .. دستمو گرفت و وسط خیابون و اون همه بوق بوق ماشینا نوک انگشت اشاره مو بوسید ...

الان نمیدونم دقیقا چند وقت از اون روز میگذره ..اصلا نمیدونم .. فقط میدونم من دیگه نتونستم با ان انگشت اشاره روی این صفحه کیبورد بکوبم و بنویسم مگر برای خودش .. فقط میدونم از اون موقع دارم با این انگشت وسطیم همش تایپ میکنم ک کلا خیلی سخته ...

گاهی آدم را عاشق خودت میکنند

دستهایی با رد بوسه

یا گونه ها با عطر بوسه

یا نفسی عمیق درست وقتی سرت را تکیه دادی روی شونه هایی که...

"بگذار تا نفس بکشم در هوااااااااااااااای تو..."

مونیکا بیا یواشکی در گوشت بگم :نتونستم از پشت مانیتور نبوسمت دختر :((

ت ص ت 1392/04/02 ساعت 00:31 http://tst-success.blogfa.com

" امام زمان آمدنی نیست ، بلکه آوردنی است. "

ولادت امام زمان تبریک.[گل].

ما خط تمام نامه هامان کوفی ست...

آقای گلم زبان من لال!نیـــــــــــــــــــــــــــا...

ممنون[گل]

خیلی نیستم...
اما هستم و می خونمت الی...
من خیلی گریه کردم با اهنگ وبلاگت...الان..بعد از دو هفته بغضم رفت...

اردی بهشت نمیشه نباشه

حتی اگه تیر ماه باشه...

باش اردی بهشت

باشه؟؟

بخند اردی بهشت
تو که میدونی من چقدر اردی بهشت را عاشقم

فقط "الی" که من میشناسم میتونه با قلمی که داره از یه جفت چشم و یا اتاقش همچین بنویسه که خواننده ای که من باشم لذتی ببره وصف ناشدنی! :)
این قلمت رو از کجا خریدی دختره خوب !؟:)

فقط "خاطره ها " میتونه وقتی حرف میزنه من را یاد قشنگترین چیزهای زندگیم که همون "خاطره ها" ست بندازه:)

پیشکش خانووووم.ما هم خودمون از آجی مون کش رفتیم قلمش رو البته با اون قلم اینجا نمینویسیما! گذاشتیمش تو کیفمون هکه باهاش اینجا اونجا که میریم چیز میز بنویسیم :)

خوشا به حالت...

میگفتین گاوی گوسفندی شتری مرغی براتون سر ببریم سرباز وطن

خوبی مهندس؟

اگه گفتی دقیقن واسه چی خوش به حالم ؟

:|

می گویند:
هیچوقت نمی دانید چه دارید تا زمانی که از دستش بدهید
اما واقعیت این است که:
دقیقا می دانستید چه داشتید فقط فکر می کردید هیچوقت از دستش نخواهید داد

فقط فکر میکردم آنقدر ها هم نالایق نیستم که لیاقت داشتنش را نداشته باشم

فکر میکردم...

عجب!
عجب!
عجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب...

چه حس عجیبی! چه آرامشی ! تو هم با خیالم … نفس میکشی
تیتر خیلی به نوشته میومد
لذت بردم از خوندنت
راستی عجب چشمایی
داستان بود یا خاطره؟
به هرحال عشق مبارک

در داستان تبحری ندارم

دلم میخواست داشته باشم

اما هر موقع شروع کردم وسطش لنگ شدم :)

ممنون خوابگیر...عشق همیشه مبارک ه :)

آخ که چقدر پر احساس نوشتی الی...چقدر دلنشین.
ناخن های مظلوم...باید ببینم دستاتو...
اگه اصفهان بودم بهت می گفتم بیا همین الان بریم و امتداد زاینده رود رو تا می تونیم قدم بزنیم.
+لینک آهنگت باز نشد برام.

آپم عزیزم.خوشحال می شم بیای

لینک را بررسی نمودیم فاقد اشکال بود...شاید از اثرات سرعت فضایی ه نت میباشد :)

حالا که تمام آدمهایی که از من دورند داوطلب قدم زدن در امتداد زاینده رود با من هستند و آدمهای نزدیک سرگرم آدمهای دور!!!

انگاری که فقط یک آرزو باشه!

همیشــه حــــرارت لازم نیســت...
گـاهـــی از ســـردی یـک نــــگاه مـــی تـــــوان آتــــش گــــرفت

و من از سردی ه نگاه روزگار یک بار خاکستر شدم :)

اون شعر برای خودم نبود اولا

دوما ک مادر خودتی من هنوز 24 سالمه بجز شبهاش

پس این شعر فروغ برای کی بود ؟

دوما گفتم مادر ،یعنی خودم مادرم !شوما که دوازده سالت ه :))

لسلام علیک یامهدی بن حسن عسکری
میلادباسعادت ولی عصربرشماوخانواده محترمتون مبارک!!!

عید شما و عباس آقاتون هم قشنگ خانووووووووووووووووووووم :)

عجب روزگاریست
آدمها
به دست هم پیر می شوند
نه به پای هم

اوضاع خراب است،مراعات کنید...

زندگی جیره مختصریست
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد . . .


سهراب سپهری

من بگردم شع ـر شدنتون رو...

امروز شعر "دل رفت..." را که خونده بودی داشتم گوش میدادم...کلی دلم برات تنگ شد...

فاطمه 1392/04/03 ساعت 13:07 http://yadegari20.blogfa.com

عیدت مبارک بانــو


خوشحال میشم این آهنگ ُ گوش بدی http://dl.vatanseda.com/1392/ordibehesht%2092/music/Meysam%20Ebrahimi%20-%20Nabz.mp3

قطره ها صف کشیدن توی چشام

دونه دونه پایین میان میریزنو بند نمیااااان

بدجوری غصم میگیره آخ چقدر سرد دلم

به کی بگم درد دلم

آآخه تند میزنه نبضمو این حرف منه که تو رو میخوااااام

دل تو دلم نیست اگه تو بگی برم ....تموم ه دنیااااام

چشماتو ببــــــند.... دستامو بگیــــــــــر ....با تو بودنوووو....
از دلم نگیره

عشقمو ببین ....تو این لحظه هاااا

آخه تو زندگیم ....هستی تکیه گاه...

مرسی فاطمه م ...عید تو هم ...:)

عطیه 1392/04/03 ساعت 13:15 http://leslarmes.blogfa.com/

عالیه این شعر .. کلی حس زنده میکنه .. گاهی هم کلید امید ِ الکی میده ..

آدم به امید زنده است

اونم امیدهای الکی :))

ما که میذاریم به حساب الکی بودن ولی خدا را چه دیدی شاید یهو راس راسی شد

02 1392/04/03 ساعت 18:37 http://nian02.blogfa

..

یه تجربه ی شخصی می گه اینا خوبه می گذره و به روزمرگی هایی می رسه که باز خوبه اما... از دلتنگی برای تمام این ها (این اولین ها) گریزی نیست الی...

از زندگی گریزی نیست فروغ...

زندگی یعنی همین چپیزهای معمولی و پیش پا افتاده

همین دلتنگی های زیاااااد

همین لبخندهای سطحی و همین اشکها و غصه های عمیق...

زندگی یعنی درد که ما خووووووووووووووووووووووب میکشیم :)

پ.ن: کامنتتو تو صندلی لهستانی نفهمیدم.

تو مهربانتر از آنی که فکر میکردم...

درست مثل همانی که فکر میکردم...

یکی از بیتهای عاشقانه ی من ه که وقتی وقتش باشه میاد و میره...

برای تو بود فروغ....برای "تو" ی ِ تو :)

رقصنده 1392/04/04 ساعت 11:20 http://sh-gh.blogfa.com

آخه آدم از یاد نمیبره...
من هیچ چشمی رو از یاد نبردم
از خانواده م گرفته تا کودکی که تو قشم با اون لباس ِ‌ محلی و طرح حنا رو دستش بهم زل زده بود...

چقدر خوبه همه ی چشمها را از یاد نمیبری

ولی من از هر آدمی چیزی یادم میاد...

چشمهای آدمهای خاصی یادمه...از بقیه بقیه شون... :)

طرح حنا...الهی :)

آرمین 1392/04/06 ساعت 18:02

نمی گویم

حالا همین یه بار مهندس :)

(نیشی که تا بنا گوش کش آمده) مرسی!

و چشم سمت راستی که بسته شد ;)

یور ولکام بانو:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد