_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

چشمهایــــــم را از پشـــــت گرفتـــــی ناگـــــاه...

هوالمحبوب:

چشمهــــــایم را از پشـــــــت گرفتــــــی و ناگـــاه

نفســـــــم را بنــــــــد آوردی و جانــــــــم دادی...

من هر وقت غذایی را خیلی دوست داشته باشم و در بیست و یک سال عمرم عاشقانه به نیشـَش کـِشم ،فقط اگر یک بار کسی آن را بد بپزد و من خوشم نیاید ،دیگر ،تا چند سال نزدیکش نمیشوم.

هروقت آهنگـی که خیلی حالم را خوب می کند،توی یک موقعیت بد و دِلـ نچسب گوش کنم، تا چند ماه از شنیدنش اجتناب میکنم.

هروقت از لباسی خاطره تلخی داشته باشم ،مثل آن روسری مشکـی مراسم بابابزرگ، تا چند وقت توی کمد قرنطینه می ماند.

حالا؛ من از تو یک خاطره ی کپک زده ی بوی نا گرفته دارم، توی این لپ تاپ ،توی هر فولدر آهنگ ، با بعضی روسری ها ، با موهایم حتا ...

حالا از هر مردی اجتناب میکنم جانا . همه ی ذکورها را نبوسیده کنار گذاشته ام. خودم را مثل همان روسری عزا زده قرنطینه کرده ام. تا تو ،خودت یا کسی شبیه عاشقی ات بیاید  و چشمهایم را از پشت بگیرد کـه...

الــی نوشت :

الـــی یک روز در ایمــا حلول کرد و این ها را نوشت!انگار که خودش این ها را نوشته و گفته باشد.امروز به ایما گفتم که چقدر این جمله ها را دوست داشتم. دلم خواست تمام و کمال بگذارمش همین جا تا شما هم بخوانید و دوست داشته باشید.گاهی وقتها این ایما با آن چشمهای جادویی اش بدجور سر واژها بازی در می آورد و دل به دلت میدهد.این بار از همان بارهاست...!