_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بیــچـــاره تا به حــال زلیـــــخا ندیده بود...

هوالمحبوب:

یــــــوســـف نه از حیـــــــا به زلـــیخا نظـــــــر نداشـــــت

بیــچـــاره تا به حـــــــــال زلیـــــخا ندیـــــــــده بــــــــود...

دخترانتان را زود شوهر ندهید و پسرانتان رو زود زن!دخترانتان را به زور شوهر ندهید و پسرانتان را به زور زن و بعد شب سر راحت روی زمین بگذارید که "خدا را شکر نمردم و پسرم سر و سامان گرفت و دخترم رفت خانه ی بخت و نصف دینش کاملش شد و از امشب فرشتگان آسمان دور دفتر دستک(!!)دختر و پسرم عطر افشانی میکنند و سبحان الله!"!بگذارید حالا این فریضه ی الهی که مثلن خیر سرتان به خاطر پایبندی به سنت پیغمبرتان یا بستن دهان مردم و در آوردن چشم خواهر شوهرتان و باجناقتان و ترشیده نشدن ِ دختر و پسرتان صورت میگیرد یک مقدار دیرتر انجام شود.نترسید آسمان خدا به زمین نمی آید و شما را در دادگاه الهی محاکمه نمیکنند که به وظیفه ی مادر و پدری ِ خود عمل نکردید و یا انگشت نمای خلق شوید.

بگذارید بچه هایتان بچگی کنند و شیطنت.اصلا بروند دوست دختر بگیرند و دوست پسر و یا یک عالمه "دوست ِ اجتماعی(!!!!)".بگذارید عاشق شوند و بعد شکست عشقی بخوردند و بعد بیایند عین خر پیشتان عر بزنند و به عالم و آدم لعنت بفرستند و شما هی دلداریشان بدهید و یا حتی دعوایشان کنید که "چه غلط ها!تو پدرت این کاره بود یا مادرت خیره سر؟!من با وضو به تو شیر دادم گیس بریده!"

بگذارید حالا که توی تربیتشان سنگ تمام نگذاشته اید که متعهد بارشان بیاورید بگذارید تجربه کسب کنند،پخته شوند،عاقل شوند،آدم شوند.اصلا بگذارید دوست داشته باشند و دوست داشته شوند و بعد بروند زیر یک سقف با آدم دلخواهشان که تازه بعد از متاهل شدنشان که باید متعهد شوند،تاهلشان را پایگاه ِ امن ِ روابطشان حساب نکنند و "چـِل چلی شان" شروع نشود!

اگر مراعات نکنید،پس فردای روزگار،همین که "بله" گفتند و مرد زندگی و زن زندگیشان خاکستری بود و یا شد ،به جای عزم جزم کردن برای سفید کردنش ،خودشان سیاه میشوند و آدم است دیگر،میگردد دنبال مقصر که تمام اشتباهاتش را بیندازد گردن او و سرپوش بگذارد روی تمام خطاها و خیانتهایش! و چه کسی بهتر از شما که اعمال قدرت کردید و سوءاستفاده از مقام و عنوانتان!

آدمهای امروز با آدمهای دیروز فرق میکنند.با پدرتان که مادرتان را دوست نداشت ولی چشمش را روی سلام ِ هیچ زنی باز نکرد و یا با خواهرتان که از شوهرش هر شب کتک میخورد اما وقتی با چشم کبودی که سعی میکرد زیر چادر پنهانش کند پا توی محل گذاشت و مرد سبزی فروش برایش دل سوزاند،سبزی هایش را توی صورتش پرت کرد؛فرق دارند.

آدمهای امروز حتی همان هایی که عاشقانه ازدواج میکنند به راحتی ِ آب خوردن مرد و زنشان را به نگاهی میفروشند و پا پی شان که بشوی "درک نشدن " و "اجبار به همسرش شدن" را بهانه میکنند.خیانت را به کنار زن یا مردی خوابیدن منحصر میدانند و لبخندها و جمله ها و نگاهایشان را به مردها و زنان دیگر حقی طبیعی و فرایندی اجتماعی قلمداد میکنند!

آدمهای امروز مثل آدمهای دیروز نیستند.آدمهای امروز روشن فکرند،تحصیل کرده و دانشگاه رفته،با شعور و آشنا به حقوق بشر و روابط اجتماعی(!!!) و با مادر من که امل بود و تا کلاس پنجم درس خوانده بود و شب ها انگشت های خسته ی پای مردش را ماساژ میداد تا "پدر بچه هایش" آسوده به خواب رود و برای حفظ زندگی اش شب ها دعا میکرد و تنها مرد زندگی اش همین شوهری بود که دوستش نداشت،فرق میکنند !

الـــی نوشت :

یکـ)در زندگی آموخته ام که سه چیز هرگز تمام نمیشود:1-خیانت مردها 2- خرید کردن خانم ها 3- تولید پراید! |فرورتیش رضوانیه|

دو) اصلا شما غلط میکنید در زمانی که دوست ندارید با کسی که دوست ندارید ازدواج میکنید که بعدها مسئول ِ یک دنیا فاجعه باشید که به گردن که نمیگیرید هیچ،تازه نقش قربانی را هم بازی میکنید.فاجعه فقط فعال شدن آتشفشان فوجی یاما نیست!

سهـ) همه ی چیزی که تو از زندگی می خواستی...       آلمــــا را بخوانید

چاهار) فلسفه ی احمق شدن آدمهــآ ...             صبـــا را بخوانید

نظرات 47 + ارسال نظر
بابکشون 1392/06/29 ساعت 23:37

درود بر الی عزیز
حالت آیا خوب است؟

مردمو تشویق میکنی ازدواج نکنن، دوست پسر دوست دختر بگیرن؟ شما خود خود تهاجم فرهنگی هستی

آقا اعتراض دارم به مورد اول آموخته ها
هر جا خیانتی هست، قطعا پای یک زن در میان است

والا ما کسانی میشناسیم که 500امین دوست دختر هم انتخاب کردن و سرشون به سنگ نخورد که بیشتر طالب شدن ...

مردم را تشویق میکنیم که دختر و پسرشون را آدم تحویل مردم بدند که تازه خونه عباس آقا و کبری خانومشون که رفتند یادشون نیفته چه کارا نکرده اند و مزه ش چه جوری ه !

یا باید قبلش به مزه ش رسیده باشند یا به درکش!

خونه بخت جای آزمایش نیست ،این از اولا!

دوما...!

فک کنم شما فقط راجع به اولندش گفتید ،دمندش را بذاریم برای بقیه که راجع به دومندش حرف میزنند :)
.
.
قطعن در مورد همه ی خیانت ها پای یه زن در میون ه .چون یکی از دو طرف زن ه دیگه :)
تازه شم اون کسی رو که میشناسین زن نگیره بهتره.چه کاریه آخه زن مفت و مجانی که داره

[ بدون نام ] 1392/06/29 ساعت 23:51

کاش اینطور راحت انگشت اتهامت را دراز نمیکردی.بیرون از گود ایستادی و میگی لنگش کن دختره خوب!کاش.............

الان من انگشت اتهام دراز کردم؟

به سمت کی؟

سمت شما؟

عجب!

نمیدونم!شاید بیرون از گود باشم و یک روز که رفتم توی گود یه جور دیگه بازی کردم.اما به یه چیزایی اعتقاد دارم و یه چیزایی را یادم دادند و یاد گرفتم.ولی به قول شما...!
عجب!

فرشته 1392/06/29 ساعت 23:55

سلام الی ...
فقط آمدم سلام کنم ...یادتان آمد ...

فرشته ی خوب ه من :)

عسل 1392/06/29 ساعت 23:56 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

ما بودن هم زمان با شما رو تو کلبه تون بگردیم بانو ... کلی ذوق کردم ....

بگردم ذوقتون را خانووووم :)

حال عسل ه ما چه طوره ؟

عسل 1392/06/30 ساعت 00:05 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

عسلم داره سعی میکنه خوب باشه ... داره یاد میگیره
اما با اومدن اول مهر و ندیدن یه شهر خاص پرِ بغضم الی .... تو میدونی چی میگم ....

آره عسل :)

تا باشه گردش ه روزها و هفته ها و ماهها و سالها تا هی آدم دلش پر بزنه برای روزایی که داره میاد و میخواد بیاد و داره میره :)

کاکاپو 1392/06/30 ساعت 02:04 http://balapain.blogfa.com

یه تضاد تلخ توی نوشته ت بود که پوزخند ایجاد می کرد. ببین همین ماهایی که تحصیل کرده ایم، که روشن فکریم، که فلان و بهمانیم نمی تونیم یه زندگی سالم مث بابا ننه هامون داشته باشیم. همین ماها کلی ایراد ِ وحشتناک داریم. از دوست اجتماعی( که ازش متنفرم) بگیــــــــر تا خود ِ خیانت ..

برای تمام این پست کامنت شما برای من بس.مرسی که دقیق بودید آقااااااااااااااا
"لج کردن" با خودت با زندگیت با بقیه با خونواده ت با خدا با شریکت با روزگار هم بهونه ی قشنگی ه برای توجیه :)

من که میگم یا مثل صبا احمق باش و از حماقتت لذت ببر یا مثل آلما تمومش کن و باز لذت ببر.نمیشه یه بوم و دو هوا و هم لذت و هم درد ! چه مرضی ه آخه

ermia 1392/06/30 ساعت 08:43

مرا به جُرم همین شعر متهم کردند
و… در توهم‌شان، فتح بر قلم کردند

سپیده، باز قلم ها نوشت از راهی
که پای هم قدمی را در آن قلم کردند

مُمیزان، نه فقط بر من و غزل هایم
به ذوق بیش و کم خویش هم ستم کردند

دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است
دوباره در دلم انگار ، چای دم کردند

تعارفیت به قلیان نمی کنم، دودی ست-
که روشنش به یقین با ذغال غم کردند

دلم گرفته ، به خود قول داده ام اما-
برایتان ننویسم چه با دلم کردند

مرا به جُرم همین شعر -اگر چه قیچی ها
به خشم، هفت خط از این خطوط کم کردند

محمدعلی بهمنی

دلم گرفته ، به خود قول داده ام امـــــــــــــــــــا...

برایتــــان ننویســـــم چه با دلــــــــــم کردنـــــد

عجب...

بابک 1392/06/30 ساعت 09:43

خیانت خنجر از پشت فرو کردن نیست ... تو فیلم 40 سالگی دیدم که قاضی می گفت: یه مرد با خیانت به زن وفادارش بهش خیانت نمی کنه اونو می کشه ... و واسه مرد وفادار هم همینه ... بحث آدم شدن و نشدن نیست بحث تربیت های خانوادگی و اجتماعیه ، بحث عقده ها و کمبود هاست .. بحث توجیه کردن ها و مبرا شدن از اشتباهاته ... پست فطرتی این نیست که هرزگی کنی ، نامردی کنی، آدم بکشی، تهمت بزنی یا هزار تا کار دیگه انجام بدی ... اینا می تونه ویژگی شخصیتی یک نفر باشه یه آدم مریض ، اما وقتی می شی دونفر و تو باز تک روی می کنی می شه پس فطرتی فرقی نمی کنه خیانت کنی یا یه تصمیم فردی و بجای تصمیم مشترک بگیری ... وگرنه در عقده ای بودن و کمبود های دهه پنجاه و شصتی ها و عدم سازگاری تربیت ماها با فرهنگ جاری الان شکی نیست.

والسلام

متنفرم وقتی یکی میگه جامعه اینطور شده و این رو به بار اورده.
کم نیستند آدمایی که پر از دردند و جامعه هیچ کاریشون نکرده چون تربیت خونوادگیشون و سعه ی صدرشون اونا را آدم بار اورده.کم نیستند آدمایی که حتی خونواده ای نبوده که تربیتشون کنه ولی خودشون ارزش خودشون را شناختند و آدم بار اومدند.
بدم میاد انگار همه مقصرند الا تویی که باید آدم میبودی
دقیقن مهندس!وقتی دو نفری باید دو نفره زندگی کنی حتی اگه شریکت یه نفره بخواد.اگه قرار به یه نفره باشه به قول "آلما" خدا طلاق را برای یک نفره شدن و یک نفره تصمیم گرفتن آفرید :)
.
.
گفته بودم وقتی کامنتتون را میخونم صاف میشینم و گوش میدم به صداتون ؟

رقصنده 1392/06/30 ساعت 09:45

چقدر این پستت عالی بود.

چقدر تو خودت عالی ایی دختر .با اون خال ِ کنج و دوچرخه هایی که تا از کنارم رد میشند یاد تو می افتم

گیسو 1392/06/30 ساعت 10:33

الی جان خواستم بگم :
پاییزت طلایی . مهرت پر مهر . همین

گل گیسووووووووووووووو داره پاییز میاد

فک کن

داره پاییز میااااااااااااااااااااااااااااد...

مرسی گل گیسو.پاییز تو هم قشنگ و طلایی دختر

... 1392/06/30 ساعت 11:07 http://undertherain.blogfa.com

نه دیگه خیلی جلورفتی!!!!
اما این دوست اجتماعی منو کشته طرف میگه ما باهم دوستیم مث داداشمه!!!!!!!
والا!!!!
اما اینجا اینقدر ازدواج راحته که نگو...
طرف میاد میگه امشب میایم همو ببینیم فردا شبم زر و خرج و عقد!!!
انگار دختره گونی باشه!!!!
آدم یه چیزایی میبینه
طرف نون شبش لنگه رفته هوو سر زنش آورده!!!
طرف دخترشو داده ب ی روحانی یارو دوتا زن صیغه ای داشته!!!
آدم باید سربذاره بمیره!!!

شما چرا هی تند تند یادت میره اسمت رو بنویسی فاطمه خانوم :)

"دوست اجتماعی" از اون کلمه های خنده داره که من رو در حد خنده دار ترین لطیفه و درد آور ترین زخم دنیا میخندونه و حرص میده :|

این روزا زیاد گوش شدم و میشم برای لبخندها و نگاههایی که مال ِ همه ست الا برای اونیی که زیر یک سقفی.ازدواج که کلا دِ مده شده

چی بگم الـــــــــــی؟ فقط خوبه که بچه ندارم ازین دغدغه های عروس و داماد کردن داشته باشم :دی

فعلن که دغدغه مون باید پیدا شدن ه عباس آقا باشه تا بعدها دغدغه دوتا مون بشه عروس و دوماد کردن ه بچه هامون و بعد حرص خوردن که نکنه تو تربیتشون سهل انگاری کرده باشیم ونکنه دختر و پسر مردم را بدبخت کنه و بی آبرو بشیم پیش در و همسایه و حتی خودمون و خاک وچوووک چه جسارتا !:)

mamad 1392/06/31 ساعت 00:50

در من توچشم اندازی ازدشت پرازآهو

دل خونترین آهوی چشم آبی زیبارو

درمن توشیرازی ترین حسی برای شعر

شاخ نبات حافظی درشعری ازکندو

ای چشم توشعری طنین انداز درتاریخ

یک اصفهان دلتنگی زیرپل خواجو

ای دختربودایی زیباتر از گلها

ازنسترن ها.ازشقایق.نرگس وشب بو...

باقایق سهراب تاشهرتومی آیم

درناکجاهاجستجویت میکنم بانو

کجــاها را به دنبالت بگـــــــردم شهر خالی را...!؟

دلم انگـــــار باور کــــــرده آن عشق خیالـــــی را

نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را

ermia 1392/06/31 ساعت 11:28

پنهان که پشتِ صورتکِ پیر سالی ام
آیینه نیز فهم نیارد چه حالی ام

گُل کرده باز شیطنتم بعدِ سال ها
باید بیایی و بدهی گوشمالی ام

آنقدر پرسه میزنم این کوچه را که تا
باور کنی که گمشده یِ این حوالی ام

من که به رستخیز زبان وا نمی کنم
فریاد میشوم که: بدون تو خالی ام

حالا تو خیره ای به من و شرمِ جاری ام
می آورد به یاد تو شاید زلالی ام

در این محله باز به دنبال چیستی؟
در این محله؟ در به در خوش خیالی ام

باز آمدم که از تو بگیرم سراغ خویش
دارم که لال می شوم از بی سوالی ام

با خویشِ خویش: رنگ پریده! چه گونه ای؟
با خویش خویش: عالی ام ای خویش عالی ام

زنجیره ای ست عشق و تفاوت نمی کند
پیرانه نیز، حلقه ای از این توالی ام

آن قالی ام که ارزشم افزوده می شود
وقتی که در تهاجمی از پایمالی ام

خاکم که موزه های جهان غبطه می خورند
بر شوکتِ همیشه یِ روحِ سفالی ام

محمدعلی بهمنی

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

سلام عزیزم .خوبی؟
چقدر قشنگ نوشته بودی ..مثل همیشه .. و این پست رو باید با آب طلا نوشت ..

و من باید از ذوق پرواز کنم وقتی رویا ازم تعریف میکنه :)

من که همیشه خوبم .تو خودت خوبی رویا ؟

این پستتو دوست داشتم دختر...یه جورایی منو تایید میکرد واین خیلی خوبه دختر جوون و خوبی مثل الی ناخواسته با نوشته ها و حرفهاش تاییدت کنه!
:)
پاییزت طلایی خانمی

ضمنن آلما و صبا رو هم خوندم
دوستانت مثل خودت خوش ذوق و خوش قلم هستن:)

ما هم شما را خانوووم :)

دقت کردی ما چقدر با هم تفاهم داریم ایران؟

شما پا پیش میذاری یا ما با خونواده برسیم خدمتتون

الفبا 1392/06/31 ساعت 14:34 http://kokonat.blogfa.com

سلام...
اولین بار است که به ایجا میآیم و شما اولین مخاطبی هستید که دعوت میشوید...
برقرار باشید

اولین بودن :)

ممنون الفبا :)

مطلب زیباتون رو خوندم با احترام دعوتید به خوانش دو ترانه

از اون روزی که رفتی و خیالت اینجا ساکن شد

دوای درد این دوری یه مشت قرص مسکن شد

ممنون آقاااااااااااااا :)

ermia 1392/06/31 ساعت 15:03

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تـازه مــرا آشنا کند
پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند
او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز ِ درخت باغچـــه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌هــای تازه بیــارد ، خـدا کند
او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قـول داده است بـه قــولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را بـــه روی حضــرت پاییــــز وا کند...

از عمر همیشه حاصلم پاییز است

انگار که در آب و گلم پاییز است

درفصل غریبه ها مرا دفن نکن

تاریخ تولد دلم پاییــــز است
.
.
اومده بودم همین شعر رو بکنم سر تیتر پستی که میخواستم واسه پاییز بنویسم.نذاشتید که!

نبی هم حسود میشه مگه ؟!
عجله ای نیس!بعدن مینویسیم.فعلن بازاره پاییز سلام داغه :)

کاش میفهمیدم چیست:آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...

ممنون از اینکه سر زدید...
با افتخار لینک شدید
اگه دوست داشتید لینک کنید

با تشکر...

عمورضا 1392/06/31 ساعت 20:03 http://madraji.blogfa.com/

قربون همون پدومادرهای دیروز که یکم معرفت وتعهد سرشون میشد
نه ماها که.....
سبزیفروشه رو خوب اومدی
سلام الی
خیانت مردهاااااااا فقط
وای چقد فمنیستی تو اخه
یه روز که بانو اومد اصفهون میاییم پیشت
توکه دعوت نمیکنی مجبوریم خودمون دعوت کنیم
ای ایصفهونییییییییییی

عمو این جمله از من نیست از یه مرد ِ از تیره تبار ِ خودتون.ما فقط نقل قول کردیم :)

در ضمن قبل از ترک شهرتون یه ندا بدید ما با کله میرسیم خدمت شما و زن عمو :)

احســـان 1392/06/31 ساعت 21:47

یــــــوســـف نه از حیـــــــا به زلـــیخا نظـــــــر نداشـــــت

بیــچـــاره تا به حـــــــــال زلیـــــخا ندیـــــــــده بــــــــود...

زندان به داد یوسف بی پیرهن رسید

او نیز جامه ی عصمت دریده بود...

خاتون 1392/06/31 ساعت 22:23 http://dordasttt.blogfa.com/

الی تو که همه چیو گفتی. این حقیقت تلخو. و اما الی نوشت 1. موافقم خیلیم موافقم.

انگاری خودشون هم موافقن خاتون :)

رویا 1392/06/31 ساعت 23:35 http://royaddd.blogfa.com

نه بهار با هیچ اردیبهشتی!

نه تابستان باهیچ شهریوری و نه زمستان باهیچ اسفندی ،

به مذاق خیابان خوش نیامد

پاییز "مهر"ی داشت که بر دل هر خیابان می نشست!

خوش به حال شما و مهر و خیابونتون:)

[ بدون نام ] 1392/06/31 ساعت 23:37

من ترجیح میدم به زور زلیخای یوسفی شوم که دل به من نداده تا اسیر عشقی که نفهمیده برم سرش و گیر کنم توش

و بعدش چی بشه؟

حالت خوبه ؟

مکرِ شیرینِ زلیخا هر چه گیراتر شود

یوسف گمگشته باز آید به کنعان سخت تر...

رویا 1392/06/31 ساعت 23:38 http://royaddd.blogfa.com

کامنت بی نامم مال منه
یادم رفت

داشتم میترسیدما!گفتم یعنی مال ه کی میتونه باشه

مرسی گفتی

فرشته 1392/06/31 ساعت 23:42

شاید ...
او به دنبال زلیخای دل خود می گشت ...
بی خبر از همه جا و همه چیز

جامه ی عصمت او نیست که از پشت درید...
رد دلداگی قلب زلیخاست که اینگونه تپید...


قلب باید که بگیرد به دل و قلب دگر قالب خود
ورنه هر گونه تپش را ننهند عشق و عطش ...


چشم باید که تپیدن ...
قلب باید که بگرید
دست باید که بمیرد
پای باید که بماند...
تا که این شور و به هم ریختگی
شود عین و شودت شین
که تو آیا به ته قاف محبت برسی ...

لغزشِ دستِ زلیخا نفسی بود،ولی

گوشه ی دامنِ یوسف به هوس عادت کرد...

یه عالمه ممنون فرشته ای که شع ـرشد :)

فرشته 1392/06/31 ساعت 23:44

سلام الی ...
مرا ببخش که گاهی در برابر شعر دست و پایم را گم می کنم ... به هم می ریزم ...

دختری که شع ـــــــــــــــر شدی ...صدایت کردم ...

اصلن باید حرف ه شعر که میشه دست و پات را گم کنی

اصلن دست و پا را گذاشتن برای گم کردن اونم وقتی حرف شعر میشه

صدا کن مرا صدای تو خوبست :)

الـ ـف 1392/07/01 ساعت 02:04

تا اطلاع ثانوی راجع به همراه شدن در قالب سنت ها نظری ندارم!

خودت چطوری الــی؟ >:دی<
پس کی میای بریم سپیدگاه؟ نمایشگاهم تازه زدنااا

ما هم تا اطلاع ثانوی قرار است برویم بمیریم!

تو خودت چه طوری؟

اومدم پایتخت حتمن میام.من اونجا را یه خورده خیلییی دوس دارم الف :)

تو بودی ، تو لحظه های زهرا همیشه بودی

مبارکمون باشه فامیلِ دوماد : )

+

هعی قصه ی تلخ این روزها ی دنیای ما ...

دیگه تو آآآآه ِ تلخ بودن نکش دختر :)

چقدر خوب است که همیشه در زندگیتان کسی را داشته باشید که حتی در نبودنش هم باعث لبخندتان شود!
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

یحتمل خوب ه آقااا

ان شالا به دوست داشتنتون برسید :)

الهی روی بنما تا روی کسی ننگریم ودری بکشای تا بر در کسی نگذریم.
مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

آمین...

سالها کنار جاده ها نشستم و عابران برای پای پینه بسته ام کفش اوردند اما هیچ یک ندانسنت من محتاج همسفرم نه کفش ....

اگه به ما باشه همسفرم نمیخوایم

امیدواریم زودتر احتیاجتون مرتفع بشه :)

ممنونم الـــــــــــــــــــــــــــــــــــی نازنینم ♥

یورولکام :)

فرشته 1392/07/03 ساعت 15:20

سلامممم
الیییییییییییی
خیلی بی انصافی دختر ....
ترا به خدا دیگر این کار را نکن...........

ببخش فرشته
باشه؟
برات ایمل فرستادم
یه نگاه بهش میکنی ؟
:)

اووووووووووووووووووف الــی بعد از خیلی وقت دیشب آمدم اینجا
نبودی
نبود
هیچی نبود
بعد ترسیدم
ترسیدم رفته باشی
قبل از اینکه ببینمت
ترسیدم
خیلی ترسیدم
که از دستت بدهم قبل از اینکه به دستت آورم

خوشحالم که هستی

نترس کولی
من اینجام
اینجام تا خودم بترسونمت :)
یه درصد فک کن حتی اگه گم و گور هم بشم بستنی ای که قراره بهم بدی را از دست بدم
خوشحالم که خوبی عروس خانووم :)

فاطمه 1392/07/03 ساعت 18:12 http://yadegari20.blogfa.com

نگرانتون بودیم بانـو
دیروز وبلاگتون باز نمیشد! :(

ببخش فاطمه

بگو خوب :)

رویا 1392/07/03 ساعت 20:38 http://royaddd.blogfa.com



چرا وا نمیشد وبت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



+صدای جیغم میاد؟؟؟ :)) :D

حتی در گوشم را هم نگرفتم که کر نشم
بذار کر شم
حقمه
میدونم رویا
بلندتر جیغ بزن سرم
:|

خیلی هم فرق کردن ... حالا اون آدم هایی که هنوز تو فاز قدیمان موندن سرگردان........
تو ی وبی دیدم یکی پرسید چرا الی وبش را بسته؟:(
دلمان ریخت خدا رو شکر اینجا نبود:)))

همه چی فرق میکنه
حتی خودمون
حتی رفتارمون
حتی اعتقاداتمون
حتی...
باز ما چند ساعت دختره بدی شدیم همه جا را پر کردند آبرومون را بردند؟؟
حواستون به دلتون باشه که برای نبودن ه الی نریزه :)
خوبی مهرگان؟

فرشته 1392/07/04 ساعت 09:23 http://maaheasal.blogfa.com

موافق این امرم ، از همین تریبون اعلام آمادگی میکنم برای تحویل آدم ها به دیگری ، من درین امــر استعداد ویژه ای دارم

الی دختره خوب ، همیشه خوب باش

دستتون درست
اونوقت چه جوری تحویلشون میدید؟
گمرکی که نمیخواد؟
:)
بگردم که چقدر فشته ها مون زیاد شده
نکنه اینجا بهشته و من مــُردم؟؟؟

کاش تو مامان من بودی الی

حالا بابا از کجا بیاریم؟؟

نگار 1392/07/04 ساعت 21:43 http://respina94.blogfa.com/

راست می گویی الی اما...
این ها را من و تویی می خوانیم که هم چنان جزو همین فرزندانی هستیم که تو از آن ها یاد کردی...
این فرهنگی که تو از آن دم می زنی باید در سطح جامعه ی ما پر بگیرد نه فقط در ذهن های ما...

جامعه یعنی ما
باز نندازیم گردن جامعه
باشه؟
جامعه یعنی ما
یعنی مامانم که یادم داده یا نداده
یعنی بابام که یادم داده یا نداده
یعنی خونواده م
یعنی ما
:)

صبا 1392/07/05 ساعت 09:17 http://saadkaaf.blogfa.com

سلام
وقتی کامنت گذاشتین واسه آخرین پستم نمی دونین چقدر شوق تو دلم جمع شد. اولین کامنت شما بود... شایدم قبلا گذاشتین اما بدون آدرس. اومدم اینجا و تو این پست اسم خودمو دیدم. شاید باورتون نشه چقدر بهم شادی بخشیدین . باورم نمیشد ممکنه خواننده ی خاموشی هم داشته باشم. دوست دارم از همین راه دور از این دنیای مجازی دستای گرمتون رو بگیرم و ازتون تشکر کنم برای اینکه بهم باور بخشیدین هنوز خیلی چیزا هست که باید در مورد آدمها یاد گرفت... خیلی چیزها... ممنونم. با افتخار در کلبه ی حقیرانه ی من لینک شدین . شاید این حداقل کار ممکن باشه اما من تا عاشق نشم... نمی تونم کسی رو لینک کنم... دست خودم نیست... و من عاشق شدم... از همون اولین جمله ای که فرستادین... ممنونم

صبــا اسم قشنگی ه میدونستی؟
خیلی قشنگ ه
من را یاد دختر دوست بابام میندازه که وقتی بچه تر بودم بهترین دختر کوچولویی بود که میشناختم
چند باری خونده بودمت
قشنگ مینویسی صبا
خیلی قشنگ
و من زل زده بودم به کلماتت
و میشنیدم
صدای صبا رو
صبـــا تو خوبی
خیلی خوبی
میدونستی ؟

هر کی ندونه تو که میدونی چقد ر دل تلخم ...

میدونم زهرا...

شیرین باش

شیرین شو

باشه ؟:)

سلام الی ...سلام...

سلام فرشته :)

ملوان زبل 1392/07/05 ساعت 16:18

دفتر دستک دختر و پسرم
مردم از خنده
......................
فوق العاده بود.جدا از طنزی که توی جمله هات بود که حرف نداشت فوق العاده نوشته بودی

استغفرالله ربی و اتوب الیه!!
حالا شما اَکـِهـِی دست بذار روی همونجا که مورد شرعی داره ها ملوان زبل.
همیشه به خنده آقااااا :)

فوق العاده خوندید

و البت که من دختره خوبی ام!

107..... 1392/07/07 ساعت 18:54 http://www.bigane22.blogfa.com

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود .
اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد .
آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند: از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .
بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می گرفت .
مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت این پارک دریاچه زیبایی داشت . مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند .
درختان کهن منظره زیبایی به آن جا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. مرد دیگر که نمی توانست آن ها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی می کرد.
روز ها و هفته ها سپری شد ......
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود .
پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .
مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند .
پرستار این کار را برایش انجام داد
و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد .
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند
تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد .
حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند. هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد.
مرد پرستار را صدا زد و پرسید:
که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟
پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند.



شاد باشی و پایدار[گل]

بسیار مشعوف شدیم ها :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد