_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خستــــــه بـــــودی شبیــــه آن اتـــوبـــوس ...

هوالمحبوب:

این آدمهایی که وقتی میبینند خسته و کوفته از کار روزانه ای و از قیافت زار میزنه جون و رمق نداری و منتظر اشاره ای تا پس بیفتی و حتی بمیری یا یه عالمه بار و بنه و خرید دستت ِ و داره از سر و کولت خستگی میریزه و یا بچه بغل ایستادی توی انبوه جمعیت و با هر ترمز هی خودت میری توی حلق طرف مقابلت و برمیگردی بیرون و بچه ت میره توی حیاط و برمیگرده یا وقتی میبینند شیکم محترمت وسط اوتوبوس ولو شده و بقیه ی هیکلت آخر اوتوبوس ِ و این دفعه با هر ترمز ملت میاند توی شیکمت و برمیگردند به پوزیشن اولیه شون و بعد تمام قد از جاشون بلند میشند و صندلی اتوبوس را بهت تعارف میکنند و وقتی بهشون میگی راضی به زحمت نیستی و راحت باشید تو رو خدا ،اصرار میکنند که به اندازه ی کافی نشستند و یکی دو تا ایستگاه دیگه پیاده میشند،آدمهای با شعوری هستند!

الــــــــی هستم ،یک عدد بیشعــور !

الـــی نوشت :

یکـ) آدم اســــت دیگـــر!

دو) رهــا همیشه ی این موقع ی سال زیادی خوب مینویسد!

سهـ) خبرت هست که بی روی ِ تو آرامم نیست...؟!

نظرات 18 + ارسال نظر
آنیل 1392/11/15 ساعت 00:12 http://papli-z.blogfa.com

ما که هر دفعه سوار شدیم پر بوده ، اصلا فرصت نشده که شعورمون ُ به رخ بکشیم یا تازه بفهمیم که بیشعوریم :دی

ولی ما در هر فرصتی شعور و بیشعوریمون را به رخ میکشیم :)

به ما میگند فرصت شناس ِ خفن

من بهت افتخار می کنم الی: کل پاراگراف اولت یه جمله بود !!! مثل همون جمله ی دوم پاراگراف اول اون یکی پستت که نقاشیش خیلی قشنگ بود !

پاراگراف دومم هم یک جمله بود .الان شمردم دیدم کلن دوتا جمله نوشتم!باز بیایند بگند چرا اینقدر طولانی مینویسی.بفرما اصن دوتا جمله شد

هر چقدر هم همه ی نقاشی های دنیا جمع بشند و بخواند خودشون را به رخ بکشند ،به یک هزارم ه نقاشی های ساره مون نمیشه

آوا 1392/11/15 ساعت 09:44 http://Coraline.blogsky.com

نفسم بند میاد وختی یه جمله از پستت رو میخونم
خو عسیسم یه تنفسی بده اون وسط

اصی خوبیش به این آخرش نفس عمیق بکشی خب :)

[ بدون نام ] 1392/11/15 ساعت 10:02

نشانم داد چشمانت خدایى را که در دین است
و دانستم که او هم بى گمان موهاش زرین است

نمیدانم چه پیوندیست بین چشم و لبهایت
که در چشمت عسل دارى ولى لبهات شیرین است

درون سینه ى سنگین تو عشاق جان کندند
که حالا با شکوهى مثل دیوارى که در چین است

زمانى عشق شیرین کوه ها را جابه جا مى کرد
و حالا تیشه ى فرهاد بر این عشق خوشبین است

بدان تقدیر جز این نیست باید مال من باشى
تو زیبایى پرى تاوان زیباییت سنگین است

نمیدانم چه پیوندیست بین چشم و لبهایت

که در چشمت عسل دارى ولى لبهات شیرین است ....

خیلی قشنگ بود فرشته :)

[ بدون نام ] 1392/11/15 ساعت 10:03

جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را
بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را

بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن
به شدت دوست دارم این مدل بنده نوازی را

تمام پاره خط های تنم را قطع کن با وصل
بر اندازیم این قانون خط های موازی را

فقط تو می توانی قاتل یک شهر باشی، بعد
به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را

بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم
که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را

دهان دائم الخمرِ خُمت را بسته تر کن باز
بیا از رو ببر یکجا، زکریاهای رازی را

خوش بـه حال پیاده روهایـی کـــه در انبـــوه عابران هستی...

[ بدون نام ] 1392/11/15 ساعت 10:08

چه حالی دارد آن بالا، زمین را زیر پر دیدن!
پرنده بودن و خود را رها از شور و شر دیدن!

چه حالی دارد آن بالا، میان فوج لک لک ها
تو باشی و تو و خود را رها از بال و پر دیدن!

از آن بالا، هزاران مرد و زن را آدمک چوبی
هزاران خانه را کبریت های بی خطر دیدن

چه حالی دارد آن بالا به دور از هر چه باداباد
درنگی خویش را از رنج دنیا بی خبر دیدن!

دلم گیر است و دلگیرم، دلم خون است و دلخونم
از این یک عمر خود را بیقرار یک سفر دیدن

"بدان پروانه می مانم که افتد در چراغانی"
سرم گرم است و سرگرمم به این در شعله گردیدن

خداواندا! چه حالی می کنی وقتی از آن بالا
مرا می بینی و ما را به چشم کور و کر دیدن

تو دریا را به چشم مختصر دیدی و اشکی شد
چه می بینی مرا از اینهمه شام و سحر دیدن

مرا شک می کنی، آوارگی های مرا حتی
چه حالی می کنی از کوچه ها را در به در دیدن

چه حالی دارد آن بالا؟ خدایی کردن و خود را
از آشوب زمین و حال مردم بی خبر دیدن؟

تو آن بالایی و شیراز را یک نقطه می بینی
من این پایین، پیِ هر نقطه را شیرازتر دیدن

تو شاعر نیستی اما گمانم خوب می فهمی
امید نوبهاری بودن و زخم تبر دیدن

هجوم چارفصل درد را بر باغ بی برگی
تلاش دستهای باغبان را بی ثمر دیدن

تو شاعر نیستی اما گمانم خوب می فهمی
صدای ناگزیر شاعری را شعله ور دیدن

شبیه حسرت یک شاخه مریم مادری کردن
مسیح زخم را مصلوب مشتی بی پدر دیدن

نمی خواهی که در دنیا کسی جای خودش باشد
ولی تلخ است، باور کن، خسی در چشم تر دیدن

بیا مردی کن و خورشید را جای خودش بنشان
که من دلگیرم از خورشید را بالای سر دیدن

بیا بمان و بیا و بخوان؛ بیا و برقص

وگرنه جای مرا این میانه تنگ مکن

بله اینم میشه
تو این اتوبوسای شرکت واحد که هستی به هیچ عنوان آب تو دلت تکون نمی خوره انقدر که لامصبا راحتن مخصوصا این فنری قدیمی ها سر اتوبوس میره یه طرف تهش میره یه طرف
اقدر خوبه تمام منفذاشونم که باز قشنگ هوای تازه میزنی بر بدن .

آقا من توصیه میکنم شما را نیز به بیشعوری!
جزاکم الله خیرا

گیسو 1392/11/15 ساعت 12:17

الی من تا حالا سوار اتوبوس خط واحد نشدم ولی این شعر تقدیم به اتوبوس نشین ها .
دیدم اتوبوس خط واحد..........ایستاده سر کوی مجاهد
سگ دو بزدم به کوچه و دشت....شد زمین شش آسمان بشد هشت

هر طور که بود به خط رسیدم....از شور و شعف خرقه دریدم

چون صحنه ی داخل را بدیدم........کف خون بزدم ز جا پریدم

بازاری که بوده نام آن شام...................دیدم اتوبوس بکرده ناکام

مردمان شهر به هم چپیده... ..............بحر به کوزه ای که کس ندیده

از حضرت فیل مدد بجستم..................جوگیر بشدم شدم چو رستم

پنج و شش نفر را زیر گرفتم....................از جذر خودم ریشه گرفتم


تا سوار شدم بسته بشد در......................گیر کرده به در دو پا وچار سر

گفتا به من آن شوفر جاهل ....................شهروندی و کارت *بکش اراذل

با سرعت بس عجیب و کمیاب ..................لاکپشت کیلومتر به ساعتی خواب

آغاز بشد سفر به مقصد........................هر نفر کرایه گشته سیصد!!!!!

ناگه نگریستم به خیابان......................دیدم دو سه پیرمرد خرامان

با والکر و ویلچری به سرعت......................از کنار ما گرفته سبقت

یک فشن پسر با تیپی نادر...............................تصویر لباس او جنیفر

چشمکی بزد پسر به ناچار.....................دختر ی که پاس بکرده آمار

پرسید پسرک نام همان دخت..................از قضا شنیدم که به او گفت

تو به من بده آدرس ایمیل...........................میخرم برایت رژ و ریمیل*

روی بکرده بر آن دو اراذل............گفتم:"دوست بزرگوار اتوبوس یک مکان عمومی است شهروند عاقل"

پایین باید یه دونه علامت * میزدی مینوشتی :ریمل:نام یک وسیله ی آرایشی زنانه!!!

من توی نسخه اصلیش دیدم که میگما :))

+شما قشر پولدارید که سبد کالا هم بهتون تعلق نمیگیره!چه میدونید از ما قشر بدبخت بیچاره آخه!

سلام حالا که شناختی طرفت الی امروز فهمیدم نی نیم یک ماهش

به سلامتی و دل خوش!
چه این زمستونیه باروری زیاد شده ها

سلام

حالتون خوبه؟

چه خبر؟ کم پیدایید!

دنبال یه لقمه نون حلالیم آقا!

حالا مگه تو جا نمی دی بشون که خودتو فاقد شعور خطاب می کنه دختر خوب؟

منو دیدی تو اتوبوس بم جا میدیا گفته باشم

دور از جونتون بعله!

در ضمن فقط هم زین پس واسه پیر زن ها از جام بلند میشم به شرطی که من را واسه نوه و فک و فامیلشون بگیرند!

حاج خانوم شوما بودی میخواستی بشینی جای من ؟

mamad 1392/11/15 ساعت 22:09

از لگدکوب حوادث عمر دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم

ققنوس از خاکسترش سر بر نخواهد داشت

پروانه وقتی سوخت خاکستر نخواهد داشت:|

/اقااااااااااا اینگار منم یخته فقط یخته ، باشعورم
ولی الی خانوم یه چیزه دیگه این

همین یخته هم خودش خیلیه

The Lives Of Others

تنکس!

eli 1392/11/16 ساعت 01:51 http://delemantoromikhad.blogfa.com

دوست دارم وبلاگتو
و صداتو
اگه دوست داشتی بیا پیشم و اگه مایل به تبادل لینک بودی مطلعم کن
هم نام من

با تشکر ...

بنده نوازی می فرمایید

استادا!

ینی من عاشق پستای کوتاهم الــی!
یه استاد ادبیات داشتیم، دکتر کتابی با اون لهجه اصفهانی خوشگلش همیشه بهمون می گفت: روده درازیا نکونیند!

عشقتون مستدام

آره

بیا یه نوه دارم بیگیرمت راحت شی از این صف طول و طویل خواس ت گ اران

دست و پنجه تون درد نکنه مادر :)

ماشینم داره یا باس با هم بریم سوار اتوبوس بشیم باز؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد