_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دیگـــــــر بلــــــد شـــــدم کـــه بهـــــــانــــه نیـــــاورمـــ ...

هوالمحبوب:

دیــــــگــــر بلـــــد شــــدم که خــــــداحــــــافـــظـی کنـــــم

دیگـــــر بلــــــد شـــــدم کـــه بهـــــــانــــه نیـــــاورمـــ ...

من که میگویم دزد خوبی بود.نه اینکه چون ما را گردانده بود و باعث شده بود ما زیرزیرکی بخندیم و خوشحال باشیم که چنین آدم مهمانواز و مهربانی به تورمان خورده،یا اینکه چون ما را برده بود آتشکده و کلی برایمان از قدمتش حرف زده بود و تعریف کرده بود.نه!حداقلش این بود که مثل بقیه ی دزدها غافلگیرمان نکرده بود.به ما فرصت داده بود که در مورد از دست دادن چیزهایمان فکر کنیم.به این فکر کنیم که اگر قرار به نداشتن و از دست دادن باشد باید چه کار کنیم؟درست است که توی دلمان حرص خوردیم و حتی فحشش دادیم.ولی دزد خوبی بود...!

... نیاسر را گشته بودیم.آبشار را دیده بودیم و موقع عکس گرفتن رفته بودیم زیرش و ذوق مرگ و خیس شده بودیم.رفته بودیم همان گلاب فروشی که آن سال با احسان و شهرزاد رفته بودیم و دخترک مرا شناخته بود و حرف انگشترم را پیش کشیده بود و چند تایی عرق نعنا و دارچین و گلاب ِ چند لیتری خریده بودیم.از همان مغازه که آن سال احسان برایم ترشک خریده بود رب تمشک خریده بودیم و قره قوروت و از کمی بالاتر مسقطی و قرار شده بود همه اش را شب بخوریم!همه را کیسه کیسه کرده بودیم که زیاد حملش سختمان نشود و عازم برگشت شده بودیم که ما را تاکسی سوارون دیده بود و گفته بود:کاشان؟ و ما گفته بودیم بعله...!

سوارمان کرده بود و خریدهایمان را توی صندوق عقبش جای داده بود.پرسیده بود از کجا آمده ایم و کجا میخواهیم برویم و اصلن کجا رفته ایم.وقتی فهمیده بود فقط آبشار رفته ایم خندیده بود که این همه راه برای آبشار آمده اید؟ و گفته بود در عوض ِ تمام مهمانوازی هایی که دیگران در حقش کرده اند ما را میبرد آتشکده و غار رئیس که تا به حال نرفته ایم.ما هم خندیده بودیم.یواشکی!زیرزیرکی!که چه خوب که آدمها هنوز مهربانند و من یواشکی به احسان که همراهمان نبود غر زده بودم که چرا تا به حال مرا نبرده بود غار رئیس که حالا یک آدمِ غریبه من را ببرد و تازه ذوق هم بکند!رفته بودیم آتشکده.با ما پیاده شده بود و موقع گذاشتن ترشکی که قرار بود در راه برگشت بخوریم روی صندلی ماشین،گفته بود هیچوقت به کسی اعتماد نکنیم و ما او را جزو هیچ کس ها حساب نکرده بودیم و تعارف تکه پاره کرده بودیم که آقا قابل شما را ندارد و گفته بود چه حرفها!برایمان توضیح داده بود که چند هزار سال پیش اینجا چه خبر بوده و ما را تنها گذاشته بود که عکس بگیریم و رفته بود لب چشمه دستهایش را بشوید و ما یواشکی به هم گفته بودیم که اگر ترشک هایمان را بخورد چه کنیم و باز خندیده بودیم.باز سوار شده بودیم و رفته بودیم غار رئیس.میگفت غار آدم کوتوله ها بوده.انگار راست میگفت از بس سقفش کوتاه بود و عین لانه ی خرگوش پیچ و واپیچ.گفته بود اگر بلیط خواستند برای ورود برویم از او که میخواهد کنار ماشینش چای بخورد و استراحت کند کارت مستمری رایگان بگیریم و ما پیش خودمان گفته بودیم در دیزی باز است و حیای گربه کجاست و خودمان پول داده بودیم و غار را نیم خیز گشته بودیم و باز موقع شستن دست و پاهایمان که گلی شده بود به این فکر کرده بودیم که اگر ترشک هایمان را بخورد چه کنیم و خندیده بودیم.

شماره اش را داده بود که گمش نکنیم.زنگ زده بودیم که ببینیم کجاست و جواب نداده بود و هول برمان داشته بود که اگر ترشک هایمان را برداشته باشد چه کنیم و خودش زنگ زده بود که رفته آب جوش بگیرد و ما نفس راحت کشیده بودیم و خندیده بودیم.

منتظر مانده بودیم و برنگشته بود و پیام داده بود که توی راه است و ما به مرامش آفرین گفته بودیم و خندیده بودیم.زنگ زده بود که بین جمعیت گیر کرده و هی وقت ما را تلف کرده بود و سوزانده بود که نزدیک ساعت شش شود که موعد بلیطمان است تا اینکه عطای گلاب و رب و قره قوروت و مسقطی و ترشک مان را به لقای ببخشیم و با عجله برویم و فرصت نکنیم دنبالش بگردیم و او با خیال راحت در چند قدمی مان برای ترشک و قره قوروت و رب تمشک و گلاب دیگران نقشه بکشد و ما در انتظار،سکوت کرده بودیم و این بار نخندیده بودیم.

هی قدم زده بودیم و منتظر مانده بودیم که اگر واقعن همه را برده باشد باید چه کنیم و به این نتیجه رسیده بودیم که آن کسی که ضرر کرده اوست که خودش را خراب کرده و باعث و بانی تمام بی اعتمادی مِن بعد ما به آدمهای دیگر است و ما فقط هفتاد هشتاد هزارتومنی از دست داده ایم و به جهنم که در این فلاکت پول علف خرس نیست و یا چرک کف دست است و باز خندیده بودیم!

دزد خوبی بود که به ما فرصت داده بود که در مورد از دست دادن چیزهایمان فکر کنیم و من درست مثل تمام لحظه ها و دقیقه ها و ثانیه هایی که به ترک کردن و از دست دادن مهم های زندگی ام فکر کرده بودم و توی دلم درد کشیده بودم و اشک ریخته بودم و بعد به خودم دلداری داده بودم که باید صبر کرد و با تمام اهمیتش مهم نیست،این بار هم بعد از آن چند دقیقه انتظار که زنگ بزند که در راه است،زمانی که مطمئن نبودیم که مورد دستبرد قرار گرفته ایم به این نتیجه رسیده بودم که اگر نداشته باشم هم با تمام اهمیتش مهم نیست و باید صبر کرد و تجربه کرد و محتاط بود و لبخند زد...!

دزد خوبی بود...!حداقلش این بود که مثل بقیه ی دزدها غافلگیرمان نکرده بود.به ما فرصت داده بود که در مورد از دست دادن چیزهایمان فکر کنیم.به این فکر کنیم که اگر قرار به نداشتن و از دست دادن باشد باید چه کار کنیم؟درست است که توی دلمان حرص خوردیم و حتی فحشش دادیم.ولی دزد خوبی بود...!

روز مبادا نوشت:

یکـ) اگر یک روز آمدم و اینجا نوشتم که چیزی یا کسی را که برایم به اندازه ی دنیا می ارزد را از دست داده ام و دیگر ندارم،حتی اگر آمدم اشک ریختم و یا بغض هایم را ردیف کردم،دلداری ام ندهید!من همه ی آنچه را که باید در مورد از دست دادن و دست کشیدن بدانم، میدانم.من آدم ترک کردن همه چیز و همه کس -اگر که او بخواهد- در سی ثانیه ام.فقط بسته به اهمیت آن چیز یا فرد،کمـی طول میکشد تا خودم را جمع و جور کنم.برای منی که دنیا را دلداری میدهد،دلداری دادن بی معنا و درد آور است :)

دو) دو سال پیش درست همین روزها اینقدر گوشش داده بودم که بدون گوش دادنش نمیتوانستم نفس بکشم.امروز فرشته باز مرا برد به ایـن.

نظرات 40 + ارسال نظر
رز 1393/02/13 ساعت 20:50 http://nakhonaks.blogfa.com/

چه دزد خوبی بوده که مثل بقیه ی دزدها غافلگیرتان نکرده و به شما فرصت داده بود که در مورد از دست دادن چیزهایتان فکر کنید.......

الی عزیز دلم برای خودت و نوشته هات تنگ شده بود

دزد ه خوبی بود

اردی بهشت فصل رز ه :)

اردی بهشتت مبارک رز ...تو اگه گفتی کجایی نیستی؟

دزد دزده
نامرد بی انصاف

دزد ه نامرده بی انصافه خوب

شازده کوچولو 1393/02/13 ساعت 22:28

خیلی جالبناک نوشتی الی.
آره واسه تویی که دنیارو دلداری میدی,گهواره زمین کفایتت میکنه.همیشه شاد باشی دختر شعر

حتی زمین هم نه :)

همین که خودمون رو از خودمون نگیرند کافیه :)

از این طرفا شازده کوچولو؟

[ بدون نام ] 1393/02/13 ساعت 23:23

یکساعت و نیمی هست که دارم مدام گوش میکنم...

میبینی کارادا ؟

منم نمیخواستم گوشش بدم اما شد دیگه :|

من گم شده ام...
از یابنده تقاضا می شود مرا به حال خودم رها کند...

اصلن ما از کوچه بغلی میریم که یهو حتی از روی کنجکاوی هم نخوایم بیابیمتون :)

لیلی 1393/02/14 ساعت 02:07 http://zangareh.blogfa.com/

عالی بود این نگاه الی عالی ..
این پست را میخرم هرچند قیمت ندارد ..

کلن همه چیز اینجا هر چند ناقابل،یور ولکامتون باشه :)

نجوا 1393/02/14 ساعت 08:55 http://atashehdell.blogfa.com

خوش بحالت
من هر کی ترکم کنه تکه ای از دلمو با خودش میبره

بس که هر تکه آن با هوسی رفت ، دلـــــم

نسخه دیگری از نقشه ایران شده است

+یعنی میخواین بگین ما دل نداریم دیگه

++این هر کی شامل عباس آقا،خواهر و برادر و خانواده ای که دوستش دارید هم هست نجوا؟یا فقط همون هرکی ؟

دارا 1393/02/14 ساعت 20:08

حالا بیا و خوبی کن!
آقای راننده میدونسته این هله هوله روستایی، مملو از هلیکوباکتر است که سالها اسیرتون میکنه (اگر خیلی زود سرطان معده نگیرید)
از طرف دیگه میدونسته اگر بهتون موضوع رو بگه، میزنید زیر خنده و در گوش بهم میگین *چه سوسوله*.
پس بهترین راه این بوده که از دسترستون خارجش کنه.
وگرنه دزد که شماره موبایل نمی ده به کسی!

حالا دیگه اینجوری تصورش کنین تا دلتون خیلی واسه هله هوله ها نسوزه!
البته مختارین!

شماره ی ایرانسلش رو که روی یه کاغذ بدون اسم نوشته بود از داخل جیبش در اورد و گفت به چشم کارت ویزیت نگاش کنید!.گمونم گذاشته بود برای طرفداراش وقتی میخواد باهاشون در تماس باشه و خودش را به هر اسمی خواست قالب کنه :)

خب راستش ما در دیده ی دزد ننشستیم که ببینیم به ماجرا اینطور هم میشه نگاه کرد.به هرحال دست و پنجه ی اون و شما با هم درد نکنه :)
+بابت تصحیح غلط املاییمون هم ممنونیم آقا.ما از اون اول هم شاگرد خوبی نبودیم

ساره 1393/02/14 ساعت 20:24

چه چیزای عجیبی رو دزدیده!
من هروقت چیزی اینطوری ازم برده میشه ، اطمینان دارم که باید از زندگیم بیرون میرفته. مهم نیست چی بوده و چقدر وابسته ش بودم. مهم اینه که من ظرفیت از دست دادنشو داشته باشم. قوی ترین آدم دنیا کسیه که بتونه هرچیزی رو از دست بده و باز هم محکم و استوار، باقی بمونه... این جور مصیبت ها (مصیبت به معنای آنچه که به انسان اصابت کرده!) شانسی نیست. حتما حکمتی توش بوده که حواست رو به یه چیزایی جمع کنه. که یه چیزایی رو یادت بندازه.

حواسم رو جمع کرد.حواسمون را جمع کرد به یه چیزای دیگه.به یه کسایی دیگه.
به اینکه وقتی همدیگه رو داریم مهم نیست همه ی دارایی مون رو هم به خیال خام خودش ببره.
همه ی دارایی مون توی دستای همدیگه بود و اون خوش خیال خبر نداشت :)
واسه همین میگم دزد خوبی بود چون موقعی که از دست میدی میگردی دنبال اون چیزایی که داری و ما یه چیزی و کسی رو داشتیم که بیشتر از تموم دنیا می ارزید :)

نجوا 1393/02/14 ساعت 22:11

دل داری دختر
خوبشم داری
اما اینکه یاد گرفتی صبور باشی خیلیه
نه عباس آقا قربونش برم که هر کی نیست
هنوز پیشمه البته هنوز

معلومه که عباس آقا هرکی نیست!
عباس آقا که بره با دل کاری نداره که بخواد یه تیکه ش رو بکنه یا نکنه.
وقتی میره خودتم با خودش میبره،چه بخوای چه نخوای.
چه اعتراف کنی چه نکنی.

خدا رو شکر.خیالم راحت شد دل دارم اما خب دل ما گول خورش ملسه

میگم اِلــــی خانوم ماشاءالله برای هر کامنتی یه پاسخی در آستین داریدا !!
خدا حفظتون کنه، پیر شی دخترم

والا ما توی آستینمون چیزی جا نمیشه.البت خیلی دوس داریم از این آستین کیمینو ها داشتیم توش کلی چیز میز جا میشد :)

زنده باشید پدرجان :)

شوخ شب 1393/02/14 ساعت 23:33 http://shokhi.blogsky.com

دزد ِ عاقل می کشد اول چراغ ِ خانه را....
چراغ ِ خانه ی دلت خاموش شده؟!

والا یه چراغ بغل دستمون بود اونقدر نورش زیاد بود کلن مبهوت اون بودیم چیز میزمون رو بردند:)

باهری 1393/02/15 ساعت 00:43 http://baheri54.blogfa.com/

سلام

شاید تنها اثر مثبت وجودی دزدها همین باشد که ... داشته های این دنیایی مان را روزی از دست بخواهیم داد...پس نباید به آنها دل ببندیم.

دزدها محسنات زیادی دارند،شاید یک روز دلمان خواست دزد شویم باشد که رستگار شویم :)

banuye nuro ayne 1393/02/15 ساعت 02:35

belakhare neveshtish ...
o baZz
khanDidish : D

1) az un 30 saniyehayi ke nafass gire o majburi ta a khare omret tangi nafas begiri dg are va man asan adame khoobi vasse deldari dadan niSstam,,, hichvagHtam nabudam...

دیدی نوشتم؟

فک کنم خوب نوشتمش ،نه؟

از همون آب خوردن ها که میپره توی گلو وسالها سرفه میکنی:|

مهم حفظ ظاهره،که ما خوب بلدیم بانو،مگه نه؟

بودنت خودش دلداریه،نباس که حتمن حرف بزنی که :)

شازده کوچولو 1393/02/15 ساعت 07:29

ببخش که جزو خواننده ها ی صامت بودم.هستم.همین ورا

اصلن خواننده باس صامت باشه،توی دوره های تند خوانی هم همینو میگند.میگند اگه بلندبلند بخونی سرعت خوندنت کم میشه.
منم خودم صامت میخونم بلند نظر میدم

تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها

بیـــچاره بمی هـــا و غــــم ِ نرخ ِ رطب ها

دنبال دو رج بافـــه از ابریشم مویت

تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها

قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است

قنداق تفنگ همـــه مشروطه طلب ها

از عکس تو و بغض همین قدر بگویم ....

دردا که چه شب ها ... که چه شب ها... که چه شب ها...

قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را

با سینــه ی پر آه به تابیدن تب ها ؟

گفتم غزلی تا ننویسند محال است :

ذکــــر قد سرو از دهن نیم وجب ها

دلمون رطب خواست!

امشب دلمون هوس رطب کرده

عاشق شده از عشق تو تب کرده

صدا دستا نمیاد

دست دسسسسسست

حالا میام وسط

خانوم شوما بار شیشه دارید اجازه بدید بقیه ی مجلس رو گرم کنند شوما بشینید به تماشا :)

mamad 1393/02/15 ساعت 10:15 http://jabarotttt.blogfa.com

salam
u hamishe be ma lotf dari
علت کم حرفی لب هات می دانم که چیست
از رطوبت می شود کار نمکدان سخت تر

من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق:)

سلام الی :)

احوالات عالیه رویا ؟:)

نگار 1393/02/15 ساعت 21:23 http://chand-khat.blogfa.com/

دزد...
عجب کاری کرده...

دزده خب!

دزدی میکنه دیگه :)

دوست دارم ترا و می دانم که از این قصه سخت غمگینی

مرد رویای هر شبت را در طالع نحس من نمی بینی


دوست داری که با کسی جز من زین کنی اسب آرزوها را

تا که روزم سیاهتر بشود بسپاری به باد موها را


دوست داری به نم نم باران بزدایی غبار یادم را

دوست داری که با خودت ببری روزهای همیشه شادم را


خواب می بینی از تو دل کندم در پی ات سایه سیاهی نیست

گم شدم در هزارتویی که به تو در انتهاش راهی نیست


برسی ای تمام حسرت من کاش روزی به آرزوهایت

تا که هر دو به کام دل برسیم جان دهم روی دار موهایت


از تو دلگیر نیستم بانو ، دلت از من اگر فراری شد

این گناه پرنده نیست اگر قفسی عاشق قناری شد


تو برو با هر آنکه می خواهی من و این بار مانده بر دوشم

از من اما نخواه دل بکنم از عروس خیال آغوشم


ای بنا کرده سرنوشتم را بر گسلهای شاید و ایکاش

من همیشه به یاد تو هستم تو اگر خواستی به یادم باش

تو کنجِ خانه نشستی که اعتراض کنی

به دختری که در این اعتصاب بی‌ رحم است

شازده کوچولو 1393/02/16 ساعت 08:40

منم بلند بلند میخونم و سر در جیب مراقبت و مکاشفت فرو میکنم و می اندیشم و می اندیشم و می اندیشم که
چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت....

والا ما از اون جا که از جیب ها نداریم،سر گریبان فرو میکنیم و گاهن هم می اندیشیم البت اگه فرصت کنیم و گریبان ما را به خودش مشغول نکنه :|

رویا 1393/02/16 ساعت 10:55

اردیبهشت
17
چهارشنبه
لیلا
..
مبارکت باشه.

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگــی ست ...

چاهارشنبه ...اردی بهشت ...لیلا...رویـــا.

تمومه چاهارشنبه های اردی بهشت مبارکمون باشه حتی اون چاهارشنبه ی اردی بهشت که قراره من هم دیگه نباشم :)

اپم بدو بیااا

منتظرم آژانس بیاد،دیگه پیر شدم از دویدن افتادم :)

زهره 1393/02/16 ساعت 12:11

یعنی اگه یبار دیگه رات بیفته میتونی بشناسیش؟
عجب ادم احمقی بوده
وای ترشکاتو برده کوفت بخوره احمق اصن تو چرا اعتماد کردی؟:((دلم یه چیزه ترش خواست
وقتی ادم یه چیزی رو از دست بده اگه خدا همون لحظه بگه من یه چیزه بهتر میدم از این وعده سر خرمنا نه ها
خود خدا در گوش ادم بگم برای از دست دادن هیچ چیز و هیچ کسی ادم غصه نمی خوره
اگه ته قلب ادم مطمئن باشه میتونه تحمل کنه و حتی بخنده:))
من که بلد نیستم دلداری بدم دختر جان م

آره خب!

هزار سال دیگه هم ببینمش میتونم شناساییش کنم البت اونو فقط خدا میشناسه :)

یه در صد فک کن اومده باشم عزاداره ترشک هام بشم.دو سه روز بعدش رفتم یه دل سیر ترشک خریدم هی خوردم هی غش و ضعف کردم،هی به روح پر فتوحش خیرات فرستادم :)

بیا فشرده تر از خوشه های انگورت

بغل بگـــیر مرا با تمــــام منظــــورت!

بغل بگیر چنان که صدای امواجـــم

رسد به گوش اهالی ساحل دورت

مرا حساب کن از آن هزارها ماهی

کـــــه حاضـــرند بمیرند در دل تورت

تو آن درخت اناری که می مکد هر روز

زساقـه شهد سلیمانـــــی تو را مورت

تو شاهزاده ای از پارس – نامت ایراندخت-

و مــن نــواده ای از تیــــــرگــان شـــاپورت

بگو پیالــه بیارد طبق طبق خیــــام

به پاس خنــده ی عطاری نشابورت

برهنه می شوم و رو به قبله ات بی جان

بیاورد اگـــــــــر عطار سدر و کــــافــــورت

تو اسب سرکش عشقی و دوست دارم من

علف شـــــوم بــــه تمنــــای سبز آخــــورت!

به قطره ای که مکیده ست از تنت ای گل

عسل شده ست سراپــــا تمــــــام زنبورت

به یاد خاطره هـامــان دوباره برپــــا کن

بساط بوسه و لبخند و مجلس سورت

عنان روسـری ات را به دست باد بده

بپاش روی من از نغمه های پرشورت

میان خلــوت آغــــــوش مـن توقف کن

که بوسه ای بنشانم به گیسوی بورت...

که کرده است در این قحطسالی گنجشک

به قتل فاجـــــعه آمیــــز بــوســـه مجبــورت

چنان مباش که فردا مورخان جهان

گهـــی سزار بخوانند و گاه تیمورت

شده ست چنگ من –ای ماه- از قفس سرشار

ببین چــــــه آمــــده بـــر ایــن پلنـــــگ مــغرورت!

خب یهو دیگه سینما هم برو دیگه عروس!

بساط فسق و فجور راه انداختی؟

دستش درد نکنه :| روش جالبی داشته. اول حسابی تا تونسته صنف خودش رو برده زیر سوال و بعد کار خودشو کرده.

پس الـــــــی بی ترشک موند آخرش؟

بوووووووووس بهت دختر :* ببخش که زیاد نیستم

شما خیال میکنی نیستی میس راوی.کلی هم هستی.خودت خبر نداری خانووووم :)

و کار دزدها غیر از دزدی زیر سوال بردن همه است چه برسد هم صنف ها :)

دختر مامان فاطمه

ملیح 1393/02/17 ساعت 15:27 http://www.malih.blogfa.com/

قیمت اون اعتماد خیلی بیشتر از این ها بود ...حیف !

پس لازم شد بگیریمش پدرشو در بیاریم کلی پول هم ازش بگیریم

سلام الی جان خوبی؟زیبا نوشتی دزدو جوری از کاشان اسم به میون اوردی باورم شد شهری که توش درس میخونم جای بزرگیه با همه ی خشک مذاجیش و تضادی که با یه بچه سرما داره یه پسر بختیاری اما بعدش دیدم کاشان فقط سهراب داره و چیزی واسه من نداره جز حال خراب هعی چی میشه نوشت خیلی از شعر شدنت لذت میبرم راستی بهم سر زدی چیزی بنویس که بدونم خونده شدم مرسی

اگه کاشان درس میخونید خوش به حالتون.کاشان یکی از بهترین جاهاییه که به من حس خوبی میده.و مطمئنن اندازه ی قشنگیش بزرگه :)

کاشان حال خراب رو خوب میکنه.تجدید نظر بفرمایید قربان :)

لاله 1393/02/18 ساعت 23:18 http://loco-laleh.blogfa.com

پس همشو خورد؟
منم به سه سوت فراموش میکنم
ولی نمیتونم کاری کنم ک یادم نیاد,این زود فراموش کردن هم ی جور نامردی در حق خودمونه,این الکی فراموش کردنا...

من فراموش نمیکنم
ترک میکنم
همین :)
نامردتر از من خودم :)

س . ک 1393/02/19 ساعت 11:56 http://diagram.blogfa.com

دزد خوبی بوده واقعن ..

دزده خوبی بود :)

از همان روزی که در باران سوارم کرده‌ای

با نگاهت هیـــچ میدانی چکارم کــرده‌ای؟

با تــو تنهـــا یک خیابان همسفر بودم ولی

با همان یک لحظه عمری بی‌قرارم کرده‌ای

جرعه‌ای لبخند گیــرا - از شراب جامدت

بر دلم پاشیده‌ای _ دائم _خمارم کرده‌ای

موج مویت برده و غرق خیالم کرده‌است

روسری روی سرت بود و دچارم کرده‌ای!

تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر

با نگاهت ، خنده‌ات ، مویت ، شکارم کرده‌ای

در خیابان اولیـــن عابر منم هر صبـــح زود

در همان جایی که روزی غصه دارم کرده‌ای

رأس ساعت میرسی ، می‌بینمت ، ردمیشوی....

کـــم محلی می‌کنی بی اعتبــــارم کرده‌ای

من مهندس بوده‌ام دلدادگی شأنم نبود

تازگی ها گل فروشی تازه‌کارم کرده‌ای

در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده‌ام

خوب‌ کردی آمدی....مجنون تبارم کرده‌ای

در ولا الضالین حمدم خدشه‌ای وارد نبــــود

وای ِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کرده‌ای

+

بیا باهم بریم سینما بستنی هم بخوریم :)

من این شعر رو خیلی دوس داشتم زهرا

صبح خونده بودمش

مرسی :)

الان بستنی هات رسیده به پنج تا ها + یه سینما روووش.گفته باشم

کاوه 1393/02/19 ساعت 17:15

چشــم جـــــادویی و موهای رها از روســـــری
روی لب ها رنگ سرخ و شـکل مـوهــــا پـرپـری

مثل شمشیری که با یک ضـربه آدم می کشــد
قاتلـــی، آدمکشی ، اما به طــــــرز دیگـــــــری

تو بــدون شــک چنــان خوبی که در یک ثــانـیه
آبروی جمــع بت هــــای جهــــــان را می بــری

یـا بـه قـــول شـــــــاعران روزگــــــاران کـهــــن
پـرده ی ایمــــان اهـــــل ادعــــــــا را مـی دری


سلام الــــــــــی... عزیز

چه عجب از این طرفها آقاااا :)

رسیدن بخیر قربان :)

در وبلاگ شما چرخی زدم و چند کامنت هم گذاشتم.
ممنون از اشتراک این احساس های بی پیرایه.

اگر فرصت داشتید سری هم به سایت من بزنید. هر چند حال و هوایش با وبلاگ شما زمین تا آسمان تفاوت دارد اما امیدوارم خوشتان بیاید.

با تشکر از چرخش و کامنت و وقتی که گذاشتید

میرسیم خدمتتون حتمن آقااااا :)

شوخ شب 1393/02/20 ساعت 01:12 http://shokhi.blogsky.com

ای شاه بی خیال ِ مست...
با صدای همای بشنو :)

ما صداشون را دوس میداریم :)

زی زی 1393/02/20 ساعت 09:28 http://zizi1364.blogfa.com

الی الــــــــــــــــــــــــــــــــی..
چه اشکها ریختم با این شعر..چه غصه ها..الی....
چرا تمام نمی شود آن روزها..

اون روزها تموم میشه خاطره ش تموم نمیشه

یعنی با اینکه دلمون میخواد دلمون نمیخواد

مهم اینه ظاهرن تموم شده،باطنن هم دست خودمون را میبوسه :|

هنگامه 1393/02/20 ساعت 13:57

زهرا جان تکون نخور من و الی خودمون مجلس و گرم میکنیم

حالا دست دست من و الی رقص رقص

شما به فریضه ی باشکوه رقصتون برسید ما براتون دست میزنیم

هنگامه 1393/02/20 ساعت 13:59

هیچکس نفهمید که « زلیخا » مَرد بود یا زن ....!!!
میدونی چرا ؟؟؟
مردانگی میخواهد !
ماندن، پای عشقی که مُدام تو را پس میزند . . . !!!

خب ایشون معشقوقشون آدم حسابی بوده.دست خودشون نیست :)

بی خیال دنیا و زر و زورش
اردیبهشتت را زندگی کن الی جان

می ترسم از جسارت از دور دیدنت
امــا منـــم...وعــادت از دور دیدنت
خیلی عجیب نیست اگریک زمان شدم
سرخـــورده از خجــالت از دور دیدنت
اما هنوزهم که هنوز است دلخوشم
با شـــوق بـــــی نهایت از دور دیدنت
دنیای تلـــــخ دفتر من شعر میشود
تامی رسم به ساعت از دور دیدنت
امروز هم اسیر همین بیت ها شدم
از دست رفت فـرصت از دور دیدنت...

علی اکبر رشیدی

از دست رفت ...:(

shadii 1393/02/21 ساعت 11:13 http://crazydoctor.blogsky.com

تو اماده ای شاید که در سی،ثانیه همه چیز را از دست بدهی
ولی،
فراموشی داستان دیگری است ،
فراموش نمی شود
می ماند یک جا در یکی از پس کوچه های لوب گیجگاهی مغزت

فراموشیش زیاد مهم نیست که هیچ وقت اتفاق نمیفته

مهم عمله توست که ما هم دختره عملیم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد