_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تـــاریـــخ تــــولــــدم عـــزیـــزم در اصـــــل ...

هوالمحبــــوب :

تـــاریـــخ تــــولــــدم عـــزیـــزم در اصـــــل

بـرگشـــته به روز آشنــــایــی با تــــــــو ...

فیس بوکم را دی اکتیو کرده بودم که مارکز زاکر برگ و دار و دسته اش همه جا داد و هوار راه نیندازند برای تولدم تا ملتی که تولدم را فراموش کرده اند خبردار کنند،توئیترم را هم.با خودم هم قرار گذاشتم توی وبلاگم هیچ ننویسم و در بوق و کرنا نکنم.از همان وسط هفته که گفته بود پنجشنبه میخواهد برود تولد دوستش و هیچ یادش نبود در همان پنجشنبه یک نه نه قمر دیگر هم که من باشم پا روی این کره ی خاکی گذاشته شصتم خبردار شده بود که امسال تولدم از همان سالهاست که باید زور بزنم دختر خوبی باشم و صبر کنم تا بعد مثلن دلم را خوش کنم به "هر کسی ز یادش رفت این تولد بنده ... تا خود قیامت هست رو سیاه و شرمنده!" گفتنم و بعد مثلن خانمی پیشه کنم که مهم نیست تا هم بیشتر خودم زجر بکشم و هم فراموش کننده ی تولدم!

یادش نبود،نه"او "و نه احسان که دلم میخواست یادشان می بود و حداقل برایم بهانه می آوردند که نمیتوانند برای تولدم کاری کنند به غیر از تبریک و یا تبریک هم نه،فقط اینکه به رخ بکشند به یاد داشتنشان را!

شب تولدم برخلاف هر سال،نیمه شب ننشستم به دعا و حافظ خواندن روی گل وسط قالی و سجاده ی قهوه ای رنگ بته جقه ام.همه را گذاشتم برای اذان صبح و فردایی که قرار نبود اصفهان باشم.شب را غمگین گذرانده بودم و به خودم گفته بودم مردها هیچ وقت هیچ تاریخی را به خاطر ندارند الا تاریخ چک ها و قسط ها و سر رسید بیمه اتومبیلشان و من اولین زن دنیا نیستم که تولدم فراموش میشود و نباید آنقدر ها هم سخت بگیرم و هی به خودم دلداری های مثلن منطقی میدادم.

صبح با احسان کل کل کرده بودم وقتی که خواسته بود امروز نروم و نگفته بودم شرم آور است که تولدم را فراموش کرده.راه افتاده بودم سمت قم،آن هم ساعت هشت صبح و دلم خواسته بود بروم پیش معصومه و هدیه ی تولدم را از او طلب کنم.هیچ کس منتظرم نبود و دلیلی نداشت عجله کنم.تا شب وقت داشتم برای رسیدن،همین که روبروی ضریح معصومه آرام میگرفتم و چند رکعتی نماز در آن مسجد گنبد فیروزه ای میخواندم و برمیگشتم کفایتم میکرد.راننده هم انگار میدانست عجله ای برای رسیدن ندارم که راه چهار ساعته را پنج ساعت طی کرده بود و چنان آهسته جاده را متر میکرد که داد همه را در آورده بود الا من که دیر یا زود رسیدن برایم مهم نبود.

"او" حوالی ظهر اس ام اس فرستاده بود که شب بد خوابیده و من مثلن دختره خوبی بودم که هیچ نگفته بودم و از او خواسته بودم تا شب هنگام که قرار است برود تولد دوستش استراحت کند. او از اس ام اس اشتباهی که صبح برایش فرستاده بودم حرف زده بود.همان که به کسی گفته بودم:"...عمرن یادش باشه!" و من همه ی وجودم اضطراب شده بود که اشتباهم را ماست مالی کنم که نفهمد امروز تولدم است.گفت دلش برایم تنگ شده و گفتم "من هم !" و همه ی وجودم غصه شده بود وقتی به یاد می آوردم که به یاد نیاورده.برایم همین نزدیکتر شدنم کفایت میکرد حتی اگر نبود، حداقلش این بود که فاصله ی کیلومتری مان کمتر و کمتر میشد.شاید اینطور دلم هم گول میخورد!

دلم نمیخواست در راه خواب باشم.موبایل به دست اس ام اس های "زهرا" که از بیمارستان برایم تولدم را تبریک گفته بود و"فرشته"، همکلاسیه قدیمی ام و شعر تبریک "ساغر "و شادباش "مریم"، اولین شاگرد دوران تدریسم که حالا معلم قابلی شده بود و تهنیت "سمیه" و دست و جیغ و هورای "ساره" و لبخند و آرزوهای خوب "هاله" و دلگیری و مبارک باد گفتن "شهرزاد" و تبریک "سوده "و مکالمه ی 24 ساعت رایگان درون شبکه ای همراه اول که به من هدیه شده بود را زیر و رو میکردم و تشکر آمیز جواب میدادم و به تماس "آزیتا" که مثل هر سال برایم آهنگ"هپی تولد" مینواخت و تبریک "نرگس" و "مادرش" که بسیار دوستش داشتم پاسخ میگفتم که باور کنم خیلی ها تولدم را در تقویم زندگی شان مهم میدانند و دل به دل "او"یم میدادم که تولدم را به یاد نداشت و میگفت دلش برایم تنگ شده و از فراموش کردن احسان حرص میخوردم و به جان نفیسه غر میزدم و خودم را به صبوری دعوت میکردم تا فردا نامحسوس پوست هر دویشان را بکنم!

بالاخره رسیدم."او"یم خواسته بود رسیدنم را خبر دهم که مثلن از نگرانی در بیاید و من روبروی ضریح وقتی با چشمهای پر از اشک هدیه ی تولدم را از معصومه میخواستم رسیدنم را خبر دادم و زل زده بودم به معصومه و به همه ی گناههایم اعتراف کردم و چادر مشکی فاطمه را روی صورتم کشیدم و برای معصومه از الناز گفتم و احسان و او و فرشته و فرنگیس و باقی که "او" اس ام اس داد برایش کاری کنم و وقتی پاسخ مثبتم را شنید دیگر هیچ نگفت.گمانم اپراتور ایرانسل با او چپ افتاده بود که پیامکش که از من خواسته بود بروم همانجا که قبلن برایم مشلول خوانده بود،دو رکعت نماز بخوانم را به من نرسانده بود که باعث شد تماس بگیرد.دلم میخواست با معصومه حرف میزدم نه او.حتی با اینکه داشتم از او برای معصومه حرف میزدم. گفت بروم همانجا که آن دفعه دعا خوانده بود و من سیر شنیده بودمش که منتظرم است و من خنده را با گریه آمیخته بودم و دویده بودم و آنجا در آستانه ی ورودی حرم خسته و خندان دیدمش و میان آن همه جمعیت نمیدانستم چه کنم الا خنده که پر از بغض بود و دزدیدن نگاهم !!

باورم نمیشد،گمانم رویا بود.خواسته بودم که برویم زیارت و نماز بخوانیم و برگردیم تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم.روبروی معصومه ایستاده بودم و برایش با خنده تعریف کرده بودم که "او"یم آمده و یک عالمه تشکر کرده بودم بابت هدیه ام و با پررویی گفته بودم الناز و خوشبختی اش همانی ست که به خاطرش این همه راه آمده ام و نباید فراموش کند که ...

که ... دختری شبیه فرشته ها را روبروی خودم دیدم که همان فرشته ی وبلاگم بود که هر روز صبح بخیر میگفتیم و همیشه همین جا شعر میشد.هم او که تا به حال ندیده بودمش و خبرش داده بودم عازم قمم تا تولدم را در آرامش و دعا سپری کنم و برایم باور ناپذیر بود که میان آن همه جمعیت که اگر مادرم را گم میکردم هم نمیتوانستم پیدایش کنم،او مرا دیده بود و شناخته بود.هم او که تا به حال مرا ندیده بود و میگفت در خواب مرا به همین شکل و قیافه دیده و از همین رو مرا شناخته!معصومه شوخی اش گرفته بود و کرور کرور شادی و هیجان را به خونم تزریق میکرد.

حرف زدیم و نماز خواندیم و آنقدر هیجان زده بودم که فراموش کردم با معصومه خداحافظی کنم.رفتیم همانجا که "او"یم دلفریب تر از همیشه نشسته بود و خنکای سنگفرش حرم را با تمام وجود با ذره ذره سلولهایم نفس کشیدم.من جایی بودم که از همه ی زمین بیشتر دوستش داشتم،بین دو آدمی که بودنشان برایم زیباترین بود آن هم درست وقتی که فکرش را نمیکردم.

ناهار را با هیجان و خنده و یک عالمه حرف جایی به پیشنهاد فرشته با "تنوع غذایی" (!)سپری کردیم و من از همیشه خوشحال تر بودم.فرشته واقعن فرشته بود و "او"یم همه ی زندگی ام و احسان هنوز به یادش نیامده بود نزولم به زمین را آن زمان که جرعه ی آخر نوشابه ام را سر کشیدم!

فرشته گفت که از دیشب میدانسته من می آیم و "او" یم گفته بود که از صبح سرگردان بوده و منتظر در برق آفتاب که من از راه برسم و من را غرق خجالت و شادی کرده.

فرشته دیگر رفته بود و"او"یم جایی میان مردها مشغول عبادت بود که من روبروی محراب ِمسجدِ گنبد فیروزه ای نشستم و برای امام خوبی ها از امروز و هر روز و اولین بار و آخرین بار آمدنم تعریف کردم و نماز طولانی اش را قامت بستم و برای تولدم حافظ باز کردم و "بیا و کشتی ما در شط شراب انداز..." خواندم و "ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا..."یش را بغض شدم و باز هدیه ی تولدم را از او خواستم و خواستم که بخواهد باز به دیدنش بیایم.

مشغول تعریف و دعا و شعر بودم که احسان به یاد آورده بود و برایم نوشته بود که "چقدر لعنتی ام که برای فرار از شیرینی دادن تولدم در رفته ام و پناه برده ام به معصومه و امام خوبی ها..." و به یاد آوردنش مرا به پرواز دعوت کرد.همان موقع بود که نفیسه برایم نوشته بود برای فردا دو صفحه متن برای شوهرش ترجمه کنم و با من قرار گذاشته بود که به محض رسیدنم خبرش کنم که برایم دو صفحه را بیاورد.توی صحن همان مسجد گنبد فیروزه ای بود که "او"یم کنارم نشست و کادوی تولدم را باز کرد و شعری که شده بود را پیشکشم کرد و محرم تمام ثانیه هایم شد.

هنوز هم به گمانم خواب بودم،زمانی که جلوی چشم امام خوبی ها و آن پرچم های سبز و آبی که باد به رقصشان در آورده بود،چادر به سر کشیدیم.گمانم تمام آنجا با ما به رقص آمده بودند و من همه ی گرما و سوزانی هوا را که آمیخته با عشق بود با عطشی وصف ناپذیر می بلعیدم و لذت می بردم.

هوا جهنمی گرم بود و من اردی بهشتی شده بودم و تمام جاده ی برگشت برایم پر از لبخند بود،پر از "هنوز باور نمی کنم"،پر "خدایا شکر"،پر از "دوست داشتن" که با رسیدنم به اصفهان و دیدن نفیسه آن هم آن موقع شب با آن جعبه ی بزرگ که کیک تولدم را باردار بود و به جای برگه های ترجمه توی دستانم جایش داد،عیشم کامل شد.

بغض داشتم زمانی که به آغوشش کشیدم و به نفیسه گفتم امروز بهترین روز تمام این سی و یک سال زندگی ام بود و ایمان آوردم که درست وقتی انتظارش را نداشته باشی،از راه میرسد...

الـــی نوشت :

یکــ) مامان نرگس گفت تولدم را به مامانی و میتی کومون تبریک بگویم.گفت تولد ما بر دیگران مبارک است و باید باشد.به دیگرانی که ما را دارند،حتی اگر دختر خوبی نباشیم :)

دو) این کیک با آن توت فرنگی های درخشانش هنر دستهای دختری ست که بی نهایت دوستش دارم.مرسی نفیسه ی من :*

سهـ) فرشته تو فرشته ترین فرشته ی روی زمینی.ممنون دختر:*

چاهار)به تو که میرسم همه ی واژه ها رنگ میبازند.اصلن سکوت کنم و توی چشمهایت نگاه کنم،خودت همه ش را میخوانی مرد دوست داشتنی ِ زندگی ام،نـــه ؟

+این که میبینید وبلاگتان نمی آیم یک دلیل بیشتر ندارد.

من تا پانزدهم تیر قسطی می آیم نت.

بعد از آن به دیده ی منت:)

نظرات 35 + ارسال نظر

درگیر توام و ماجرایـــی با تــــو

من بنده ترین شدم،خدایی با تـــو!

تاریـــخ تولــــدم عـــزیــزم در اصـــل

برگشتــه به روز آشنــایی با تـــو...

+خدایا شکر :)

رضا 1393/04/06 ساعت 19:57

دهنت سرویس!

از بی ادبی کسی به جایی نرسید...

متانت 1393/04/06 ساعت 20:19

دختر شىرىن....الى ناز...خىلى خوش اومدى ....بوسه

متانت عزیز من ...

یه عالمه ممنون خانوووووم

سمیه 1393/04/06 ساعت 20:55

دیره ولی تولدت مبارک الی...

چطور واسه عزا تا چهل روز وقت هست واسه تسلیت گفتن واسه تولد فرداش دیره؟

شما تا چهل روز جا داری

عسل 1393/04/06 ساعت 21:34 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

من چرا هیچی نمیتونم بگم ...
من چرا امروز همش اینجام؟؟؟؟؟؟
چرا لال شدم تو این همه خوبی .... چرا لالم؟؟؟؟؟؟

در این که من دختره خوبی ام شکی نیست اما الان دقیقن از کجاش معلوم شد من خوبم آخه ؟

ermia 1393/04/06 ساعت 22:40

تولدت به همه آدمای زندگیت مبارک دختر همیشه خوب.خدا آدمای زندگیت رو برای تو و تو رو برای آدمای زندگیت حفظ کنه.
خوش به حال نرگس و مامانش و نفیسه و فرشته و احسان "او "
زیارتت قبول...
همین...

در حضور مبارکت ای عشق،کفرگویی چقدر شیــرین است

"وحده لا اله الا ... " تو ... تــو دقیقـــا خود ِ خداونــــدی !

ارمیای نبی!وقتی شما دعا کنید همه چی همونی میشه که باید :)

خوش به حال خودم که لایق داشتنشونم.کاش باشم :)
برای تبریک و دعاتون یه عالمه مررررررررررررررررررررسی(آیکونه ذوق و کف و ضعف که اینجا نداره !)

عسل 1393/04/06 ساعت 23:33 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

درون این همه خوبی منظورم بود :)
یعنی میان این همه حس خوب :)
البته در خوبی شما که شکی نیست و اون بحث جداییست اما منظور ما ایتجا دو خط بالا بود خانومِ تازه متولد شده

بگردمدون عسل بانو.در این که من دختره خوبی ام شکی نیست (!!!!) و در اینکه تو شبیه اسمت عسلی :)

تازه شم من هنوز نوباوه م ها :)

زهره 1393/04/07 ساعت 00:08

کنار معصومه.....قشنگ ترین هدیه رو گرفتی...وقتی گنبدش توی قنوتت جا میگیره هر چیزی می تونی ازش بخای نه بهت نمیگه:)
کنار اویت همیشه لبخند به لب داشته باشی دختر تابستون
خیلی اینجوری نوشتن سخته که چه چیزای خوبی برات می خوام....اما سر سجاده میشه خاست از اهل اسمون که برای تو .....

وقتی توی یه لحظه یه عالمه چیز خوب داشته باشی و نتونی خودت رو جمع و جور کنی این میشه که نتونی حق مطلبش رو ادا کنی و به جا بیاری.کاش همونی بشه که باید...

مرسی زهره از دعا ها و حرفای خوبت خانوووووووووووم

گیسو 1393/04/07 ساعت 00:09

آرزو دارم دلت مثل بهار پر شود از لحظه های ماندگار
سایه ی عمرت بلند
ستاره ی زندگیت کوک
سرزمین دلت سبز
الی جان تولدت مبارک
شمع ها را فوت کن تا صد سال زنده باشی
همیشه سلامت و شاد و موفق باشی الی

گل گیسو تو خیلی خوووووبی

مرسی دختر هنرمند و بی نظیر من.من فوووت میکنم شما دست و جیغ و هورا به خوردم بدین :))

الی 1393/04/07 ساعت 01:43

تولدت مبارک سرکار خانم الی

وقتی الـــی مبارک باشه میگه یه چیز دیگه است:)

مرسی الــی بانو :)

سلام
انتخاب شعرهات عالیه
خوب بلدی شعر بخونی و حس شاعر رو منتقل کنی
واقعا از شعرهایی که تو مسابقه خوندی لذت بردم مخصوصا " ولش کنید" اگه از این شعر ها داری ممنون میشم در اختیارم بذاری

نوش روانتون :)

اون شعرها همون شعراییه که خودم نتونستم بگمشون اما مال منه

حرفه منه،حس منه.واسه همین تعریفشون میکنم،نمیخونمشون :)

یه عالمه ممنون :)

سپاسگزارم

یور ولکام آقاااااا :)

تولدت مبارک الی ... خوشبخت و شاد باشی دختر. هر روزت عااااالی باشه و همونجوری که میخوای

مرسی سحر بانو.من الان باس راستکی آشتی کنم دیگه ؟

ولی واقعنی کلی نگران شدم از نبودنت.گفتم آدرس هم نداریم بریم واسه فاتحه خوندن،ولی به جان بچه م از راه دور هر وق یادت می افتادم روحت رو شاد میکردم :*

چقد بدم که یادم نبود
تولدت مبارک الـــی دوست داشتنیییی♥♥♥♥

خب الان که یادت افتاد

مرسی فاطمه ی خوش صدامون

به و به و به
چه اتفاق فرخنده ای...تولدت خیلی خیلی مبارک
به خودت و اطرافیانت و کلا جامعه بشری

چه حس عالی ایه آدم چنین هدیه ای روز تولدش بگیره
لحظاتت پر از این غافلگیریهای دلنشین...لحظاتت پر از معجزه

مبارکه شوما باشه

و البته پر از جنبه و ظرفیت برای داشتنش .مرسی نرگس بانومون

صبا 1393/04/07 ساعت 16:14 http://saadkaaf.blogfa.com

تولدت مبارک. همین.
من جمله های دیگه بلد نیستم.

یه عالمه مررررسی صبا بانو
مگه غیر از این جمله چی باید بلد باشی خب؟:)

تو بیمارستان بودم و حال خیلی بدی داشتم
حوصله هیچی رو نداشتم حتی نگاه کردن به تقویم و اینکه چندمه
یهو یی یاد تولدت افتادم
مث برق گرفته ها پریدم و تقویم گوشی و نگاه کردم و دیدم تاریخ دقیقن همون روز تولدته


تولدت مبارک الی

خوشحالم که عمه معصومه به تو کادو تو داده برای من که خیلی وقته فقط لبخند میزنه بدون دادن چیزی

خوش به حالت که توی این وضع و اوضاع هنوز خوبی زهرا :)

مرسی زهرای مسیحا،مامانه قشنگه پسر کوچولومون :)

+معصومه ،عمه نیست.ما خودمون رووم سیاه یه عمه داریم اسمش معصومه است به درد سوزوندن توی چهارشنبه سوری هم نمیخوره چه برسه کادو دادن و درد دل شنیدن.
ولی این معصومه خوده عشقه،نهایتش به قول فرشته اسمش "خانومه".خانوم از اونجا که مثل خودمون زن ه نمیشه که گوش نده اما مثل خودمون دل گنده ست طول میکشه دست به کار بشه.همین :)

banooYe noOR O AYnE 1393/04/07 ساعت 22:09

vaLi man az hamun jayi ke goft iehsan Gofte naro fahMidam yaDesh bude
az unJayi ke gofti (Un) gharare bere tavaLod fahmidam yaDeshe
vaLI haleto mifahmam manam inHeSso dashtam o yadame neShaste budam fek mikardam gharare Cheghad vase in kareshon gerye konam ke ....
ama
fek konam man avaLish budam ke tabRik Goftam haTa ghabl az hamrah aval :D
doroSte az dor bude...doroSte ba tex bude...doroSte khali az jomlate Zziba bude vaLi ....
bikhial film henDish nakonim
taValodet mobaraKe hame adamaYe zendeGit

آخرین بار به خاطر تو رفتم اونجا.اون مسجده گنبد فیروزه ای.به خاطر خودم و خودت که دلامون آروم بشه.نیمه ی شعبان دو سال پیش.تیر ماه بود و به جای عروسی هانیه از اونجا سر در اوردم و توی راه برگشت...
توی راه برگشت مردم از همه ی اونایی که شنیدم...
اونجا یادت بودم،یه عالمه:)
.
.
همراه اول اولین نفر نبود،اتفاقن نزدیک های ظهر یادش افتاد ویادش رفته بود مکالمه ی درون شبکه رایگان به درد منی که یکسال و خورده ایه خطم یه طرفه شده نمیخوره

شب تولدم یاد پارسال افتادم که نصف شب برام اس ام اس دادی و من کلی تعجب کردم.تبریک تو نه از راه دور بوده و نه تکست و نه ساده،اتفاقن نزدیک تر قشنگه تولد بود و هست حتی اگه نوشته نمیشد.
+نمیتونم بیام اونجا که همیشه باهات حرف میزدم.کامپیوترم و نتم داغون تر از همیشه ست ولی زود میاما :)

مهری 1393/04/07 ساعت 22:55 http://barani1211.blogfa.com

الییییی جونم ..تولدت یه عالمه مبارک

بادنیادنیاآرزوهای خوب خوب برای توگل دخترعزیز

مهری نازنین،یک دنیا ممنون و یه بغل آرزوهای خوب

کیوسک 1393/04/09 ساعت 00:44

بگردمتون من
تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارک.

یه عالمه ممنون.مبارک شما باشه رهای آقای کیوسک

سمیرا 1393/04/09 ساعت 09:26

taValodet mobaraKe hame adamaYe zendeGit

مرسی سمیرا.یه عالمه ممنون :)

شازده کوچولو 1393/04/10 ساعت 07:20

تولد هر انسان بدین معنیست که خدا هنوز از انسان نا امید نیست...
تولدت مبارک الی...

با طرح جدید دولت خدا رو مجبور میکنیم ازمون نا امید نشه

یه عالمه ممنون شازده کوچولو

دلم خواست...

چی؟تولد؟معصومه؟زیارت؟سیاحت؟کیک؟

[ بدون نام ] 1393/04/10 ساعت 15:53

دخترک عزیزم :* ؛ مبارکا باشه :) ؛ سبد سبد آرزوهای خوب برای خودت و محبوبت :)

یه عالمه ممنون.کاش اسمت هم بود که میفهمیدم باس گل و بلبل نثارتون کنم یا ماچ و موچ؟!!!!

یعنی الان من رو سیاه و شرمنده ام آن هم تا قیامت؟!!!: هق هق هق
تولدت مبارک دختر خوب

ای بابا!دشمنتون رو سیاه خانوووووووووووووم :)

یه عالمه ممنون مهرگانمون

باهری 1393/04/10 ساعت 20:18 http://baheri54.blogfa.com/

سلام

تولدتون مبارک الی خانوم.

ظاهرا جفتمونم سرطانی (منظورم متولد تیر ماه )هستیم.برات عمر خیلی طولانی آرزو نمیکنم ولی از خدامی خوام که زندگی پربرکت وبا عزت بهت عنایت کنه.

منم همیشه از این آرزوها واسه بقیه میکنم و کلی خوشحال شدم از دعا و آرزوتون.الهی آمین و یک دنیا ممنون آقاااااااااا و تولد سرطانیه شما هم مبارک

دلخون 1393/04/11 ساعت 10:21

دیر رسیدم به این بزم زاد روز
شاد باش و دیر زی

شما تا چهل روز بعد از تولد وقت داری آقاااا.یه عالمه ممنون :)

نگار 1393/04/11 ساعت 13:09 http://chand-khat.blogfa.com/

وااای...
دیر رسیدم الی...
دیر...
ولی تولدت مبارک بانوی ِ شعرهای ِ بی نظیر....

دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن نگاری :)

یه دنیا ممنون نگار مون

mamad 1393/04/11 ساعت 18:21

می خواستم تولد امسالت نزدیک لایه های تنت باشم

نزدیک مثل هرم نفس هایت نزدیک مثل پیرهنت باشم

میخواستم تولد امسالت بر عکس هر چه قصه و افسانه

شیرین لحظه های شبم باشی فرهاد مست و کوهکنت باشم

میخواستم تولد امسالت بی شعر روبروی تو بنشینم

تو بیت بیت در بغلم باشی من بوسه بوسه بر دهنت باشم

در تولد امسال غرق نور و مهتابم

گوییا در این گیتی یکه تاز میتابم :)

خیلی شعرتون قشنگ بود آقاااااااااااااااااااااا.خیلی و من با یه عالکه ذوق از این شعر بی نظیر ازتون ممنونم

واقعا به من و رگبارمم مبارک باشه تولدت الی

دختر ناب نصف جهان

بگردمدون خانوووووم

یه عالمه ممنون فریناز آبی مون

nin 1393/04/13 ساعت 20:09

تولد هایمان مبارک الی جان ...

دختر خوب تیرماه .....
کنار حضرت معصومه متولد شدی !!!!
هدیه ات نورانی ..

تولد تو هم مبارک خانوووووم

یک عالمه ممنون

بابک 1393/04/14 ساعت 15:02

سلام بانو
ما به بزرگواری شما ایمان داریم که حتی دوستان بی معرفت تان را عفو می کنید. حالا که ماه رمضان هست صواب ببخش دو چندان نصیبتان می شود.
زاد روز فرخنده شما مبارک باد، خیلی خیلی زیاد

شما هم اگر تولد ابوی تان 3 تیرماه باشد و زاد روز مادر مهربانتر از جانتان هم 7 تیر، تولد دوستان که خوبست تولد خودت هم یادت می رود به خدا ...

تولد تیری ها به پای تولد اردی بهشتی ها نمیرسه مهندس:)

تولد مامانتون رو یادم بود،با تولد خانوم خونه ی ما توی یک روزه .تولد هر دوتاشون یه عالمه مبارک و مرسی واسه همه چی :)

بارانی ترین 1393/04/15 ساعت 20:06

منم ازون کیکه میخوام
تولدت مبارک
خواب موندم فکر کنم دیر رسیدم

دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است :)

مرررسی خانووووم

من عاشق صدات شدم
تولدت مبارک بوده
خیلی دور
خیلی دور
خیلی دوره شرمنده

بگردمدون!

کی بشه یکی عاشقه خودمون بشه؟

من مثل بقیه دیر امدم البته خییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللسیییییییییی دیر
ولی خوب نمیدونستم تولدت که بیام الان خودم به هر حال تولدت مبارک

دیر و زود نداره که

یه عالمه مرسی خانوووم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد