_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

الـــی هستم،یک عدد بیکـــار !

هوالمحبوب:

+این مطلب به دلیل حیاتی بودنش با دقت خوانده شود!

خب پنج ماهی هست که به معنای واقعی کلمه بیکار شدم.از همون موقع که بعد از تعطیلات عید نوروز رفتم آموزشگاه تا برنامه ی ترمم رو بگیرم و فرمودند آموزشگاه رو به دلیل خوش جا بودنش میخواند بکوبند و جاش هتل بسازند و تقریبن تمومه پرسنلش بدبخت شدند! و بیشتر از اینکه واسه خودم حرص بخورم که چرا قبل از عید نگفتید که آدم فکر کار و برنامه ش رو بکنه از این حرص میخوردم و میخوردیم که اون مردهای زن و بچه دار که نون آور خونه شون هستند باید چه گلی به سرشون بمالند؟!

من به اندازه ی بقیه ی مربی ها احساس بدبختی نمیکردم.راسش اصلن احساس بدبختی نمیکردم.اینجا نشد یه آموزشگاه دیگه.توی این ده دوازده سال نصف بیشتره آموزشگاه های اصفهان کار کرده بودم و قرار نبود بیکار بمونم ولی باید تا تابستون صبر میکردم چون برنامه ی همه ی آموزشگاه قبل از عید بسته شده بود.

راستش خیلی وقت بود دیگه نمیخواستم تدریس کنم توی آموزشگاه و این ماجرا باعث شده بود بخوام به خودم تکونی بدم و بیشتر هم این سه ماه رو به چشم استراحت نگاه کردم اما از اونجایی که قرار بود استراحتم منجر به بی پولی م باشه و بشه کمی بیش از حد غیر قابل تحمل بود.

آره!دیگه دلم نمیخواست آموزشگاه تدریس کنم.هم واسه حقوق کم و فعالیت زیادش و هم اینکه به حد کافی شاگرد تحویل جامعه داده بودم که بشه جزو کارنامه ی درخشان زندگیم!!

اینجوری شد که ترجیح دادم با مدرک ارشدم کار کنم.کارشناسی زبان رو با کارشناسی ارشد مدیریت تلفیق کردم و یه رزومه ی قوی از این ده دوازده سال ترجمه و تدریس و اون چند سال بازرگانی خارجی کار کردنم و اون چند ماه مسئول R&D بودنم و دوره های تجارت بین الملل و سمینارهای CRM و غیره و ذلکی که گذرونده بودم نوشتم و ایمیل بازی و درخواست کار و مصاحبه های پشت سر هم من شروع شد و آخرش رسید به هیچ جا!

بعضی جاها پارتی بازی بیداد میکرد و بعضی جاها با اون همه به به و چه چه راه انداختنشون و باهاتون تماس میگیرم ختم به انتظار ِ بی ثمر و مسخره میشد و بعضی جاها "فقط آقا" میخواستند و بعضی جاها زووم میکردند روی من که تو با این زبونت فقط به درد فروش و انداختن جنسای بنجل ما به مشتری های بدبخت میخوری و بعضی جاهام دقیقن عین یه گاو بهم نگاه میشد که به درد این میخورم که گاو آهن بهم ببندند و زمینشون رو با چندرغاز شخم بزنم و نتیجه ش پز و افتخارم باشه که دارم توی فلان شرکتی که اسمش دهن پر کنه کار میکنم و بعضی جاهام کلن معلوم نبود چند چندند و بعضی جاهای دیگه هم که استغفرالله!

خلاصه اینکه با این چند ماه مصاحبه و ملاقاتهای پی در پی ، باز اول تابستون گول خوردیم و از یک آموزشگاه اونم با اصرار دوستمون که تو رو به قرآن به دادشون برس مربی ندارند برای ترم فلان سر در اوردم و از بس که ماشالا مردم شعور دارند و از شانس ما هم هرچی آدم تو خالی به پست ما میخورند با ناراحتی و اعصاب خوردی باهاشون قطع همکاری کردم و دیگه پشت دستم رو داغ گذاشتم توی هیچ آموزشگاهی کار نکنم!

همه ی اینا رو گفتم که بگم من الــی یک عدد انسان بیکار هستم که در جستجوی کار پدر و مادر دار هستم با حقوق مکفی و قانون مقررات مشخص و معین و با این وجنات و حسنات،دوستان محترم درصورتیکه چنین موردی یا مواردی سراغ دارند بنده رو در جریان بذارند!

الــی نوشت :
یکــ) اون عنوان پست رو به سبک اونایی بخونید که معتادند میخواند ترک کنند و میرند توی این همایشها میشینند میگند مثلن:" کاظم هستم،یک معتاد!چهل و هشت ثانیه است پاکم!"

دو) از پذیرفتن هرگونه پیشنهاد من باب برو واسه خودت آموزشگاه بزن و شاگرد خصوصی بگیر و بشین واسه خودت کتاب ترجمه کن و چرا نمیری دانشگاه درس بدی و قس علی هذا ضمن اینکه تشکر مینماییم،معذوریم و اعلام میکنیم ما دنبال پرستیژ و پز عالی و جیب خالی نیستیم و در حال حاضر هم شاگرد خصوصی داریم هم داریم کتاب ترجمه میکنیم و اینا هیچکدومش کار به حساب نمیاد و اسمش سرگرمیه!

سـهـ) هرکی فکر کرده من دلم میخواد پشت میز بشینم و حقوق میلیونی اونم مفت مفت بگیرم کاملن در اشتباهه.من کار و حقوق اندازه ی لیاقت و کفایت الــی و کاری که ارائه میده و حقشه میخوام.

چاهار) از کار کردن در شهری غیر از اصفهان به دلایل امنیتی و اینکه دختر باس ساعت نه شب خونه شون باشه حتی اگه درحاله مردنه،معذوریم!وگرنه تا حالا هزار دفعه رفته بودم عسلویه الان شده بودم سرکارگر یه طایفه کارگر بلوچ  و بهم میگفتند خانوم مهندس و داشتم دقیقن همین وقت و ساعت دلارهام رو میشمردم!

پنجــ) کامنت های کارهای پیشنهادیه این پست برای الــی خصوصیست و همگی در هیأت مدیره صنف بیکاران بررسی خواهد شد! و درصورتیکه نیاز به توضیحی از جانب اینجانب باشد حتمن اعلام و علنی خواهد شد :|

شیشـ)باقی بقایتان و این حرفا !:)


نظرات 13 + ارسال نظر
ساره 1393/05/14 ساعت 00:49

گمونم پدر جان و عوامل وابسته تو اصفهان یه کارخونه دارن، هیلیکوفتری، هواپیمایی، یه چیز پرنده ای ... میسازه! ولی متاسفانه تو مایه های نظامیه ، وگرنه خودم میشدم پارتی الی.

اونایی که داداش و پسر ندارند بهم میگند :"واااااااای الــی من اگه پسر و داداش داشتم تو رو حتمن براش میگرفتم!"و همچین حسرت میخورند که نگو
اونایی که داداش و پسر دارند همچین زل میزنند توی چشمات میگند :"خدا ایشالا به حق پنش تن یه شوهر خوب نصیبت کنه که تو شک میکنی مگه پسر و داداششون خوب نیست
کلن بخت و اقبالی منه س،تو خوددا ناراحت نکون خانوم مهندس .حالا اگه من نظامی و فضایی بودم،بابادون داشت تو قسمتی زمینی و دریایی کار میکرد.
تخصیری شوما نیسا،تخصیری پیشونی منه

دلخون 1393/05/14 ساعت 08:25

بی کاری... کجای کاری خانم یه عمره سرکاریم همه
عین مورچه کارگر
عین زنبور کارگر
عین کارگر

الـــی هستم ،یک عدد کار گر بیکارِ کلن سرِ کار!

بابک 1393/05/14 ساعت 08:40


با دو تا از دوستان که تو یکی از شهرک صنعتی های اصفهان هستن چک می کنم . اگر واقعا نیرو بخوان و کاری از دستشون بر بیاد خبر می دم بهت که بررسیش کنی.

یه عالمه مرسی مهندس.ختم سوره بقره بر میدارم روزی سه مرتبه قبل از غذا واسه اینکه نیرو بخواند ایشالا به حقی پنش تن

mamad 1393/05/14 ساعت 10:38

ghable tofan nakhoda ba sarneshin farghi nadasht

بعد طوفانم فک کنم همچین تفاوتی نکنند وقتی دوتاشون مرده ند :|

[ بدون نام ] 1393/05/14 ساعت 13:34

الی این شرکت هم کارشناس بازرگانی میخاد..ببینش..

..................

خیلی مرسی که اینقد خوبی اما بذار واست یه خاطره تعریف کنم.
دقیقن سه ماه پیش اونم توی یه روز که بارون شدید می اومد بعد از ارسال رزومه م و هماهنگی از طرف همین شرکت اونجا رفته بودم واسه مصاحبه.
از صبح ساعت ده تا ساعت سه بعد از ظهر من رو بستند به انواع و اقسام تست ها و پرسشنامه ها و تست آی کیو بگیر و خلاقیتم رو حساب کن . به جان بچه ی آخرم یکی از پرسشنامه ها سیصد و پنجاه تا تست داشت.بعد از تحلیل تست و پرسشنامه هام رییس خواستند من رو با این همه خلاقیت و آی کیو و رزومه مشاهده کنند و بعد که کلی حرف زدیم من رو به عنوان کارمند تایید کردند و فرستادند پیش سرپرست مربوطه و سرپرست مربوطه هم ...!
باورم نمیشد اون خانم خوشگله قراره سرپرست من باشه.غیر از روابط عمومی اسلو موشنش و بیسوادیش به معنای واقعیه کلمه،شونصد کیلو طلا به خودش وصل کرده بود و نتایج تست های من رو بررسی کرد و اظهار خوشحالی کرد که قراره با هم همکاری کنیم و فرمودند طی یه جلسه دیگه تصمیم نهایی رو میگیرند و شرایط نهایی کار رو بهم اعلام میکنند و من رو به سمت" بازاریاب تلفنی" با دریافت پورسانت بعد از فروش نائل کردند و این گونه شد که کارشناس بازرگانی به صورت کاملن تخصصی برام معنی شد!
و من ترجیح دادم کلن بیکار بمونم تا بقیه برند کارشناس بشند و در حقشون اجحاف نشه خدایی نکرده!

دارا 1393/05/14 ساعت 15:10

به جهت کثرت متقاضیان کار، سیستم کاریابی در ایران (بجز رسمی و دولتی ها) مبتنی بر آشنا یابی هست. هرگز وقت خودتون رو تلف اینجور مراکز خصوصی نکنید که فقط کلی شما رو تخلیه ایده می کنن و سپس با پیشنهاد های غیر معقول از شرتان راحت می شوند.
متاسفانه فقط تمایل به کار در محل هستید وگرنه شرکت های دانش بنیان که به وفور درحال تاسیس هستن جذب نیروی خوبی دارند. (شاید اصفهان هم وجود داشته باشن) این شرکتها، بدلیل اونکه درآمدزایی شون براساس ایده و کار دانشی هست لذا در صورت جذب نیروی آشنای توخالی، متضرر می شن.
پیشنهاد موقت، انجام پایان نامه دانشجویی، خیلی مشتری داره!
راستی ، من اگه یک تور داشتم شمارو با این سر و زبونتون و مضافا تحرکتون (یادتونه کلید خونه همراهتون نبود از دیوار راست بالا رفته بودین؟) بعنوان سرمربی تورلیدرهام با مزایای دوبله استخدام میکردم. اصفهان هم که ماشاالله توریست!

ما تا اومدیم این پایان نامه مون رو بنویسیم ،با اون دانشگاه فزرتی مون جونمون در اومد و تا شیش ماه همچین از کنار آینه که رد میشدیم برا خودمون عین پسرا فیگور میگرفتیم که چقدر مثلن ما خفنیم .
دانشجو باس رو پا خودش وایسه و اندازه من جونش در بیاد :)
+حالا من میشینم به درگاه خدا التماس و لابه و زاری که شما اصفهان تور دار بشین تا شاید یه روزی یه جایی یه وقتی من بشم سرمربی تورلیدراتون تا شاید دلتون خواست با مزایای دوبله استخدامم کنید
++ خوبه برم توی کار در باز کردن و آگهی بزنم "گم کردن کلید از شما،باز کردن در از ما!؟"

بارانی ترین 1393/05/14 ساعت 17:49

الی جون چقد این معضل فراووونه؟!
فرزانه هستم یک عدد بیکار که دنبال کارههههه!!

خودم برات کار پیدا میکنم غصه نخور

عسل 1393/05/15 ساعت 16:54 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

چقدر این پستت شبیه عسلِ از عید تا حالاست :((
من که کم کم نا امید دارم میشم الی :(((

بابا چقد شما کم طاقتی حاج خانوم :)

دارا 1393/05/15 ساعت 21:26

نیگا! دوستاتون هم کمابیش همین مشکل رو دارند.
بیاین و ابتکار بخرج بدین.
یک درخواست بدین سازمان گردشگری محل تحت موضوع «ایجاد گروه راهبران گردشگران استان»
بعدش توضیح بدین که موسسات مسافرتی غالبا بصورت گله ای گردشگران را با یک نفر همراه می کنند و این از کیفیت مراقبت (الکی) و ارائه خدمات فرهنگی (بازهم الکی) کم میکنه. در این گروه فداکار با مجوز سازمان گردشگری، هر نفر لیدر یک گروه 5 نفره می شه . مشخصات اعضای این گروه، دانش زبان انگلیسی به میزان کافی، کمی تعهد به اضافه سر و زبان تا دلتان بخواهد خواهد بود.
نه دفتر کار می خواین نه میز و دستک. فقط باید رسما به موسسات مسافرتی معرفی بشین و اونها ملزم بشن که در راهبری توریستها از اعضای این گروه استفاده کنن. (کارآفرینی)
قول بدین وقتی پولدار شدین، شماره حسابم رو ازم بخواین.

آقا از اون روز که گفتین لیدر تور ما تا نیازمندی ها میبینیم،هی نوشته لیدر میخوایم،راهنما تور میخوایم و با آموزش و حقوق و ارتقا و مزایا و از این حرفا!
ما هم هی میخوایم زنگ بزنیم بگیم ما خودمون ده سال پیش دوره هتلداری و گردشگری گذروندیم و اونم با اعمال شاقه و تازه مدرکشم موجوده و اصلن بیاین ما خودمون آموزشتون میدیم شما فقط اون ارتقا و مزایایش رو برای ما لحاظ کنید
و تازه یه "دارا"نامی فرمودند قراره دوبله مزایا برا ما در نظر بگیرند اگه تور دار شدند و ببینید ما چقد سخاوت داریم که دوبله هم نمیخوایم و از این حرفا ولی...
ولی خب اگه بگم قراره هر جا من رو فرستادید و خودم فرستاده شدم ساعت نه شب حتی اگه در حال موت م باس خونه باشم یه خورده ممکنه مدرک و زبون و تعهد و اینامون دیگه به چشمشون نیاد!
شماره حسابتون رو بفرستید در صورت پولدار شدنم اون غذای ِ نخورده ی شهرزاد رو ازش کسر میکنم الباقی رو براتون واریز میکنم :)

سلام :-) بنده رو به جا میاری؟؟؟ یک عدد رویا که روش نمیشه نظر بذاره اول بیا بغلم که دلم تنگ بود برات خوبی؟؟؟ به خدا نمیشد نظر بذارم سرعت نت ایرانسل پایینه کد نمیده تا اینکه امروز پیشرف کرده سرعتشو بردن بالا
همه ی نوشته هاتو خوندم ولی کار که نگو خودمم از اردیبهشت علافم … اینکه احسانم خوب شده خداروشکر…این نگاهی که باید میکردم و نکردمو یه بار تجربه کردم اونم انقد تلخ بود که نگو منم برای داداشم … خداروشکر که اونم هرچند یه هفته عذاب اور رو گذروندم ولی به خیر گذشت …
راستی اصغراقا رو که یادته؟ شد اصغراقای یکی دیگه هفته پیش عقد کرد با یکی دیگه حدس زده بودم داماد شه ولی نه به این سرعت … خیلی حرف زدم ببخشید که هی نظر نمیذاشتم و مرسی که هی اومدی … دوست دارم وحشتناک :-*

وا!
کی آخه واسه شماها جا انداخته نظر گذاشتن وظیفه س و باید باشه آخه؟
اصلن کی گفته کسی چیزی مینویسه که بقیه بیاند نظر بنویسند؟
من مینویسم به هزار و یک دلیل
واسه مرور کردن،واسه یه چیزی رو یاد یه کسایی انداختن،واسه خاطره تعریف کردن،واسه اینکه یادم بندازند،واسه اینکه...
قراره خونده بشه که میشه،همین :)
فقط وقتی حواست هست که بعضیا نیستند نگرانشون میشی که نکنه...
همین:)
واسه همین نه اینجا نه هیچ جا شرمنده ی قوانین مسخره ی وبلاگی نباش.اینا قانون نیست
.
.
علافیتون مبارک
.
کاش هیچ آخرین باری تلخ نباشه و اصلن آخرین بار نیاشه :)
.
گفتم اسمش رو بذار عباس آقا تا بمونه
گوش ندادی!
اونکه واسم آدم می مونه و باس بمونه عباس آقاست
راسی!ناراحت نباشیا

فکر می کنم همکار باشیم خانم!
ولی آنقدر حقوقم مکفی هست که رویم نمی شود به کسی پیشنهادش بدهم!
:)

این حقوقهای مکفی فقط خرج کرایه ی اتوبوس و تاکسی و قبض موبایل و حتی شاید یک جفت کفش و یا حتی خدایی نکرده یک عدد مانتو میشود و خلاص

اونوقت تو چشم آدم نگاه میکنند میگند دوازده ساله داری کار میکنی چرا ماشین نداری؟!

بریدا 1393/05/17 ساعت 09:58 http://raha70sh.blogfa.com

گاهی فرصتی لازم است
برای دیدن خود
برای نگاه کردن به روزهایی که گذشته
به آدم هایی که بوده ایم
و فکر کردن به انسانهایی / انسانی که می خواهیم باشیم
یک عمر دویدن و رفتن و گذر کردن
برای من که سخت می آید

دلم آرامشی می خواهد که نیست، حتی در خودم
خودی که مایه ی آرامش ...

امیدوارم خودت به خودت برگرده دختره خوب :)

آمین

نگار 1393/05/21 ساعت 17:49

ایشالا یه کار خوب پیدا می کنی

ایشالا به حق پنش تن :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد