_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

سرنـــخ ایـــن رشــــته ی کــــوتـــاه را گــــم کــــرده ام ...

هوالمحبوب:

زنـــدگــــی آنــقــــدرهـــا درهـــم نــبـــود و مـــن فــقــــط

سرنـــخ ایـــن رشـــته ی کـــوتـــاه را گــــم کــرده ام ...

خب البته که انتظارم از زندگی این نبود.حتی اینی که الان هست هم ،نیست!

دیشب وقتی با الناز و احسان و فاطمه و گلدختر نشسته بودیم به بازی و میتی کومون کنارمون داشت بی بی سی میدید و نخودچی و کشمش میخورد و فرنگیس توی آشپزخونه کوکوی اسفناج میپخت یاد سال اول دانشگاه افتادم که فاطمه هم سن و سال گلدختر بود و از سر و کولمان بالا میرفت و به احسان یواشکی گفتم راس راسی عمری که گذشت برنمیگرده و چقدر زندگی و روزهام زود رفت  در حالیکه همه ی روزهام صرف دویدن و فرار کردن از دست آدمی بود که دستش بهم نرسه و همیشه ی خدا هم  میرسید .حتی هنوز هم در حال چنگ زدن به هر چیزی برای فرار کردنم و آرامش،غافل از اینکه توی فرار کردن آرامش نیست ،هرچند توی فرار نکردنم هم نیست!

دلم برای زندگی ام سوخته بود.برای همه ی چیزهایی که گمونم حقم نبود و دلم خواسته بود.و وقتی دیده بودم امر به نباید داشتنه ،چشم بسته بودم و ولش کرده بودم.دلم حتی سوخته بود برای یک عالمه کارهای نکرده ای که گفته بودم شاید بعدها که اوضاع آرومتر شد انجام میدم و هیچ وقت اون وضع آروم خودش رو نشون نداده بود و من هم بی خیالش شده بودم.دلم سوخته بود و گفته بودم گور بابای همه ی سوختن ها!

احسان کج کج خندید،فاطمه اما اسم همسر محمد شاه قاجار را بلد نبود وقتی گلدختر داشت با یقه ی پیرهن احسان بازی میکرد و میگفت خرمالو نمیخوره چون دهنش اینجوری اینجوری میشه و دستهاش را باز و بسته کرد و همه خندیدیم و من دلم برای همه ی اون چیزی که نشد باشم سوخت و خرمالو رو از الناز گرفتم و هل دادم توی دهنم و نوشتم :"مهد علیا!" و جواب درست بود !

الــی نوشت :

یکــ) من هم خیلی وقت ها خودم را به خاطر دل به دل بعضی ها دادن که احساس حماقت نکنند،سرزنش کرده ام،درست مثل برجعلــی!

دو) حس میکنم موهام بوی پوسته ی تنه ی درخت میده و گمونم بووش رو دوست دارم!

نظرات 8 + ارسال نظر
سما 1393/10/05 ساعت 19:02 http://www.oniran.ir

نیوتن اگر جاذبه را درست می فهمید
معشوقه اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمی نوشت :
” اشک های من هم
به زمین می افتاد
اما تو سیب را ترجیح دادی ”

منتظرتم

به هر کسی که شبیه تو نیست بدبین م ...

معشوقه نیوتن هم مثل ما حسود و بدبین بوده .یحتمل پس خیلی نیوتن رو دوست داشته

عسل 1393/10/05 ساعت 22:46 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

به گلدختر بگو دهن من بدجور اون شکلیه ....

پس خرمالوهای شوما هم نصیب ما میشه

ساره 1393/10/05 ساعت 23:30

دل سوختن هم داره خوب. تو فقط و فقط همین یکبارو زندگی میکنی. خیانت میشه به الی اگه به چیزهایی که دوستشون داره، نرسونیش. دیوار نمیشه و نباید رو همه مون داریم. اونی قهرمان خودش میشه که بیشتر از این دیوارها بگذره.
ولی نگران گذشته نباش دوستم. تو تازه داری به جاهای خوب زندگی میرسی! ازین به بعدش هم کلی چیزای خارقالعاده هست که باید نبایدش رو باید کنی.
بزن بریم دختر!

وااای که اگه مهمترین و گنده ترین بند ِ و پابند ِ نبود،میشد تف کنی روی هرچی دیواره و یه کله بری بالا ولی خب...

من زورم رو میزنم ،هر چی میخواد بشه بذار بشه

ساره 1393/10/05 ساعت 23:32

پس چرا موهای من فقط ته مونده ی بوی شامپو میده؟

چقدر شامپوتون باس خوشبو باشه

AHMAD 1393/10/06 ساعت 14:16 http://hor-73.rzb.ir

توی فرار کردن آرامش نیست ،هرچند توی فرار نکردنم هم نیست!
یکــ)خیلی خوشحالم که بازم تونستم به وبت بیام و باز نوشته هات رو باتیتر قشنگ هو المحجوب: بخونم
دو)مهم نیست که منو یادت میاد یا نه اما اون قبلانا خیلی دوست میداشتم حتی سهـــ) یا حتی چهار) اصا پنجــ) الی... میبودم گرچه شاید مدتی که نبودم بودم
سهـــ)حال و هوای وبت تغیری نکرده و باز همون ملودی دلنوازی که با صدای رعد و برق و شرشر بارونه و قالب صورتی دوستداشتنیت که باعث شد احساس کنم اینجا غریبه نیستم.ممنون که همیشه هستی(برخلاف من،البته باشرمندگی)

حُر باش برای آزادی...

شما یه درصد فک کن الی کسی رو یادش بره :)

کاش همیشه دلت بخواد خودت باشی،الی بودن ویا شدن یا خواستنه بودنش زیادی سخت و درده

نبات 1393/10/06 ساعت 19:29

الی دختر خوب همیشه اون طور که می خاستیم نمیشه
همیشه هم همون جوری می شه که نمی خاستیم
من راستش الان فقط می دونم موهام بوی روغن زیتون میدن و لا غیر که هیچم دوسش ندارم

هیچوقت اونی که میخوایم نمیشه گمونم

ساره 1393/10/06 ساعت 22:17

ببخش خودت را ...برایِ تمامِ راه های نرفته و برایِ تمامِ بی راهه های رفته!ببخش 
بگذار احساست قدری هوایی بخورد ...گاهی بدترین اتفاق هاهدیه ی زمانه و روزگارند!تنها کافیست خودمان باشیم که خود را برای تمامی ِ این بی راهه ِ رفتنمان ببخشیم و به خودمان بیائیم تا خدا تمامی ِ درهائی که به خیال ِ باطلمان بسته را ، به رویمان باز کند....

پ.ن. اینو یکی از دوستام امروز برام فرستاده بود. گمانم اشتباه کردم که دیشب گفتم دل سوختن هم داره...

خدا من در حال بخشیدن و بخشایشم لدفن دکمه را بزن در باز بشه الی ببینه

ساره !دل سوختن داره و ما هم دلمون میسوزه و هم میبخشیم،هان؟

ارمیا 1393/10/07 ساعت 22:10

والا یه بابایی که از قضا اصفهانی هم بود به ما گفته بود خرمالو واسمون گذاشته کنار . ما که ندیدیم . نوش جون هر کی خورد...

باباهای اصفهانی خرمالو واسه کسی نمیذارند کنار و اعتقاد دارند هر کی خوابه قستش آبه! ولــی الــی های اصفهانی چرا

تا خرمالوها تموم نشده باس دست جنبوند :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد