_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خـــــــدا رحمـــــــش بیایـــــد بـر مــخـــاطـــب هــات بانـــو جـــان ...

هوالمحبوب:

غـــزل چشمــــــت ،غـــزل مـــــویت ،غــــــزل لبــــهات بانــــــو جــــان

خـــــــدا رحمـــــــش بیـــــایـــــد بــــر مخـــاطـــب هــات بانــو جـــان ...

از هفت هشت ماه پیش که به دنیا اومده بود تا همین حالا وقت نکرده بودم برم ببینمش.نه وقت کرده بودم و نه میتونستم و نه میشد که بشه.ولی این بار باید میرفتم.دلم برای مهسا یک ریزه شده بود و دلم میخواست دختری که کمی شبیه من بزرگ شده بود را میدیدم تا شاید کمی آروم میشدم.

عروسک به دست مهسایی که اومده بود به استقبالم رو در آغوشش کشیدم و به سمت خونه ی قشنگش رفتیم.مهسا و خونه و زندگیش با همه ی سختی ها و دردهایی که میدونستم و نمیدونستم ازش من رو دلگرم میکرد به آخری که قرار بود خوب تموم بشه.

هنوز هم مهربون بود،دستاش،خودش،نگاهش، حرف زدنش و هنوز هم ناراحت بود با اون لبخند مهربونش.خونه ش خیلی قشنگ بود و برام تعریف کرد چطور و با چه وضعیتی درستش کردند و چی شد که اینطور شد!

من اما در برابر نگرانیش بابت خونه ش که ممکنه قشنگ به چشم نیاد یا کوچیک و بد باشه فقط ذوق بود که نثارش میکردم و چشمم که به دخترش افتاد همه ی جمله ها و کلمه هام یادم رفت!

دخترش خوشگلترین نوزادی بود که به عمرم دیده بودم.اونقدر قشنگ و تپل که نمیتونستی چشم ازش برداری و من به جای گفتن هر کلمه ای در موردش فقط میچلوندمش و ذوقمرگ میشدم.

به مهسا حسودی م شد،خیلی حسودی م شد.با علم به همه ی چیزهایی که در موردش میدونستم حسودی م شد.مهسا از من خیلی خوشبخت تر بود.مهسا خوشبخت بود.مهسا با وجود زندگیه سخت و گذشته ی سختش خوشبخت بود و این رو منی میدونستم که ذره ذره و ثانیه به ثانیه ی زندگیش را لمس و درک کرده بودم و از سر گذرونده بودم و هنوز داشتم ادامه میدادم...

مهرگان خط بطلان میکشید روی تمومه دردهای مهسا و کاش میتونست با همه ی مهربونیش درک کنه چقدر خوشبخت و خوشحاله از این همه داشته در برابره اون همه نداشته.

مهسا بینظیرترین دختری بود که به عمرم داشتم و مهرگان بیشتر از قبل اون رو برام دوست داشتنی میکرد و کرد،اونقدر که وقتی بعد از ظهر از پیشش رفتم و هنوز چند متری از خونه ی قشنگش دور نشده دلم برای هر دوشون بک دنیا تنگ شد ...

الـــی نوشت :

هفته ای که با چشم ها و لبخند تو آغاز شود را باید قاب کرد و زد به دیوار همه ی خوشبختی اش را عزیز جان ... 

نظرات 9 + ارسال نظر
زهرا 1393/10/13 ساعت 20:27

دلم برات تنگ شده بود الی
خیلی دوستت داریم ها
خیلی
این نی نی خیلی زیادی خوشگله و خواستنی و خوردنیه!!!

کلی خواستنیه،کلی :)

دلتون رو هم کلن بگردند ها ،خودت خوبی زهرا؟

من 1393/10/14 ساعت 12:13

ﯾﮑـــــــــ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﮑﻮﺗـــــــ !
ﺑﺨﺎﻃـــﺮِ ﻗﻠﺒـــﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻟِﻪ ﺷــــﺪ!

ﺑﻪ ﺧﺎﻃــــﺮِ ﭼﺸﻤﺎﻧـــﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ

ﻣﺎﻧﺪﻧــــﺪ!

ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡِ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷـﺎﺩﯼ ﺧــﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘــــــ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧــﺪ!

ﺑﻪ ﺧﺎﻃـــﺮِ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾــــﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺘـــــــ ﮔﻔﺘﻪ ﻧﺸـــﺪ!

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﺩﯾــــــﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷــــﺪ !

ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺻﺪﺍﻗﺘـــــــ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫــﺎ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺘــــ …

ﺑﺨﺎﻃـــﺮِ ﻣﺤﺒّﺘــــ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻭﺍﻗﻊ ﮔﺮﺩﯾـــﺪ!

ﯾﻜـــــــ ﺩﻗﯿﻘــﻪ ﺳﻜﻮﺗــــــ !

ما که نمیتونیم یه ثانیه هم سکوت کنیم،اینکه از ما حج خانوم

ساره 1393/10/14 ساعت 22:19

من دلم میلرزه وقتی یه جا بی هوا نوشته باشه عزیزجان!
این لبخند ها، این شادی ها ، مقدس ترین لحظه های زندگیست.

من اما دلم گیج تر از خودمه وقتی بین کلمه ها سر در گم میشم برای به استثمار کشیدنشون!!

ساره 1393/10/14 ساعت 22:25

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

من و تو فهمیدیم الی ... بقیه هم می فهمن ؟!

گمونم نفهمند هم اتفاقی نمی افته.مهم فهمیدنه ماست گمونم وقتی این همه نمی فهمند

دلمون غش میره برا دیدنتون ها،یادتون باشه خانوووم

گیسو 1393/10/15 ساعت 11:03

سلام الی جان
چه دخمل نازی ماشا الله .
خدا مهرگان را برای مهسا خانوم نگهداره
در آینده نیز یه دونه مهرگان هم به شما بده که ذوق کنی البته اگه گلدختر حسودیش نشه !!

یه دونه مهرگان که اسمش را بذاریم سارا مثلن

البت به شما هم بده از اینا ها .

خودت چطوری گل گیسو ؟:)

کو لینک من؟؟؟

من یادم نمیاد کی شما را لینک کردم !
آخه میلیون ها ساله که به وبم سر نزدم !!!

شما از دوستام بودید؟
کدوم یکیشون بودی؟

ورودتون رو به دنیای تکنولوژی رو خیر مقدم عرض میکنیم.اینجا قرن بیست و یکم هست و از موقعی که شما به خواب رفته بودید با اصحابتون قرن ها میگذره

من الی هستم. آی لاو یو پی ام سی چل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود صد ...!

میس راوی 1393/10/15 ساعت 23:10

الـــــــــــیِ خوب... :**

دختره مامان فاطمه ی گل

س.م 1393/10/16 ساعت 08:26

از قدیم ... یا شایدم جدید ! یه ضرب المثل هست که میگه : مهم نیست که بچه دختر باشه یا پسر، مهم اینه که لپ داشته باشه !

با این تفاسیر این بچه ی توی عکی خیلی مهمه ! می شه کمی ازش خورد ؟

خیلی مهمه

اصلن اول و آخر هر چی لپ ه

وااااااای اینو!

هاااااا اینووووو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد