_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هفـــــت رنگــــــــش مـــی شـــــود هفتــــــاد رنــــگ ...

هوالمحبوب:

گــــــر نکـــــوبـــی شیشــــه ی غـــــم را بـــه سنـــــــگ

هـفـــــت رنـگــــــــش مـــی شـــــود هفتــــــاد رنــــگ ...

اولین بار همان صبح شنبه که دیر رسیده بودم شرکت با آن آشنا شدم.مثلن سه چهار ماه پیش!همان روز که باز آقای کاف داشت توی تلفن با کارفرما داد و بیراه راه می انداخت و پشت بندش الفاظ زشت با هم رد و بدل میکردند.اولین بار نبود این الفاظ را میشنیدم.عادت مهندسین بخش اجرایی بود و به قول خودشان وقتی عصبانی میشدند بی شرم ترین افراد میشدند در لفظ و انگار نه انگار یک کتاب توی عمرشان به چشم دیده باشند چه برسد به چهار سال درس مهندسی خواندن در فلان دانشگاه معروف!

آن روز هم دیر رسیده بودم و مهندس کاف زده بود زیر فحش و خانم های بخش و یکی دو تا آقایان سرخ و سفید میشدند از شنیدن حرفهایی که توی گوششان قل میخورد و من به خودم میلرزیدم!

عادت احمقانه ای دارم،می دانم.صدای داد و بیداد و شنیدن الفاظ رکیک فلجم میکند و ترس را هل میدهد توی وجودم و رنگم میپرد و با اینکه توی همین جو بزرگ شده ام ،انگار که اولین بارم باشد چنین چیزهایی به چشم دیده ام و به گوش شنیده ام ،ضربان قلبم را تندتند میکند از ترس و تمرکزم را از دست میدهم!

نشسته بودم سر میزم و ایمیل ها و پیش فاکتورهایم را چک میکردم و فلان سایت و بهمان سایت را زیر و رو میکردم که صدایش را نشنوم که پایم به رنگی رنگی از نمیدانم کجا باز شد و همراه پیش فاکتورهایی که قرار بود تایید فنی بگیرم ایــــن را هم برای آقای کاف ایمیل کردم.کمی بعد صدایش قطع شد و با یکی دو نفر دیگر هم توی بخش بحث کرد و صدایش میپیچید توی بازرگانی و چند لحظه سکوت و بعدترش هم صدای تلفنم که مهندس کاف بود.

از صدایش معلوم بود آرام شده که میان خشمی که سعی میکرد پنهان کند میخندید و میان تضادهای رفتاری اش تشکر از ایمیلم که یک عالمه آرام شده از خجالت و خنده و پشت بندش توجیه اینکه چرا بد و بیراه به راه می اندازد و من به او حالا که آرامتر شده بود جرآت کردم بگویم که حواسش به این باشد که همکاران زنی دارد که با خیلی الفاظ زننده ی او که مختص جمع های وقیح مردانه است بیگانه اند .

خجالت کشید و عذر خواست و گفت مهندس قاف شبیه زن آدم میماند،آنقدر روی اعصابش راه میرود و غر میزند که او کنترلش را از دست میدهد که به او گفتم زن ها وقتی غر میزنند باید سکوت کنی تا دلشان خالی شود و عکس العمل نتیجه ی برعکس میدهد و پشت بندش خواستم زود تاییدیه فنی فلان تجهیز را برایم ارسال کند که بعد داد و بیدادش را به جان من نیاندازد که من نمی ایستم که او مثل راننده های لا ابالی وسط خیابان که قفل فرمان برای هم میکشند و حرفهای ناسزا حواله ی هم میکنند با من رفتار کند(!) که گمانم خجالت کشید وقتی گفت هرگز چنین کاری نخواهد کرد و گفت بروم پیشش برای کنترل فلان کلید اتوماتیک...!

خوب یا بد وقتی از آن روز تغییر رفتار مهندس کاف و تیمش را دیدم و احتیاطشان در انتخاب کلمات، از خودم و رنگی رنگی خوشم آمد و اینطور شد که هر روز صبح وقتی از راه رسیدم بدون اینکه مهم باشد چقدر حالم خوب یا بد است رنگی رنگی را باز کردم و یکی از جمله ها و یا عکس های خوشگلش را ضمیمه ی عکس صبح بخیری معرکه کردم و ایمیل داخلی کردم برای همه ی آن هایی که در طی روز با آن ها سر و کله میزدم.

همان ها که هر موقع چشمشان به من می افتد بدون استثنا از اینکه چقدر خوبست که همیشه میخندم و این همه پر انرژی و باعث آمدن لبخند روی لب بقیه میشوم،اظهار خوشحالی میکنند و اینطور میشود که من هم خودم را دعوت به روزی با لبخند میکنم و باورم می آید دختره خوب و شادی هستم حتی با اینکه توی دلم...

گمانم بی خیال دلـــم، هـــااان؟

+ لیلـــــی ...

نظرات 8 + ارسال نظر
سیا 1393/11/12 ساعت 18:34 http://eshghemans.blogsky.com

مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی …!
کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی …!
کاش میشـــــــد فریاد بزنم : “ پایــــــان ”
دلم خیـــــــلی گرفته اســـت …………..
اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد …
آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد …!
میدونی بن بست زندگی کجاست؟؟
جایی که نه حق خواستن داری
نه توانایی فراموش کردن


:)

عسل 1393/11/12 ساعت 19:23 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

منم با اینکه دختر خوبی نیستم اما این سایتو خیلی دوست دارم :)

:)

مهدی نوری 1393/11/13 ساعت 10:29

:)

لیلی 1393/11/13 ساعت 19:34 http://zangareh.blogfa.com/

الی می شود پستهای شاد ننویسی ؟ می شود سیاه بنویسی ؟ این پست رنگی رنگیت با ان عکسهای خوشمزه آزارام میدهد . بگذار واژه هایت سو گواری کنند .. این واژه ها را در غم هشتایت شریک کن ! در جواب آدمها لبخند نزن . بگذار حالت خراب باشد به اندوهت اجازه بده زندگی کند پشت این حرفهای به ظاهر لبخند پنهانشان نکن . این واژه ها بیش از اینها به اندوه ما بدهکارند . بگذار ظاهر و باطن نوشته هایت یکی شود .. مثل پست قبل .. بگذار من از خواندن پستهایت دلم به تو بسوزد و یا شاد شوم و یا بی اهمیت باشم .. تو فقط و فقط تو مهمی و زیبایی ات وجوانی ات و شادیت که بی سبب است و آشیانه است

لیلی...
یک عالمه برات نوشتم و بعد....
بعد دلم خواست همه ش رو پاک کنم
یه روز همه ش تموم میشه،حتی اگه اون روز خودم هم تموم بشم.اون روز همون پایانه شبه سیه هستش که قرار بوده سپید باشه
مرسی لیلی که اینقدر خوبی،خب؟

banooYe noOR O AYnE 1393/11/13 ساعت 22:09

az j sheklakit malume haTa hese harfidan ham nadari baShe
asan in dafam man harfi nadaram faghat
umadam az tarafe
blogfa azat tashakor konam ke hata dar halate bi heSi baz befekre be khatar oftadane eslam budio ba motanabeh kardane khanume bekhatere yaghash bonyane koli az khanevadeharo az tazalzol baz dashti
samimane tashakor mishe azaat
va baraye ghadrdani in sher baraye shoma khandemishe
.
tayeb tayeb alah ....ahsan barikala

=)))))
کدوم خانومه؟
کدوم یقه ؟
کی چی شده؟
من کی ام؟
اینجا کجاس؟!!

hm 1393/11/15 ساعت 00:00

میس الی! من چشم ندارم ببینم دختر به این خوبیو
دل من میخواد قربون الی بره برای همیشه!
چه کنم با دل بی صاحب...

دل که بی صاحب نمیشه :)

ساره 1393/11/18 ساعت 22:35

من حواسم بود که دیماه امسال رکورد زدی
چقدر باید حرف داشته بودی که سر ریز هاش به اینجا رسانده باشدت.
دوستانت حواسشان به تو هست الی...

الان هم بیشتر از دی ماه حرف دارم ...فقط...فقط حتی از رسوندن سر ریزهاش به جایی هم خسته شدم!

خسته نه ،ها...فقط...

بذار دختره خوبی باشم،هااان؟

الی... چقد دلم می خواست یه روز بیام و پیشت حرف بشم و شایدم حتی زار بزنم... اما من دلم نمیاد غم روی غم کسی بیارم آخه...
دختر بزرگ بودن... اصلاً بچه ی بزرگ بودن... بچه ی بزرگ بودن و دختر بودن... اینکه نخوای دردایی رو که تو درک کردی، بقیه ی بچه هاتون متوجه نشن یا لااقل کمتر متوجه بشن... الی نمیشه چیزی گفت... فقط باید خووند و سکوت کرد...
ساغر

بچه بزرگ بودن...دختر بودن...و همه ی اونایی که تو میگی اونقدها درد نداره و سخت نیست،کاش فقط الی نباشی.همین :)

هر موقع خواستی حرف بزنی من گوش میدم ساغر :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد