_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ایـــن داستــــان عاشـــقانــــه نیســـت!

هوالمحبوب:

اصلن یکی از دلایلی که دلم نمیخواد هیشکی بدونه من خوبم یا بد همینه.اینکه وقتی بدونند حالت خوب نیست چشمشون تو رو میکاوه و میری زیر ذره بین و اگه یهو واقعن یا ظاهرن صدای خنده ت را شنیدند یا دیدند مواخذه ت میکنند که چرا میگی حالت خوب نیست وقتی این همه خوبی ؟یا میگند واسه چی واسه ما بدی برای بقیه خوبی؟ یا میگند واسه چی ما رو نگران میکنی ؟ یا کلن و به هر حال چون بلد نیستند چی باید باشند و چکار کنند،همه جوره طلبکارت میشند!

اگه بدونند واسه چی حالت بده همه ی اتفاقا و حال های بدت رو به همون موضوع ربط میدند و اگه ندونند واسه چی حالت بده شروع میکنند به فرضیه سازی و قصه پردازی!

از پیامها و شعرها و اس ام اس های عاشقانه بگییییییییییییییییییر تا خیانت و من با تو همدردم و مردها همه شون کثافتند و لیاقت ندارند!!!

کلن بغض و درد آدمها رو توی قصه های عاشقونه خلاصه میکنند و بعد هم که میخواند بهت دلداری بدند وعده به ورود آدم لایقتر توی زندگیت میدند!

واسه آرامش خاطر خودشون از سر و کولت بالا میرند و تلفنت از زنگ نمی ایسته و وقتی دلت حرف زدن نمیخواد قیافه ی آلن دلونی به خودشون میگیرند و گاهن هم فیلم هندیش میکنند!

 دیروز داشتم با خودم فکر میکردم کاش...کاش ....کاش زندگیه منم مثل بقیه بود.کاش عادی بود.اون موقع مثل همه، زندگیم در گیر بی پولی و خیانت عشقم و بی وفایی یارم و ناسازگاری همسرم و معتاد بودن پدرم و شهریه نداشتن خواهرم و بی جهاز موندن اون یکی خواهرم و نازایی برادرم و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه که مردم درگیرشند میشد و بعد میگشتم دنبال صبر و دلداری دادن خودم و راه چاره و شروع به ناله و داد و هوار کردن و آآآی ایها الناس چقدر من بیچاره م! ولی...

ولی حالا وقتی به جیب بی پولم نگاه میکنم،به نداشتن کسی که دوسش دارم فکر میکنم یا چشمم به حوزه ی اختیارات و سر و سامونه نداشتم می افته یاد این می افتم که یه عالمه درد دیگه هست توی زندگیم که مهمتر و درد آورتر از این چیزای پیش پا افتاده ایه که برای عالم و آدم مهمه و براش سوگواری میکنند و یا من را به آخر خوبش وعده میدند. 

اگه در شرایط عادی و یه زندگیه عادی بودم حتمن چله نشین عزاداری برای هر کدوم از این پیش پا افتاده های مهم میشدم اما هیچ کدوم از اینا با همه ی مهمیش واسم مهم نیست وقتی آتیشی عظیمتر از اینها داره میسوزوندم و خدا همچنان میگه وقتش نرسیده که تموم بشه!

چقدر خوبه فقط یه الـــی توی ِ دنیاست...چقدر خوبه! برای من نه ها! برای دنیا! دنیا همین یه دونه بسشه! بقیه ی آدماش گناه دارند!همین:)

الــــی نوشت:

یکــ) نمیدونم دقیقن از کی اما تصمیم گرفتم قصه م رو بنویسم.همه ی قصه م رو از اون سه شنبه ی آبان ماه تا آخرش.یکی از همین روزا برگه های آچار و اتود فیروزه ایم رو دست میگیرم و اونقدر مینویسم تا تموم بشه.همه ش رو راست و پوست کنده مینویسم و حتمن بعدش هم باید برم پای میز محاکمه واسه افشای اسرار! گمونم حتی اگه اسم آدمای قصه رو هم عوض کنم بازم فرقی نمیکنه وقتی بوی گند حضورشون از صد فرسخی داد میزنه کی هستند و چی هستند.اون موقع که همه از کتابم خوششون میاد و ازم میپرسند از کجا این قصه را الهام گرفتم ،به هیچکی نمیگم این قصه از من الهام گرفته!


دو) دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن

به حق حرمت أمن یـُجیب بعضی ها ...


سهـ) بابا تو خوبی، حله ؟:)