_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تو نیمه ی من نیستی،تمـــــــــام منـــــی ...

هوالمحبوب:

در روز اربعین همه ما را شناختند

با نام مستعار «زیارت نرفته ها»...


اما هزارمرتبه شکر خدا که هست

مشهد در اختیار زیارت نرفته ها...


بـاب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند

باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفتـــه ها...

وقتی نه کربلا رفته باشم و نه مشهد و سالها حسرت دیدن صحن و سرای شاه طوس بر دلم مانده باشد و هرچه هم این و آن را در دعا و حرف و جدی و شوخی واسطه کرده باشم که خدا را راضی کنند که دلش بیاید حداقل یک تک پا بگذارد بروم مشهد و برگردم و او همچنان دلش نیاید ،این شعر را که میخوانم ته دلم درست جاییکه مستعد شکستن و بغض است میسوزد که حتی اسمم "زیارت نرفته"هم نیست و گمنام تر از آنم که مرا به اسمی خطاب کنند!

دلم برای مسافر سرزمین عراق تنگ میشود و حسرت میپیچد سراسر وجودم.به آن شماره ی چند رقمی که مرا به او متصل میکند زنگ میزنم و خط ها حسودتر از آنند که مرا به او و او را به من برسانند لعنتی ها!

دلم برایش تنگ میشود و حسرت.مرور میکنم آخرین بار دیدنش  همین یکی دو ماه پیش را که اتوبوس در حرکت بود و من پایین اتوبوس به او چشم دوخته بودم و برای خودم جوری که نشنود آرام زمزمه میکردم :"بگو که موقع رفتن چگونه جا دادی...درون ساک خودت قلب بی قرارم را؟!" و او صدا شده بود از پشت خط تلفن همراه ،درست وقتی اتوبوس راه افتاد و گفت :"چقد امروز قشنگ شده بودی!"و اشک هایم را در تاریکی شب ندید و رفت...

دلم برای مسافر سرزمین عراق م تنگ میشود .برای کسی که نیمی از من است و حتی بیشتر.زمزمه میکنم که "تو نیم دیگر من نیستی...تمام منی" و چند بار که پشت سرهم میخوانمش دلم آرام میشود که من هم جزو زیارت کنندگانم وقتی "تمام من"کربلا و کاظمین و سامرا و نجف و کوفه را زیر پا گذاشته و من با چشم های او همه جا را دیده ام و شنیده ام و اشک ریخته ام.گمانم نامم چیزی فراتر از "زیارت کنندگان"است وقتی "تمام من"خیلی بیشتر از "الی" میبیند و میشنود و لمس میکند اینطور چیزها را.وقتی "تمام من"هم باب الحسین را نفس کشیده و هم باب الرضا.

دلم با همه ی تب و تابش کمی آرام میشود و سراسر بغض. دلم با همه ی دردش آرام میشود و بی صبرانه منتظرش میشوم تا من هم مستحق "زیارتت قبول"شوم و وقتی برگشت کلمه کلمه جمله هایش را به تار و پود وجودم ببافم و بیارایم.

منتظرش میشوم تا زودتر برگردد و باز هم توی سر و کله ی هم بزنیم و کل کل کنیم و حرص همدیگر را در بیاوریم و انگار نه انگار این همه دلتنگ بودیم و بی قرار.انگار نه انگار که همه ی این ده شب چشم به عکسش دوخته بودم و میگفتمش" اگه زودتر بیای قول میدم هرچی تو بگی و دیگه ازت ناراحت نشم و ناراحتت نکنم."

."تمام من"همین شبها برمیگردد و من همه شوق میشوم و بال در می آورم وقتی همه به من "زیارت قبول" خواهند گفت...

نظرات 2 + ارسال نظر
sepanta 1394/09/12 ساعت 02:18

زیارت قبول الی
و یک دنیا تشکر برای این همه خوب بودنت
زیارت قبول...

قبول حق:)
هرچی هست از خودتونه.ممنون

سمیرا 1394/09/12 ساعت 09:35

خداروشکر به خیر گذشت.همش دلشوره داشتم نکنه اتفاقی تو عراق بیفته و این همه زائر...

دل من اسفند روی آتیش بود تا این ده روز تموم بشه.فردا دهمین روزه و خدا رو شکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد